eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
1_11421083.mp3
899.4K
🎵برای پیمودن راه صدساله در یک شب آماده‌ای؟ 🆔 @dokhtaranchadorii
💠 آثار و پاداش در شب های قدر 1️⃣ برطرف شدن عذاب 🔹عنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَحْيَا لَيْلَةَ الْقَدْرِ حُوِّلَ عَنْهُ الْعَذَابُ إلَى السَّنَةِ الْقَابِلَةِ. 🔸رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب قدر احیا بگیرد، تا سال بعد عذاب از او برداشته می شود. 📚(بحارالأنوار، ج 98، ص 145 به نقل از اقبال الاعمال) 2️⃣ آمرزش گناهان 🔹عنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْجَرِيشِ الرَّازِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیهم السلام قَالَ: مَنْ أَحْيَا لَيْلَةَ الْقَدْرِ غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَوْ كَانَتْ ذُنُوبُهُ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ مَثَاقِيلِ الْجِبَالِ وَ مَكَايِيلِ الْبِحَارِ. 🔸حضرت جوادالائمه علیه السلام از پدران گرامیشان از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: هرکس شب قدر را احیا بگیرد، گناهانش آمرزیده می شود، هرچند تعداد آنها به تعداد ستارگان آسمان، به وزن کوه ها، و به مقدار پیمانه های آب از دریا باشد. 📚(بحارالأنوار، ج98، ص 168به نقل از اقبال الاعمال) 🔹قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: مَنْ قَامَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ. 🔸رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هر كس از روى ايمان و براى رضاى خدا شب قدر را شب زنده دارى و عبادت كند، خداوند خطاهاى گذشته اش را مى آمرزد. 📚(روضة الواعظين، ج2، ص349) 🔹عنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهأَنَّهُ قَالَ: مَنْ وَافَقَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فَقَامَهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر. 🔸حضرت باقر علیه السلام فرمود: هرکس شب قدر را درک کرد و در آن شب (به عبادت) برخیزد، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می آمرزد. 📚(بحارالأنوار، ج 97، ص9 به نقل از دعائم الاسلام) 🔹قالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام: مَنِ اغْتَسَلَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ أَحْيَاهَا إِلَى طُلُوعِ الْفَجْرِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ. 🔸حضرت کاظم علیه السلام فرمود: هر كس شب قدر غسل كند و تا طلوع سپيده، شب زنده دارى كند، از گناهان خود بيرون مى رود. 📚(روضة الواعظين، ج2، ص348) 3️⃣ قرب الهی 🔹عنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: قَالَ مُوسَى: إلَهِي أُرِيدُ قُرْبَكَ، قَالَ: قُرْبِي لِمَنِ اسْتَيْقَظَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ. رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: موسی به خداوند عرض کرد: خدای من، قرب تو را می خواهم، فرمود: قرب من برای کسی است که شب قدر بیدار باشد. 📚(بحارالأنوار، ج 98، ص 145 به نقل از اقبال الاعمال) @dokhtaranchadorii
امشب از فَـرق علـ💔ــے ڪعبہ پُلــے زد بہ بهشٺـــ چہ مُراعـاٺِ نظیـرےسٺ علــ💔ـے ، ڪعبہ ، بهشٺـــ لیلة القدر اسٺ قرآن باز ڪردن مستحبِ تیغ هم آماده تا فرق علـے را وا ڪند آجرڪ الله یا صاحب الزمان(عج)😭 @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ امــام صـادق ( ع ) فرمودنـــد : مقدّراتــ در شبــ نوزدهم تعيين ؛ در شبــ بيستــ و يكـــم تأييـــد ؛ و در شبــ بيستـ و سوم(ماه‌رمضان) امضـــا مے‌شـــود ... 📚الكافے، ج ۴، ص ۱۵۹ @dokhtaranchadorii
دوستان عزیز و بزرگوارم خادمین کانال رو تو این شبهای پر فضیلت قدر،امشب که شب ضربت خوردن مولامون وسرورمون آقامون علی بن ابی طالب(ع) هست فراموش نکنید 🌹 @dokhtaranchadorii
🌸دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان دعا برای ظهور آقامون امام زمان عج فراموش نشه ✋ مارا از دعای خیرتون بی نصیب نذارید 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
#آقاجان اولین شب قدر هم گذشت،، و نیامدے مولاے تنهای من.... به راستے!! ڪجا قرآن به سر گرفتے،،، ای غریب کوچہ های شھر.... اے ڪاش تقدیر ما را خدا ظهور تو بنویسد....!! #السلام‌علیڪ‌یاروح‌لیلة‌القدر اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج @dokhtaranchadorii
میدانی! برای لمسِ غربتت! نه به قصه نیاز است نه شرحِ ما وَقَع از آن صبح دم ... از آن محراب ! از آن سجاده و مُهرِ شکافته از میان ... همین بس! خیال و تجسم مَردی که لشگری از سایه اش واهمه دارند به اشاره ی تیغش هزار هزار تن زمین می افتد به یدش خیبر میشکند به نگاهش ماه! به صوتش آسمان ! به لبخندش ملائک پر میگیرند و و به غضبش خدا کون و مکان را میسوزاند! و اما او چون کودکی مادر مرده هر نیمه شب بار رطب بر دوش و کرباس بر تن راهی نخلستان میشود به دور از حرف ها و زهرخندها به دور از نگاه های پرسشگر ... سر در چاه میکند ... یک طور که صدایش را احدی نشنود ، میگرید : - اَلا ای چاه زهرایم جوان بود ... @dokhtaranchadorii
اشتباه ما این است که تو را به یوسف تشبیه کردیم اما ن تو آن یعقوبی هستی که یوسف هایت را زمانه یک به یک دریده است و مصر درونت هنوز بی عزیز مانده💔💔💔💔💔💔 @dokhtaranchadorii
بانو! دستانت بوی نجابت می گیرند، وقتی در انبوه نگاه نامحرمان، مرتب میکنی “چادرت” را . . . “سیاهِ ساده سنگینت را . . .” #من_حجابم_را_عاشقم . . 🆔 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت‌_صدوبیست‌و‌یکم 📚 _این چه حرفیه...حیدر جان من میام الان. امیر حیدر میگوید: برو ما
📚 _چی کاره است؟ _دقیقا نمیدونم....مهندسن مثل ابوذر. میخواهم به این پرسشهای نامربوط پایان دهم پس میپرسم:مامان خوبه؟ بدون پاسخ دادن به سوالم میگوید:خیلی پیچیده ای...کی فکرشو میکرد آیه‌ی همیشه آروم و مهربون یهو اونجوری طغیان کنه و طوفانی بشه؟ شرمنده و سر به زیر میگویم:من بابت اون شب همیشه شرمنده ی مامان حورا هستم! نگاهم میکند و بعد با تک خنده ای میگوید:تو هیچ وقت حقو به خودت نمیدی نه؟ _نه از حقم نمیگذرم....منتها انصافم دارم ، مامان حورا قصد بدی نداشت به خیالش داشت از دخترش محافظت میکرد! _نه... جالبه. همه چی سفیده برات! _همه چیز سفیده....مگه اینکه خلافش ثابت بشه! گویی که به شیء غریبی نگاه کند و آن را کشف کند نگاهم میکرد....از آن نگاهایی که معذبت میکرد....یک آن گفت: یه وقتی فکر میکردم با بقیه خیلی فرق داری ، اما بیشتر که فکر میکنم میبینم تو دقیقا همونی که باید باشی هستی! خوب اینجوری حرف زدن هم معذب میکرد آدم را....به بخش رسیده بودیم.... مقنعه ام را مرتب کردم و خیره به نوک کفشهایش همانطور که به سمت استیشن میرفتم گفتم: ممنونم از لطفتون....با اجازتون باید برم سر کارم. _اجازه ما هم دست شماست....بفرمایید. متعجب نگاهم را میگیرم و راهی استیشن میشوم....می اندیشم کجای کار من اشتباه بوده که نتیجه‌اش شده این حرفهای کمی تا قسمتی پوست گرفته و صمیمی؟ سلامی میدهم به همکارانم و مشغول کارم میشوم....ساغر که یکی از تازه وارد ها است سمتم می آید و میگوید: خسته نباشی آیه خانم! بی آنکه نگاهش کنم میگویم:مرسی عزیزم. میگوید: دکتر والا بودن؟ شروع شد خدا! _بله دکتر والا بودند... دست میگذارد زیر چانه اش و در حالی که با دست دیگرش با موهایش بازی میکند میگوید: میگم خیلی با هم صمیمی هستیدا... نگاهش میکنم....درست شبیه نگاه هایی که به سامره می ندازم: باریک الله دیگه چیا فهمیدی؟ _ناراحت شدی؟ _کنجکاو شدم! _خب میدونی این همیشه برای ماها سوال بوده که چرا این والا ها تو این مدت زمان کم اینقدر با تو چیک تو چیک شدن؟! سوالاتشان هم آدم را یاد سامره می انداخت آخر....چشم توی چشمهای زیر لنز پنهان شده اش میکنم و میگویم: خیلی درگیر نباشید عزیزانم...زندگی خیلی بیشتر از این حرفها و این چیزها مسائل و مشکلات داره که بهش فکر کنید! _نارحت شدی پس.... _خسته شدم ساغر جان....فکرم خیلی مشغوله و این حرفهای خاله زنکی خیلی فشار روم رو بیشتر میکنه ، تمومش کن عزیزم! ساغر شانه ای بالا می اندازد و میگوید: خوب حالا... داروی بیمار را بر میدارم و بی هیچ حرفی سراغ کار خودم میروم....بی اعصاب شده بودم این روزها....درک هم خوب چیزی بود....اینکه از گوشه و کنار بنشینند و با دندان تیز و آیه و آیین جمله سازی کنند اعصابم را متشنج کرده بود.... هنوز خیلی ها نمیدانستند اوضاع و احوالمان را و چه میفهمیدند از آیه وآیین و ارتباط بینشان ، چشم تنگ و دنائت طبع را تنفر داشتم....حرف ارزانتر از مفت را هم....نگاهای پر از حرف و طعنه را هم....پوفی میکشم و با لبخند سراغ بیمار ها میروم....گناه آنها چه بود که باید آیه ی بی اعصاب را تحمل میکردند؟📚 @dokhtaranchadorii
📚 سخت ترین لحظات زندگی آدم شاید همان لحظاتی است که آدم انتظار میکشد....یک انتظار توام با تلخ ترین احساسات دنیا....نکند ها و شاید ها و خداکند ها و خدا نکند ها! قدم میزدم و دانه های تسبیح تربت ابوذر را با ذکر همیشگی ورد لبش خواب میکنم بلکه خودم هم به آرامش برسم....مامان پری و زهرا هم که اصلا روی زمین نیستد گویا...بابا محمد سمتم می آید و میگوید: برو سر کارت ما هستیم. متعجب میگویم:کجا برم بابا؟ابوذر اون تو! با آرامش میگوید:اگه میخوای اینجا وایستی برو مرخصی بگیر....هرچند بودنت فرقی به حال ابوذر نداره! لبخندم را در می آورد این بابا محمد!متعجب میگویم: بابا من برم تمرکز ندارم ، مردمو ناکار میکنم! لبخند محوی میزند:برو دختر بابا...برو از آن چشمهایی که حناق میشود توی گلویت میماند و نگفتنش سنگین تر و وزین تر از گفتنش است تحویل بابا میدهم و سراغ مامان پری میروم: مامان من باید برم میام دوبار. با چشمهای نگرانش نگاهم میکند و میگوید: برو مامانم....فقط اگه بهت خبری دادن و چیزی گفتن بی خبر نذار منو! چشمهایم را بازو بسته میکنم و قبل از رفتنم زهرا را میبوسم و میگویم: غصه نخور عزیز دلم....ان شاءالله درست میشه همه چی....خودتو اذیت نکن! با بغض تلخندی میزند و سر تکان میدهد...راستش عجیب خجالت میکشیدم که سراغ طاهره خانم کتاب دعا به دست و عمو ذوالفقار کنار بابا محمد ایستاده بروم تنها سری برایشان تکان میدهم وسراغ کارم میروم....ولی کجاست تمرکز که سر کارم باشم؟ روحم پیش ابوذر بود و جسمم اینجا....دکتر والا نگاهی به بخیه های روی سر بیمار میکند ودر همان حال میگوید: ابوذر اتاق عمله؟ دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به دلم ومیگویم: بله یه ساعتی میشه که اون تو! نیم نگاهی به من میکند و پرونده را از دستم میگیرد...دستور و دارو تجویز کنان میگوید: چیزی نیست....عمل پیوند یه عمل نسبتا ساده است..نگران نباش! سعی میکنم آقای دکتر...حرفش آسان است و عمل سخت....پرونده را میبندد و دستم میدهد....میگوید:تو آیه‌ای اینو یادت باشه... و میرود....آیه را زیادی بزرگ کردید دکتر! شماره بابا محمد را میگیرم و میگوید هنوز بیرون نیامده اند...خنده ام میگیرد! مثل مبتدی ها بی خبرها رفتار میکنم.... خودم که بهتر میدانم سه چهار ساعتی طول میکشد زنگ زدنم چه صیغه‌ایست؟ خسته و با فکری مشغول مینشینم روی صندلی ایستگاه پرستاری و بی هدف خیره میشوم به گلدان بی رنگ و روی روی میز....هنگامه کنارم مینشیند خبر دارد از اوضاع و احوالم...در آغوشم میگیرد و حرفهای خودم را به خودم بر میگرداند....تمام شود این اوضاع خدا کند....به قدر جان کندن و فراقت روح از بدن سخت میگذرد این لحظات...ساعتم را نگاه میکنم....بعد قرنی آن سه ساعت گذشت....هول ودستپاچه اوضاع را به هنگامه میسپارم سراغ برادرم میروم... به بخش جراحی میرسم که همان لحظه دکتر سهرابی بیرون می آید...پا تند میکنم تا او و قبل از من سوالها را از او پرسیده اند....با لبخند میگوید:خدا رو شکر...عمل خوبی بود...بقیه اش رو بسپارید دست خدا! بازدم حبس شده ی همه به یکباره بیرون می آید و الحمدالله ها بلند میشود...اول اولش هم سپرده بودند دست خدا دکتر ، به ما جامعه ی پزشکی اعتباری نیست! لبخند زهرا و خدا را شکر گفتنهایش بیش از همه به دل مینشیند...بعد از چند دقیقه اول امیر حیدر و بعد ابوذر را بیرون می آورند. الهی بمیرم برای برادر جوانم! اینطور دیدنش شبیه شکنجه بود....زهرا ابوذر ابوذر کنان با تخت همراه میشود مامان اشک شوق میریزد و من تنها تشکر دارم برای خدایم...سخت نگرفته بود برای آدم ضعیفی مثل من...📚 ..... @dokhtaranchadorii