eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت21 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ شکل سازماندهی شده‌ای
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ ضجه‌های انیس مثل پتک بر سرم کوبیده شد و بذر تنفر از حکومت ظالم شاهنشاهی در دلم جوانه زد و روزبه‌روز بزرگ و بزرگ‌تر شد. شکوه حضور با نزدیک شدن انقلاب به پیروزی، تظاهرات گسترده‌تر و حضور مردم در کوچه و خیابان شفاف‌تر و مخالفت‌های آنان به‌وضوح دیده می‌شد. محمدحسینِ من، یکی از نیروهای فعال این حرکت‌ها بود. دیدن گرِد یتیمی بر چهره‌ی بچه‌های خواهرش، شده بود نمادی به‌یادماندنی از ظلم طاغوت. او می‌خواست این ظلم را با حرف بریده بریده بچه هشت‌ماهه خواهرش که واژه‌ی بابا را ترسیم می‌کرد، تفسیر کند و در ذهنش بپروراند که دادبین ها زیاد هستن. عرق دینی و مذهبی او به جوش آمده بود و در برابر انجام فعل حرام ساکت نمی‌نشست. امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر ورد کلامش بود. دنبال کردن حوادث انقلاب برای همه ما مهم شده بود. شنیدم در یکی از شب‌ها مردم تصمیم گرفته‌اند به یک مشروب‌فروشی، حوالی چهارراه کاظمی، حمله کنند و آن را به آتش بکشند . محمدحسین و یکی از دوستانش به نام علیرضا رزم‌حسینی در این حادثه همراه مردم بوده‌اند آن‌ها تمام صندوق‌های مشروب را یکی‌یکی به وسط خیابان می‌آوردند و می‌شکستند و مردم آن‌جا را به آتش کشیدند. یادم نمی‌رود که آن شب محمدحسین با لباس‌های خیس و بوی بد و تند الکل وارد خانه شد و از او سوال کردم: «مادر! این چه قیافه‌ای است که برای خود درست کردی؟» گفت: «من خیلی دوست داشتم کاری کنم که این خاطره همیشه در ذهن جوان‌های کرمانی بماند.... ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت22 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ ضجه‌های انیس مثل پتک
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ در ذهن جوان های کرمانی بماند .شیشه‌های مشروب را بال و پرت می‌کردم و با شیشه‌ای دیگر، آن را در هوا می‌شکستم. وقتی شیشه می‌شکست، محتویات آن روی سر و صورت و لباسم پاشیده می‌شد.» گفتم: «محمدحسین خیلی مواظب خودت باش.» لباس‌هایش را عوض کرد و دوباره به بیرون از خانه رفت ،واقعاً وقتی محمدحسین خانه نبود، دلم هزار راه می‌رفت تا برگردد. ۲۶ دی ۱۳۵۷، شاه ملعون از ایران فرار کرد خیال مردم از بابت کُشت‌وکشتار راحت شد و نهال امید در دل مردم ایران جوانه زد. با ورود امام به ایران، قلب مردمی که خون جوانانشان برای برپایی یک کشور اسلامی ریخته‌شده بود، روشن و منور گردید. دوران سربازی کم‌کم پایگاه‌های بسیج، در مساجد به راه افتاد. این روزها مصادف بود با پایان تحصیلات دبیرستان محمدحسین و او بیشتر اوقات فراغتش را در مسجد می‌گذراند. به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل‌شده بود، بنابراین محمدحسین از تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳۵۹ برای گذراندن دوران خدمت سربازی به مرکز آموزشی زابل رفت. روزی‌که از خانواده جدا شد و به زابل رفت، انگار پاره‌ای از تنم را جدا کرده بودند، هر چند او زیاد در خانه نبود، اما من هیچ‌وقت به نبودنش عادت نکرده بودم و دوری او برایم سخت می‌گذشت. یادم می‌آید .... ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- و ‌اگر‌ زنی‌ ‌از‌ بی‌میلی‌ ‌ یا ‌ رویگردانی‌ شوهر خویش‌ بیم‌ دارد، رواست‌ ‌که‌ میان‌ ‌خود‌ ‌به‌ گونه‌ای‌، صلح‌ کنند، ‌که‌ صلح‌ بهتر ‌است‌، و حرص‌ و آز ‌در‌ جان‌ها لانه‌ کرده‌، و ‌اگر‌ نیکی‌ کنید و پرهیزکار باشید، بدون‌ شک‌ ‌خدا‌ ‌به‌ آنچه‌ می‌کنید آگاه‌ ‌است‌ 129 - و ‌شما‌ هرگز نمی‌توانید [‌به‌ لحاظ محبت‌ قلبی‌] میان‌ زنان‌ عدالت‌ کنید ‌هر‌ چند ‌هم‌ بکوشید ‌پس‌ [‌به‌ یک‌ طرف‌] یکسره‌ تمایل‌ نورزید و ‌آن‌ دیگر ‌را‌ بلا تکلیف‌ رها کنید و ‌اگر‌ سازش‌ و تقوا ‌را‌ پیشه‌ کنید، بی‌شک‌ ‌خدا‌ آمرزنده‌ و مهربان‌ ‌است‌ 130 - و ‌اگر‌ جدا شوند، خداوند ‌هر‌ دو ‌را‌ ‌از‌ وسعت‌ خویش‌ بی‌نیاز می‌کند و ‌او‌ وسعت‌ بخش‌ حکیم‌ ‌است‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇🗓 ذڪر‌"روز‌سه‌شنـبھ"꧇ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یـٰا‌اَرحَـم‌الراح‌ـِمیـن⁦••" "اۍ‌مھربـٰان‌تریـن‌مھربـٰانان••" ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📿🌝
چادرش را محکم به دور خودش گرفت. هوا خیلی گرم بود، اما ذره ای این گرما باعث برهم خوردن پوشش اش نشده بود. از کنار هرکسی که رد میشد یا با تعجب نگاهش میکرد یا طعنه و کنایه میزد. اما برایش افتخار بود؛ اینکه در شرایط سخت گرما و کنایه های دیگران، چادر سرش بود احساس میکرد مقابل سر بلند است. چون شهدا بودند که در گرما برای و برای حجاب جنگیدند. حتی یکبار هم از این شرایط گلایه نکردند! خواهرم! چیزی بود که شهدا پایش خون خود و جان خود را فدا کردند. حرمت چادر، حرمت خون شهیدان است. اگر راهشان را ادامه میدهیم، ارثیه مادر حضرت فاطمه «س» را حفظ کنیم. و اگر حتی چادر به سر نمیکنیم، حرمت کسانی که چادر میپوشند را حفظ کنیم. به کسانی که چادر در فصل گرما پوشیدند، لبخند بزنیم.. چون آنها پیش خدا، شهیدان و امامان رو سفید هستند.. @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࢪوز‌مانـدھ‌تـا‌عیـــد‌غدیـر‌خـمـ💛
چشم‌هاےیک‌شهید حتےازپشت‌قاب‌شیشہ‌اے خیرھ‌خیرھ‌دنبال‌توست.... کھ‌بہ‌گناھ‌آلوده‌نشے.... بھ‌چشم‌هایش‌قسم اللهم عجل لولیک الفرج ♥️✨ تولدتون‌مبارک . . . 🌿 . . .@dokhtarane_hazrate_zahra