اۍ تـمام وصیـــت حاجقاســݦ...😍
#حاجقاسـم💔
#رهبر_عزیزمـون😍
#رهبرانہ😍
🛵⃟💛¦⇢@dokhtarane_hazrate_zahra
📚 عنوان کتاب: کربلای تاریخساز انقلاب اسلامی (مجموعۀ پیامها و بیانات امامین انقلاب در خصوص حادثۀ هفتم تیر)
✍️ نویسنده: جواد شفیعیان حیدری
🏡 ناشر: شهید کاظمی
📖 صفحات: ۱۸۴ صفحه
📗 معرفی کوتاه کتاب
این کتاب به واقعهای اشاره میکند که مانند واقعۀ کربلا برای انقلاب اسلامی است. در این کتاب مجموعۀ پیامها و بیانات امامین انقلاب در خصوص حادثۀ هفتم تیر را میخوانیم و با این حادثه و تاثیری که بر انقلاب اسلامی گذاشته است آشنا میشویم.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
حادثه هفتم تیر سال ۱۳۶۰ و به شهادت رسیدن همزمان ۷۲ تن از یاران انقلاب حادثهای نیست که از سپهر انقلاب و تاریخ آن پاک شود. این حادثه با توجه به عظمت و ابعاد متعددی که در آن وجود دارد تا کنون تأثیرات عمیقی در گام نخست حرکت انقلاب و ملت انقلابی ایران داشته است. از این رو یادآوری این حادثه عظیم و بیان ابعاد و تأثیرات آن همواره مورد توجه امامین انقلاب و به خصوص حضرت امام خامنهای بوده است. توجهاتی که در یک رو یکرد کلان در جهت احیاء و زنده نگه داشتن این حادثه در سطح جامعه بوده و در پی بهرهمندسازی...
#کتاب_بخوانیم
✨ - - -✼🍃❤️🍃✼- - -✨
@dokhtarane_hazrate_zahra
#نجوا_با_شهدا✨🥀
آتشـےبودیوهروقتتورامـےدیدیم،
مثلِاسپند،دلجایِخودشبندنبود..!!
#شهیدعلیخلیلـے🌿
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@dokhtarane_hazrate_zahra
4_6025948169802615479.mp3
8.9M
#پرواز_در_آسمان_رجب۳
فایل ششم
رجب ۶
💠 باید ظرف نفست را وسعت دهی،
باید بتوانی تمــامِ مردم جهان را در نفست جای دهی...
تا شبیه و شبیهتر به خدا شوی!
و ماه رجب فرصتی است برای رسیدن.
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
@Ostad_Shojae
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #من_میترا_نیستم #پارت_ ۵۴ همیشه جانماز و چادر نمازش در اتاق خواب رو به قبله پهن بود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_ ۵۵
در دومین شب گم شدن زینب، بعد از ساعت ها فکر کردن در تاریکی و سکوت، وقتی همه گذشته خودن و زینب را کنار هم گذاشتم، به حقیقت جدیدی رسیدم
من، کبری، نذر کرده حسین علیه السلام به این دنیا آمده ام تا بتوانم زینب را به دنیا بیاورم. اورا شیر بدهم و بزرگ کنم. من یک واسطه بودم؛ واسطه ای برای برای آمدن زینب به این دنیا. زینب حقیقت من بود. همه عشق و ایمانی که به واسطه کربلا در من به امانت گذاشته شده بود در زینب به اوج رسید و او به بالاترین جایی رسید که من نرسیده بودم. وقت نماز صبح شده بود. بلند شدم و چادر نماز زینب را سرم کردم و روی سجاده اش ایستادم و نماز صبح را خواندم؛ نماز عجیبی بود. در نماز حال غریبی داشتم. همه جارا میدیدم؛ خانه آبادانم، خانه محله دستگرد، خانه شاهین شهر، گلزار شهدا، ترسی که در دو روز گذشته به جانم نیشتر می زد، رفته بود. می دانستم که زینب گم شده، اما وحشت نداشتم، انگار که او در جای امنی باشد. با این وجود، خودم را آدم دردمندی می دیدم؛
دردمندترین آدمی که با روشنایی روز باید تکیه گاه همه خانواده می شد.
فصل هشتم «شهادت»
روز سوم، مهران از آبادان آمد. شهلا به باباش زنگ زده و او هم به مهران خبر داده بود. مهران و باباش در کنج پذیرایی، ماتم زده به دیوار تکیه داده بودند. مهران از اول جنگ با ماندن زینب در آبادان مخالفت کرد. به خیال خودش می خواست از خواهر کوچکش محافظت کند؛ کاری کند که او را از توپ و ترکش و خمپاره دور نگه دارد، خواهرش در یک محیط امن بزرگ شود، آینده ای روشن داشته باشد. مهران مظلومانه سکپت کرده بود، اما بابای مهران همه چیز را از چشم من میدید.
من هیچوقت جلوی بچه ها را نگرفته بودم. بعد از انقلاب همیشه آنهارا تشویق کرده بودم که به مملکت و امام خدمت کنند. به زینب خیلی اعتماد داشتم. می دانستم که هر جا برود و هرکاری بکند فقط برای...
#ادامه دارد..
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼