eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
474 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇱🇧🇱🇧🇱🇧 امشب دلم انبار باروت است آتش‌فشان داغ ‎بيروت است... 🇱🇧🇱🇧🇱🇧 ✍ شاعر: افشین علا 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣6⃣5⃣ لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین... | قسمت۱ حاصل تک و توک هلوهای جامانده روی درخت‌های باغ، شده یک سبد هلو که دو روز است گوشه راهرو جاخوش کرده‌. آخر سر، امروز با چشم‌هایی که به زور باز شده‌بودند رفتم سر وقت‌شان. هلوها را ریختم توی تشت استیل و بلورهای درشت نمک را خالی کردم. کف دستم را تکان دادم تا نمک حل شود. هلوها را تک‌تک زیر دست‌هایم رد کردم و خاک و برگ‌ها را جدا کردم. درست هفته‌ قبل، هر چه هلو بود را دادم به مامان. سپردم هر کار می‌خواهد بکند. حال و حوصله نداشتم بنشینم پای جداسازی‌. فکر این‌که بخواهم از وسط قاچ خورده‌شان را با هزار زحمت خشک کنم کلافه‌ام می‌کرد، آن هم زیر آفتاب کم‌جان پاییزی، که اگر مرحمت می‌کرد و خودش را از لای مسقف‌های ایرانیت حیاط، به زور می‌کشاند روی پَر هلوها. از همان شب قبل که حرف کمک به لبنان شد، معادله‌های ذهنی‌ام، شکل جدیدی گرفت. همسرم تکه‌ نانی خشک و خامه را را داد دست محمدحسین و گفت: -اگه راه باز بشه و آقا اذن ورود بده منم می‌رم. همیشه آرزو داشتم یکی بشوم شبیه مادر شهید معماریان. با اینکه تا به حال ندیدمش، ولی بارها خودم را در قالبش تصور کرده‌ام. بارها خانه‌ام را سنگری تصور کرده‌ام که به جای توپ و تفنگ، پر باشد از شیشه‌های ترشی و مرباهای خانگی که با ملحفه‌ و لباس‌های رفو شده فرستاده می‌شوند خط مقدم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣6⃣5⃣ لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین... | قسمت۲ گاهی هم خودم را شبیه ننه‌علی می‌بینم که علی و امیر را خودش راهی جبهه کرده‌بود. حالا این منم که نشسته‌ام چاقو می‌زنم زیر هلوها. ممکن است آذوقه‌ سفر مردهای خانه‌ خودم شود یا برود در جیره سربازهای مقاومت. با هر ضربه‌‌ای که می‌زنم قلبم ضرب می‌گیرد و تندتر می‌زند. بحث رفتن از جایی گل کرد که فیلمی از چند آخوند با لباس رزم را نشان داد. عمامه به سر و کوله به دوش، به صورت نمادین آمده بودند فرودگاه امام تا اعلام آمادگی‌شان را علنی کنند. پسرها زورآزمایی می‌کردند و قدرت بازویشان را به رخ می‌کشیدند: - بابا بره ماهم می‌ریم. لابد به خیال همسرم بزرگ‌تر شده‌ام که بی حرف پس‌و پیش، از رفتن‌شان می‌گفت. می‌دانستم همه‌اش حرف است و هنوز حکم جهاد برای حضور در میدان صادر نشده، ولی باید آماده بود. آن هم در روزگاری که مسافت تنها با علم فیزیک تعریف شده‌است. دل‌ فاصله و فرسنگ حالی‌اش نیست. یک‌‌آن می‌بینی صبر و غیرت روی دور تندش می‌رود و دغدغه‌ دفاع از مظلوم، همه‌گیر می‌شود. امروز که مامان پشت تلفن، بغض کرد از شهادت آن همه مردم بی‌گناه، صدا صاف کردم و پریدم وسط حرف‌هایش که آقا محسنم دوست داره بره. چشم‌های ریز کرده‌اش پشتِ عینک، آن طرف گوشی هم معلوم بود. -هنوز نه به داره نه به باره‌. هنوز فرمان جهاد صادر نشده، اون‌وقت شما حرف جنگ و جهاد می‌زنید؟ پنج تا بچه رو به امان خدا وِل کنه بره کجا؟ همه‌ آن حرف‌هایی که نمی‌دانم در مقام عمل هم محکم خواهند بود یا نه را ردیف کردم: - مگه زمان جنگ فقط بی‌بچه‌ها و کم‌بچه‌ها می‌رفتن؟ -فرق داشت مامان، اون موقع همه وظیفه داشتن برن. مجبور بودن. سینی به دست، کف آشپزخانه ولو شده‌ام و به حرف‌های مادر فکر می‌کنم. راستی‌راستی آن‌قدر بزرگ شده‌ام؟ یا هیجان دویده توی دلم؟ همسرم گفت وقتش که برسد دوست دارم بندِ پوتین‌هایمان را خودت ببندی! دل صاحب مرده‌ام بدجوری می‌زند. دیشب، این ترس‌ها کجا لم داده‌بود که حالا سایه‌ سنگینش را انداخته روی دلم. درست است که غمِ ۸ سال پیش هنوز جگرم را می‌سوزاند. همان شب که آمد نشست کنارم و دست‌هایم را لای دست‌های مردانه‌اش پنهان کرد. دل‌دل کرد بگوید. دست کشید روی ریش‌ها و توی مشتش جا داد. -منم می‌خوام برم. گفتن می‌رم کنار دست حاج قاسم. روح‌الله واسطه شده. قراره بشم امام جماعتشون. مخالفتم که به جایی نرسید؛ از پدرش خواستم حقّ ولایی‌اش را علم کند و بگوید نه. نه‌ محکم پدرش و کنایه‌های اطرافیان، مثل تکه‌های آجر پرت شد توی صورتش. نرفت و ماند کنارمان. همه‌ این مدت، نفس لوامه رهایم نکرده. تا حرف از شهید و شهادت می‌شود؛ باز هم سر می‌رسد و با زخم‌هایش دلم را می‌چلاند. آخر این نفس سرزنش‌گر، عشق و دلتنگی، سرش نمی‌شود‌؟ پشتم بدجوری تیر می‌‌کشد. حواسم باید به هلوها باشد که کپک‌ نزنند. مثل این دل، که تا به حال خود رها کنی؛ از ریخت و قیافه می‌افتد. دیر بجنبم مگس‌ها می‌افتند به جان هلوها. نکند باز هم خاری شوم بیخ گلویشان؟ باید از امشب روی نفسم کار کنم. خوب است تا دیر نشده ذکر یونسیه بگیرم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣7⃣5⃣ رفتنی... بچه‌ها منتظر ایستاده بودند. نجلا روی کاغذ دو خط و ستاره آبی کشید. آن را سر چوبی زد. _بچه‌ها دستاتون رو بدید به هم یه حلقه بزنید! چوب را میان دایره در خاک فرو کرد. باد موج برداشت بچه‌ها دور پرچم چرخیدند نجلا گفت: _بچرخ تا بچرخیم همه خواندند: _بچرخ تا بچرخیم... باد کاغذ را با خود برد. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣7⃣5⃣ حزب‌الله‌ زنده‌ است... | قسمت۱ دنیای آدم‌های اطرافم افتاده روی دور بخشیدن، درست مثل حوادث ماه‌های اخیر که حداقل خوراک یک دهه بود و ما تو چند ماه، از سر گذراندیم. من اما هنوز مانده‌ام روی خط شروع، انگار کر بودم وقتی سوت آغاز مسابقه را زدند. همین‌طور که روی مبل دراز کشیده‌ام دور و اطراف خانه‌ را می‌پایم. خاطرات زن‌هایی که این روزها از عزیزترین دارایی هایشان گذشته‌اند، جلو چشمم جان می‌گیرد. با خودم می‌گویم: «تو این خانه چی برای من از همه‌چیز باارزشتر است؟» نگاهم قفل می‌شود رو کتابخانه. بلند می‌شوم و زانو می‌زنم جلویش. با تک تک شان هزار و یک خاطره دارم. برای بدست آوردن بعضی‌ کلی کتابفروشی را زیر پا گذاشته‌ام. چندتایی هم هدیه است، هدیه روزهای مخصوصی از زندگی. ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣7⃣5⃣ حزب‌الله‌ زنده‌ است... | قسمت۲ عزیزترین من هم کم کم از پشت ابر می‌آید بیرون، کتاب‌هایم. یاد آدم‌هایی می‌افتم که هر بار جلو کتابخانه‌ام ایستاده‌اند با کلی التماس، که حداقل هدیه نمی‌دهی بفروش. گوشی را برمی‌دارم. شماره‌ها را پیدا می‌کنم. دست و دلم می‌لرزد. گوشی را می‌گذارم زمین و دوباره تک تک شان را نگاه می‌کنم. یکی یکی از قفسه می‌آورمشان بیرون. درددل‌هایم که تمام می‌شود، زنگ می‌زنم به بچه‌ها. اول خیال می‌کنند چیزی خورده توی سرم. وقتی می‌گویم می‌روند جایی بهتر از قفسه‌های خانه ما، تازه دوزاری‌شان می‌افتد. بعضی‌ چند برابر قیمت پشت جلد، کتاب‌ها را برمی‌دارند. بعضی‌ هم فقط پولش را می‌ریزند به حساب جبهه مقاومت و می‌گویند بفروش به یک نفر دیگر. چند روز است، بیش‌تر کتاب‌ها هنوز سرجایشان هستند و مدام خرید و فروش می‌شوند. یاد قرآن می‌افتم، وقتی دو دو تا چهارتای دنیا را به هم می‌زند. «...که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه یکصد دانه باشد...» ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🇵🇸 فریادهای مظلومینی که ۷۶ سال است در دنیا طنین انداز شده امروز قلب بسیاری از آزادگان عالم را تکان داده و حالا دیگر این ندا، نه فقط از حنجره‌ی مردمان سرزمین زیتون، بلکه از سوی همه‌ی آزادی‌خواهان سراسر دنیا به گوش می‌رسد. ======================= زخم داوود، زخمی عمیق بر قلبهایمان نشاند؛ با قصه‌ی زندگی چهار نسل از یک فلسطینی همراه شدیم، تصویری از روزهای پر از رنج و سختی و آوارگی مردمان این سرزمین در ذهنمان نقش بست و نصر و پیروزی را آرزو کردیم. ◀️ و امروز رسیدیم به دهمین قرار وعده داده شده؛ 📣📣📣 برگزاری نشستی صمیمی با حضور مترجم کتاب "زخم داوود"؛ 🔹 سرکار خانم فاطمه هاشم نژاد و کارشناس حوزه مقاومت و فلسطین؛ 🔹 سرکار خانم زینب شریعتمدار وعده دیدار ما: 🗓 روز: یکشنبه ۲۹ مهرماه ⏰ ساعت: ۱۵:۳۰ الی ۱۸ 📌 مکان: مجموعه فرهنگی سرچشمه 🔻 حضور برای همه علاقمندان آزاد است. 🔻برای حضور در برنامه به آیدی زیر پیام دهید. @rdehghanpour 📚 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣7⃣5⃣ گردنبند عاقبت‌بخیر... بوی چای شیرین و پنیر محلی سر سفره صبحانه اشتهایم را می‌جنباند که مامان گوشواره‌هایش را سمت بابا گرفت: -آویزش از من، زنجیرش از تو. عروسی دوستشه، زشته طلا نداشته باشه. هجده ساله شده بودم و مامان فکر می‌کرد باید جلوی مردم، طلای دیگری غیر از گوشواره‌های دوران نوزادی‌ داشته باشم. بابا با دستان زمخت کارگری دست مامان را پس زد: -نگهش دار، خودم براش می‌خرم. بعد ازظهر همان روز برگ طلایی با تراش‌های ظریف و زبر هندی روی سینه‌ام تاب می‌خورد. حس می‌کردم به جرگه‌ دخترهای پولدار و افاده‌ای پیوستم. باید کاری می‌کردم. دستم را روی شیارهای ظریفش کشیدم و زمزمه کردم، لله عَلَیَّ. بیست‌ودو سال بعد، آن سه گرم و بیست‌ودو سوت برگ هنوز در جعبه مخمل زرشکی طلاها مانده بود. بارها انواع دستبندها و النگوها و نیم‌ست‌ها را فروختم و دوباره خریدم؛ اما دلم می‌خواست این یکی همیشه برایم بماند. انگار هر کدام از تراش‌هایش، یکی از چروک‌های صورت بابا بود بعد از سی سال کار کردن پای تنور نانوایی. عکس‌های مراسم اهدای طلا به لبنانی‌ها که بیرون آمد، همه را با دقت بزرگ می‌کنم. دنبال برگ ظریف هندی خودم می‌گردم. دنبال زبری دست‌های بابا که برای همیشه برایم ماند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
🇵🇸 فریادهای مظلومینی که ۷۶ سال است در دنیا طنین انداز شده امروز قلب بسیاری از آزادگان عالم را تکان د
شهید سیـد حسـن نصـرالله رو غیر از ‌سخنرانی‌هایی که ازشون دیدید چقدر می‌شناسید؟؟! ✔‌‌حزب الله لبنـان یـک تشکیـلات کامـلاً فوق سری هستش، که اطلاعـات زیادی از نیروهای اون برای عموم منتشر نشده! ‌اما بخش هایی که قابل انتشار بـوده یا از جهـت زمانی از ســرّی بـودن خـارج شـده، در کتابی با محوریت سید‌حسـن نصـرالله منتشر شده. 🔻‌📖 کتاب «سید عزیز» کتابی ست که حاصل یک مصـاحبه اختصـاصی؛ جنـاب آقـای حمید داودآبادی با حجت الاسلام والمسلمیـن سیـد‌حسـن نصـرالله! ‌قبل از چاپ، کتــاب روخدمت مقـام معظـم رهبـری میبرن و ایشون هم تقریظی بر این کتـاب می‌زنند که اسـم کتاب هم از کلام حضرت آقا گرفته شده📗 ============================= 🔻‌تقریـظ رهبر انقـلاب بر نسخه قبل از چاپ کتـاب سید عزیز:‌ 🖌 «هـر چیـزی که مایـه‌ی شناخـت و تکریم بیشتر آن سیـد عـزیـز شود خوب و برای من مطلوب است.» ‌============================== 🔴 در نشست" ناگفته‌هایی از فلسطین "که 🗓 ۲۹ مهرماه 📍 در مجموعه سرچشمه برگزار میشه این کتاب به شرکت کنندگان 🎁 هدیه 🎁 داده میشه و بعد ان‌شالله با هم کتاب رو جمع‌خوانی خواهیم کرد. 📌 پس قرار ما یکشنبه ۲۹ مهرماه ... جانمونید. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣7⃣5⃣ بغض‌های توی گلوی ما، انگیزه جهاد ماست... | قسمت۱ نوجوان بودم که آیت‌الله بهجت از دنیا رفتند. آن سال‌ها عکسشان روی دیوار اتاق ما بود و خواهرم ارادت ویژه‌ای به ایشان داشت. داستان‌های آیت‌الله و نماز‌هایش، ارادت بی‌نظیرش به امام‌زمان(عج) بر سر زبان‌ها بود. خبر رحلتشان که آمد، ناامید شدم. مگر نگفته بود پیرمردها هم ظهور را می‌بینند. پس خودش چرا نماند و رفت؟ چند وقتی این داستان توی ذهنم بود که حتماً ظهور عقب افتاده و آقای بهجت که مرگ اختیاری داشتند، رفتن از سال پر فتنه ۸۸ را ترجیح دادند به ماندن. چه سال‌ سختی بود، سال فتنه. سال‌ها بعد کتاب حضرت حجت را خواندم و فهمیدم که این جمله را به اشتباه به آیت‌الله بهجت نسبت دادند و اصلاً ماجرا این‌طور نبوده. بعد از خبر شهادت شهید سید‌حسن نصرالله، عده‌ای مثل آن روزهای من ناامید شدند. پس پیروزی قدس چه می‌شود؟ علاقه‌ای که سیدحسن گفته بود به نماز خواندن در قدس دارد چرا به نتیجه نرسید؟! نکند باز ظهور به خاطر کم‌کاری ما عقب افتاده؟ تقصیر را گردن این و آن انداختند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣7⃣5⃣ بغض‌های توی گلوی ما، انگیزه جهاد ماست... | قسمت۲ وقتی پیام آقا را خواندم دیدم ذره‌ای روح ناامیدی در پیامشان نیست. در مسیر رسیدن به قله هر سربازی پرچم را تا گذری بالا می‌برد و بعد راه را به شاگردان مکتب‌ خود می‌سپارد و به اتاق فرمانده‌ای در ملکوت‌اعلی پرواز می‌کند. آقا از مکتب شهید نصرالله گفتند. شهید نصرالله همان‌طور که شهید سلیمانی صاحب مکتب بود، مکتبی دارد که با شهادتش جاری است و مثل چشمه‌ای زلال می‌جوشد. خون شهید سیدحسن بر زمین نخواهد ماند، همان‌طور که خون شهید عباس موسوی. ناامیدی بی‌معناست. بغض‌های توی گلوی ما، انگیزه جهاد ماست. امروز همه‌ ما به جهاد خوانده شدیم. هر کدام باید خودمان را برای رسیدن به قله آماده کنیم. سربازان امام‌زمان(عج) قلب‌هایی از فولاد دارند که با ارتباط با قرآن و اهل‌بیت آن را آبدیده کرده‌اند. چرا اسم من و شما ترس به دل دشمن نیندازد؟ جهاد ما کجاست؟ ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه در تونل‌ها، چسبیده به گروگان‌ها پیدایت کردند و نه در قطر و سرزمین امن دیگری، با لباس جنگی در جنگ مستقیم با رذل‌ترین آدم‌هایی که کره زمین به خود دیده است. جایی خواندم که سنوار، به معنی جنگ دیده است. سرنوشت همیشگی‌ات ۲۳ سال در زندان اسرائیل صبر کردی و صبر کردی و سرانجام بزرگترین ضربه تاریخ را به نامشروع‌ترین مولود بشریت وارد کردی. اراذل دنیا کشتنت را جشن گرفتند و ترسوها هزاران کیلومتر دورتر از تو هشتگ فارسی شادی زدند. اما حتماً نمی‌دانند که هر کودک آواره در غزه، هر متولد امروز فلسطین، هر نوجوان پدر و مادر از دست داده یک یحیی است. یا یحیی خُذِ الکِتابَ بقوَّة 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها