11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بخوانیم 5⃣0⃣2⃣
نمیدانم اخبار با بُرد جهانی را دنبال میکنید یا خیر؛ اما میدانم کسانی که ماهوارههای فارسی زبان سفارشی را دنبال میکنند را بیخبر نگه داشتهاند.
مدرسهای برای صحبت دعوتم کرد. دانشآموزی متاثر از آنچه در خانه و رسانه شنیده گفت: ما هیچی نشدیم. هیچی نداریم. هیچی نیستیم...
خندهام گرفته بود و البته تأسف عمیق.
هربار به ایران میآییم از سرعت تغییرات علم و فناوری و تمامی مظاهر آن شگفت زده میشویم.
این دانشآموز و خانوادهاش احتمالا از نظام بانکی، پزشکی، خوراک و پوشاک، نظام علمی و آموزشی، امکانات شهری، حمل و نقل و تفریحی و... در ایران استفاده میکنند، بخصوص وقتی خودش در بهترین مدرسه پایتخت در حال تحصیل است، اما چنین تصوری در مغزش شکل گرفته است.
چه بدانند و ندادند و چه نخواهند که بدانند، چه نگذارند که بدانند، ایران توسط بسیاری از ایرانیهای متخصص و متعهد با تلاش شبانه روزی و بیتوجه به حواشی، نزدیک قله است.
و آنان که لحظه به لحظه اخبار واقعی ایران را رصد میکنند، نه ماهوارههای فارسی زبان☺️از سرعت و قدرت پیشرفت ایران در همه زمینهها سخت در شوک هستند و مدام در خصوص آن درحال صحبت و بررسی و هشدار☺️.
🏷منبع : تا انتهای افق
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
29.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بشنویم / ببینیم 6⃣2⃣
فرق میان رویا و خیال چه چیزی میتواند باشد؟
اگر از من بپرسید؟
میگویم: که "هیچ".
رویایی که تحقق پیدا میکند،
میشود جزئی از خیالت.
خیالی که مانند میراثی که از اجداد مرحومت به تو رسیده باشد و در صندوقچهای دنج در امنترین مکان پنهانش کنی. تا خودت هم به سهولت به آن دست پیدا نکنی. قفلش میکنی و کلیدش را فقط زمانی بیرون میآوری که مفلسترین، بیپناهترین و تنهاترین شده باشی.
رویائی که در واقعیت مزه اَش کردم و طعمش را به شیرینی قیسیِ نوبرانه به قلبم سپردم، از همانهایی بود که در صندوقچهای عتیقه در انتهاییترین قسمت قلبم محصورش کردهام.
✍️ #مهدیه_مقدم
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
یک دورهمی گرم و صمیمی😊
در کنار یک نویسندهی دوستداشتنی😍؛
خانم #اکرماسلامی؛ نویسنده کتاب تنها گریه کن
و حسنختام برنامه با یک عکس دستهجمعی بهیادماندنی 📸
#تنها_گریه_کن
#اختتامیه_جمع_خوانی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
35.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از مردم خواستیم برامون نون بپزن🤭
کجا⁉️
تو خیابون 😶‼️
وسط ضبط بودیم که یهو حاج خانوم پیداشون شد و موضوع رو کلا تغییر دادن😇 دقیقا همونطوری که دلشون میخواست...
داستان این نون پختن عجیب رو برای دوستات هم بفرست تا حال و هواشون عوض بشه...
🏷 منبع : باقلوا
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
31.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بخوانیم 6⃣0⃣2⃣
دورهمی با نویسنده
اولین بار در جلسه باغ کتاب دیدمشان از روی عکسهای اینترنتی شناختمشان ساده، مهربان و صمیمی به راحتی قول دورهمی را گرفتم.
یک بار به خاطر سفر اربعین زمان برنامه به هم خورد، با خلق خوش پذیرفتند.
بار دوم که برنامه قطعی شد، زودتر از وقت اعلام شده آمدند ما هم از فرصت استفاده کردیم، و از همان اول پای صحبتشان نشستیم.
از جنس خودمان بود، رویای نویسنده شدن با دیدن خانم اسلامی برای تک تک ما دست یافتنیتر شد.
نه کلاس خاصی و نه برنامه متفاوتی، فقط علاقه و پشتکار با یک برنامه معمولی
باعث شده بود ایشان نویسنده موفق کتاب تنها گریه کن بشوند.
همان کتابی که تقریظ رهبری را از آنِ خود کرد.
برایمان از اشرف السادات گفت، از مادرانگیهایش، از استقامتش، از محمدش، از صبوریهایش و ...
آنقدر سراپا گوش شده بودیم برای شنیدن که دو ساعت دورهمی به چشم برهم زدنی گذشت و ما به امید دیدار دوباره با خانم اسلامی خداحافظی کردیم.
✍ #زهرا_عربسرخی
#روایت_دورهمی
#اکرم_اسلامی #تنها_گریه_کن
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣0⃣2⃣
شهیده طاهره اشرف گنجوی | قسمت۱
محل شهادت: کرمان
مادرش خواب دیده بود که حضرت زهرا سلام الله علیها توی قنداقی به سفیدی برف، یک بچه دادهاند دستش یک عده هم دور و بر خانم هستند و میگویند:بگیر این هدیه حضرت زهرا(س) است: طاهره.
طاهره به جبهه نرفت اما برای رزمندههاش کلاه و شال میبافت،در دبیرستان مقاله مینوشت تا جبهه از یاد کسی پاک نشود خیلیها با حرفهای او توانستند از مالشان بگذرند و به جبهه هدیه بفرستند.
بعد از جنگ پیش پدر رفت تا اجازه بگیرد که برای تدریس به روستای کهنوج کرمان برود.پدر گفت: "ببین بابا جان از سالی که انقلاب شد و تو عقل رس شدی دیگه خط من را نخواندی تظاهرات و راهپیمایی رفتی. شعار نوشتی دوره امدادگری و کار با اسلحه رفتی، چرا خودت را با روزههای چند روزه و بیخوابی سختی میدهی؟!جنگ هم که تمام شده این کارها به طایفه ما نمی خورد."
طاهره گفت: "در طایفه ما کسی مخالف قرآن نبوده،بوده؟ کسی بیخبر از قوم و خویش و هم کیش نبوده، بوده؟اسم من را هم گذاشتند طاهره مگر حضرت زهرا(س) با پدرشان توی جنگ نمیرفتند؟الان وظیفه ما این است که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من برمیآید، معلمی است. اگر اجازه بدهید میخواهم معلم بشوم!"
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣0⃣2⃣
شهیده طاهره اشرف گنجوی | قسمت۲
محل شهادت: کرمان
اگر اجازه بدهید میخواهم معلم بشوم!"
پدر اجازه داد ولی به شرطی که مادرش هم همراهش برود. مادر در اتوبوس همراه طاهره بود. طاهره چشمهایش را بست و گفت:" مادر امشب شب شهادت خانم فاطمه زهرا(س) است. با آوردن نام حضرت زهرا (س)اشک صورت طاهره را پوشاند. مادر دلش تکان خورد و رو به طاهره گفت:" کمی بخواب مادر. راه دراز است و فردا یک عالمه کار داری."
ناگهان صدای شلیک تیر،همه جا را پر کرد.اتوبوس ایستاد.فریادها به هوا رفت.پیاده شوید،منافقها! منافق ها حمله کردند. خدا نگذرد ازشان. دزد سر گردنهاند،از خدا بیخبرها.مادر از جا بلند شد:"طاهره جان،پیاده شو.مادر!؟ طاهره جان!؟ مادر، چادر طاهره را کنار زد پهلوی او با تیر دریده شده بود. صورتش کبودِ کبود مثل یاس نیلی.
پاییز که فصل کوچه پرندههای مهاجر نبود! اما شش روز از ماه آخر پاییز گذشته بود که پرنده پاک مادر کوچ کرد و رفت.
نام کتاب: زمانی برای زن بودن
(برگرفته از کتاب چشمه های یاس)
#هفته_دفاع_مقدس
#مناسبتگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب که زمین و آسمان می گرید
از ماتم عسكری جهان می گرید
جا دارد اگر كه شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحب الزمان می گرید
#مناسبتگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣0⃣2⃣
خاطرات خانم هادی؛
همسر شهید ابراهیم جعفرزاده | قسمت۱
با خودم تکرار میکردم این کمترین سهم من از جنگ است ...
تنها شرطم این بود که درس بخوانم و او قبول کرد. از حقوق کماش گفت و نبودنهای همیشگیاش. او دائماً جبهه بود. خودم را میگرفتم لو نروم،
اما نمیشد. تازه فهمیده بودم، بودن و نبودنش یعنی چه؟ دور من میچرخید و حرف میزد، بلکه آرام شوم. اما...
با خودم تکرار میکردم که این کمترین سهم من از این جنگ است.
گفتند مجروح شده، سریع خودم را رساندم.
چشمهایش را باز کرد و با کلماتی دست و پا شکسته پرسید: «کنکور دادی؟»
چیزی گلویم را فشار داد. به ساعت روی دیوار نگاه کردم. ساعت از ده گذشته بود. یادم آمد کنکور داشتم.
علیرضا را چهار ماهه باردار بودم. توی راه پله خوردم زمین. پیشانیام شکست و خون میآمد. زنگ زد. هراسان پرسید: «اتفاقی افتاده؟»
#هفته_دفاع_مقدس
#مناسبتگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣0⃣2⃣
خاطرات خانم هادی؛
همسر شهید ابراهیم جعفرزاده | قسمت۲
هراسان پرسید: «اتفاقی افتاده؟»
هرچه گفتم: «که نه، طوری نیست.» به گوشش نمیرفت. دم مغرب دیدم صدایش از حیاط میآید. باورم نمیشد آمده باشد. نگاهی به من کرد و نفس راحتی کشید.
قرآن را برداشتم و پشت سرش آمدم. دلم میخواست موقع به دنیا آمدن علیرضا، کنارم باشد. گفت: «دلم میخواست کنارت باشم، این دو سه روز هم برای همین ماندم. اما ...»
صبح فردا علیرضا به دنیا آمد. چهارماهه بود که مینشست. عکسش را گرفتم و فرستادم برای حاجی. تا به حال ندیده بودش.
ابراهیم من شهید شد ...
علیرضا توی وان حمام بازی میکرد و من یاد روزهایی افتاده بودم که ابراهیم، علیرضا را توی وان کوچک پلاستیکیاش میانداخت. علیرضا تکانی خورد و خنده بلندی کرد. دستش را بالا آورده بود و با انگشت، چیزی را نشان میداد. زل زدم به دهان کوچکش. کلمهای که برای اولین بار تکرار میکرد، نفسم را به شماره انداخت.
احساس کردم کسی نگاهمان میکند.
علیرضا بار دیگر تکرار کرد: «بابا، بابایی ...» اشک امانم را برید.
نام کتاب: زمانی برای زن بودن
(برگرفته از کتاب از عشق باید گفت، جلد ۱۰)
#هفته_دفاع_مقدس
#مناسبتگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
سلام عزیزان ! ☺️
#سوگواره_سفیران_حسینی با هدف گردآوری آثار از حرکت عظیم پیادهروی اربعین از نگاه زنانه در قالب عکس، متن و کلیپ برگزار شد.
✍ این سومین تجربهی ما در برگزاری چنین مسابقهای بود و خدا را شاکریم که با استقبال خوب شما عزیزان مواجه شدیم.
‼️ طبق ارزیابی ها ۳ اثر برگزیده شد:
با افتخار معرفی میکنیم؛ خانمها
منتخب روایت:
🏅 #فاطمه_کریمی
منتخب کلیپ:
🏅 #زهرا_حاجی
منتخب عکس:
🏅 #شیدا_سهرابیفرد
✨در آخر تشکر فراوان میکنیم از تمامی عزیزانی که آثارشان را برای ما ارسال کردند، علیالخصوص روایتهایی که حقیقتا انتخاب بینشان سخت بود.
در ادامه آثار منتخب ارسال میشود
#سه_اثر_برتر #اعلام_نتایج #مسابقه
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
🏅 منتخب روایت
✍ #فاطمه_کریمی
تابه حال شده به مرز يك جهان با جهان ديگری برسيد؟ يك خط، نقطه، مرز حتی، كه پايان بگذارد روی جهان اول و بگويد از اين جا به بعدش قدمهايت میرود توی یک جهان ديگر. اصلا فكر نمیكنم يك چنين خطی وجود داشته باشد. حتی در فيلم ميان ستارهایِ نولان هم جهانها آنقدر درهم تنيده بودند كه هيچ خط و مرزی توفيرشان را بيان نمیكرد.
من اما، رسيدم به اين خط جداكنندهٔ دو جهان. حقيقتش را بخواهم بگويم خط نبود، يك پرده بود. راستيتش پرده هم نبود حتی، چند گونیِ به هم متصل شده بودند، جايی ميان طريق نجف- كربلا، كه دست گذاشته بودند در دست هم تا قسمت جلویی موكب را از قسمت پشتی جدا كنند.
دستم كه با فشاری خفيف پرده را به سمت راست کنار زد يكهو هرم گرما زد توی صورتم. خب گرم بود، آن بيرون زير عمودها هم گروهگروه صورت آفتاب سوخته بود كه میرفت و میآمد اما اين گرما فرق داشت. چشمانم به كمكم آمدند تا بفهمم اين هرم گرمای خورشيد نبوده، حرارت آتش بوده كه خورده به صورتم. چند ديگِ تن کبود کرده اين طرف و آنطرف داشتند میسوختند و میسوزاندند.
چشمانم كه از آتش زير ديگها لغزيد روی آدمها، تازه فهميدم كجا آمدهام. اين جا، هيچ شباهتی به بيرون موكب، آنجایی كه مردم خستگی از پا میگرفتند و مردان موكبدار آب پخش میكردند نداشت. اينجا جريانِ حركت بود، يك حركت روپوستیِ محسوس كه برای ديدنش همين چشم غيرمسلحت كافی بود، فقط بايد پرده را كنار میزدی و بليط رايگان اين جهان جديد را هم میگرفتی.
خانمهایی مشكی پوش، با روسریهایی گاه روی شانه آمده، ستونهای اصلی اين جهان را شكل میدادند. يكي پای ديگها ايستاده بود، ديگری جارو به دست اين طرف و آن طرف میرفت. يك دسته هم دور يك سينی حلقه زده بودند برای خلق يك اثر هنریِ لذيذ. خانمي سن و سال دار پاي تنور دو زانو نشسته بود و نمايشي بیبديل اجرا میكرد با ضربات پرمهارتِ خمير نان به دستان تنومند و آفتاب سوختهاش. آن روزهایی كه در اوج كرونا همه خانهنشين شده بودند و رو آورده بودند به نان و شيرينی پختن در خانه، بايد يك بار میآورديمش ايران تا يادمان میداد آداب سياه سوخته نشدنِ گوشههای نان را!
تازه آنجا بود كه فهميدم به قلب حادثه پا گذاشتهام، به مقر اصلی فرماندهیِ اين عمليات ٨٠ كيلومتری! اينجا بود كه غذاها پخته میشدند، كاسهكاسه میشدند و میرفتند جلوی موكب تا مردها ميان زائرين پخششان كنند. اينجا بود كه عطر نان تازه خودش را میانداخت در بغل مولكولهای هوا و میرفت كه شامهٔ زائرين را قلقك دهد تا چند دقيقه بعدش امِّ علی نانها را سينی به سينی بدهد برود جلوی موكب تا به دستان ابوعلی چشمان زائرها را بخنداند.
مبدا اينجا بود. مقصد هم حتی. گویی مردها در آن جهانِ جلوی موكب حكم سربازی را داشتند كه بايد فرمان فرمانده ببَرَد. اينجا تصميم گرفته ميشد و پخته میشد و شسته میشد و آنجا اجرا میشد هرآنچه در اين جهانِ پنهانی حكم به آن شده بود.
اينجا زن در حاشيه ننشسته بود كه در متن واقعه قيام كرده بود. اينجا شعارش را نداده بود اما در مركز آزادی ايستاده بود. شايد كمی باورش سخت باشد برای اين و آن، اگر بگويم آنجا زنی سرتاسر مشكی، با روسریِ محكم شده به گرهای، سرتاسر در تضاد با معيارهای يك زنِ آزادِ امروزی، داشت فرماندهی میكرد. كه همه مطيع او بودند، حرفش حرف آخر بود و اگر لحظهای از پا مینشست همه چيز به اصطلاح و به معنای واقعی میرفت روی هوا!
خلاصه كه ديدزدنهاي يواشكي و كنجكاویهای گاه و بیگاهم اين بار ختم به خير شده بود در عراق! حداقل میتوانم بگويم من هم يك بار مثل جاسوسان FBI و MI6 يك اتاق فكر مخفی را از نزديك ديدهام:)
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها