••#تلنگر
.
تو #گناه نکن؛در عوضخدآ
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه..🥰🌿
.
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..♥️🌙
.
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشم🌊💞
.
.
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینے؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره..🌱
نامحرمکنارتبودسرتروبندازپایین
وبگو خواستهیمولامهمتره☝✨
@dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از موفقیت با تیم تبلیغاتی درنیکا
همسنگرے هابشیم 990؟😄
https://eitaa.com/joinchat/32768181Cc0b1260e5a
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت21 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ شکل سازماندهی شدهای
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت22
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
ضجههای انیس مثل پتک بر سرم کوبیده شد و بذر تنفر از حکومت ظالم شاهنشاهی در دلم جوانه زد و روزبهروز بزرگ و بزرگتر شد.
شکوه حضور
با نزدیک شدن انقلاب به پیروزی، تظاهرات گستردهتر و حضور مردم در کوچه و خیابان شفافتر و مخالفتهای آنان بهوضوح دیده میشد. محمدحسینِ من، یکی از نیروهای فعال این حرکتها بود. دیدن گرِد یتیمی بر چهرهی بچههای خواهرش، شده بود نمادی بهیادماندنی از ظلم طاغوت. او میخواست این ظلم را با حرف بریده بریده بچه هشتماهه خواهرش که واژهی بابا را ترسیم میکرد، تفسیر کند و در ذهنش بپروراند که دادبین ها زیاد هستن. عرق دینی و مذهبی او به جوش آمده بود و در برابر انجام فعل حرام ساکت نمینشست. امربهمعروف و نهیازمنکر ورد کلامش بود.
دنبال کردن حوادث انقلاب برای همه ما مهم شده بود. شنیدم در یکی از شبها مردم تصمیم گرفتهاند به یک مشروبفروشی، حوالی چهارراه کاظمی، حمله کنند و آن را به آتش بکشند . محمدحسین و یکی از دوستانش به نام علیرضا رزمحسینی در این حادثه همراه مردم بودهاند آنها تمام صندوقهای مشروب را یکییکی به وسط خیابان میآوردند و میشکستند و مردم آنجا را به آتش کشیدند.
یادم نمیرود که آن شب محمدحسین با لباسهای خیس و بوی بد و تند الکل وارد خانه شد و از او سوال کردم: «مادر! این چه قیافهای است که برای خود درست کردی؟» گفت: «من خیلی دوست داشتم کاری کنم که این خاطره همیشه در ذهن جوانهای کرمانی بماند....
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت22 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ ضجههای انیس مثل پتک
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت23
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
در ذهن جوان های کرمانی بماند .شیشههای مشروب را بال و پرت میکردم و با شیشهای دیگر، آن را در هوا میشکستم. وقتی شیشه میشکست، محتویات آن روی سر و صورت و لباسم پاشیده میشد.» گفتم: «محمدحسین خیلی مواظب خودت باش.» لباسهایش را عوض کرد و دوباره به بیرون از خانه رفت ،واقعاً وقتی محمدحسین خانه نبود، دلم هزار راه میرفت تا برگردد.
۲۶ دی ۱۳۵۷، شاه ملعون از ایران فرار کرد خیال مردم از بابت کُشتوکشتار راحت شد و نهال امید در دل مردم ایران جوانه زد. با ورود امام به ایران، قلب مردمی که خون جوانانشان برای برپایی یک کشور اسلامی ریختهشده بود، روشن و منور گردید.
دوران سربازی
کمکم پایگاههای بسیج، در مساجد به راه افتاد. این روزها مصادف بود با پایان تحصیلات دبیرستان محمدحسین و او بیشتر اوقات فراغتش را در مسجد میگذراند. به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیلشده بود، بنابراین محمدحسین از تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳۵۹ برای گذراندن دوران خدمت سربازی به مرکز آموزشی زابل رفت. روزیکه از خانواده جدا شد و به زابل رفت، انگار پارهای از تنم را جدا کرده بودند، هر چند او زیاد در خانه نبود، اما من هیچوقت به نبودنش عادت نکرده بودم و دوری او برایم سخت میگذشت. یادم میآید ....
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
- و اگر زنی از بیمیلی یا رویگردانی شوهر خویش بیم دارد، رواست که میان خود به گونهای، صلح کنند، که صلح بهتر است، و حرص و آز در جانها لانه کرده، و اگر نیکی کنید و پرهیزکار باشید، بدون شک خدا به آنچه میکنید آگاه است
129 - و شما هرگز نمیتوانید [به لحاظ محبت قلبی] میان زنان عدالت کنید هر چند هم بکوشید پس [به یک طرف] یکسره تمایل نورزید و آن دیگر را بلا تکلیف رها کنید و اگر سازش و تقوا را پیشه کنید، بیشک خدا آمرزنده و مهربان است
130 - و اگر جدا شوند، خداوند هر دو را از وسعت خویش بینیاز میکند و او وسعت بخش حکیم است
🖇🗓
ذڪر"روزسهشنـبھ"꧇
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یـٰااَرحَـمالراحـِمیـن••"
"اۍمھربـٰانتریـنمھربـٰانان••"
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📿🌝