مادِرمٌون روٌ جَونِ زَدن....
{💔}
هِیچڪِے تأ حالأ إلِتماسِ
" عَلے ِ"
روٌ نَدیِده
_____💔____
توٌ رو جٌونِ عَلےِ دِیگِہ نَگٌو ایِنقَدحالِم ڪٌن.
{😭}
⚫️____واے مادرم_____⚫️
@dosteshahideman
💞💞💞
💛قرارعاشقی💛
🍁صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت
به وقت امام رضا😍😍😍
👇👇
@dosteshahideman
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🕊🕊🌴🕊🕊🌴🕊🕊🌴🕊🕊
دلم تنگ شهیدانی ست
که مرا از بهر خویش نمی خواهند.
دلم تنگ شهیدانی ست
که مرا با رسم خویش می خواهند.
دلم تنگ همانان است
که با پای خویش رفتند و با هزاران تابوت برگشتند.
دلم تنگ همانان است که از بهر حفظ من از جان خویش بگذشتند.
نه تنها منتی برمن ندارند که منتم را هم خریدارند
دلم تنگ همانان است.
دلم تنگ ستارگان خاکی از افلاک برگشته است
دلم تنگ شهیدان است😭😭😭😭
🌿 @dosteshahideman
🌴🌴🕊🕊🌴🌴🕊🕊🌴🌴🕊
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃
#خاطره
یه #نوجوان 16ساله بود،
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#شهید_حمید_محمودی
🌺 @dosteshahideman
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃
🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿🌹
🎥 همرزمان شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی تعریف کردند برای شناسایی منطقهای در حلب سوریه به پشتبام مسجد تخریبشدهای رفته بودند. گنبد سبزرنگ مسجد جابهجا ریخته و آسیبدیده بود اما پرچم قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده میشد. باد پرچم را به دور میلهاش چرخانده بود و نوشته روی آن دیده نمیشد. محمودرضا بیخیال از اینکه توسط تکفیریها که در نزدیکی آنها بودند دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد میرود و باله پرچم را در باد رها میکند. روی پرچم سرخرنگ نوشته یا اباالفضل العباس. همرزم محمودرضا همینطور که دارد از او فیلم میگیرد به او میگوید: ان شاءالله بری کربلا.
🔺به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش رسید. در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش که رسیده بودند نفسهای آخرش بود. غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی میگفت...
🌸 @dosteshahideman
🌿🌹🌹🌿🌿🌹🌹🌿🌿🌹🌹🌿
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۰ #نویسنده مریم.ر با صدای زنگ گوشیم به خودم میام علی بو
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۱
#نویسنده مریم.ر
_تو عاشق شدی داداشم؟🤔
_لا اله الا الله .دست روی دلم نزارعلی😞
_پس درست حدس زدم؟
_آره
_خب چرا ناراحتی؟جمعه میرین خواستگاریش دیگه😊تازه اونا هم خیلی از تو خوششون اومده بود ببین عروسی من باعث شد تو سر و سامون بگیری😁ای بنازم خدا را
_علی سرت بجایی نخورده داداش؟؟؟ چی داری تند تند برای خودت میگی؟نیلوفرخانوم خیلی دختر نجیب و با وقاری اما...
_اما چی؟نکنه داری ناز میکنی؟😄
_اما من عاشقه یکی دیگم . نمیدونم چرا عاشقش شدم
_صبرکن ببینم😐علی نکنه تو عاشقه خانوم کمالی شدی؟😟
_آره عاشقشم از هنون روزای اول😔اما علی خانوم کمالی اون دختری که من همیشه تو ذهنم بود نیست اما آتیش این عشق داره منو میسوزونه
_محمد اون دختر دوست خانومم هست باور کن اونجوری که فکرمیکنی نیست میدونم ظاهرشو رعایت نمیکنه اما الان نسبت به قبل ظاهرشم بهترشده ؛ مثله خواهرم میمونه ناراحت نشی این حرفارو زدم؟؟؟😒
_استغفرالله . این چه حرفیه داداش میدونم . علی نمیدونم چیکار کنم اینقد فکرکردم که دیگه مغزم داره منفجرمیشه
_میخوای باهاش ازدواج کنی؟
_آره ولی یچیزایی هست که نمیتونم بهت بگم
_من میگم بیا و یبار باهاش راست و حسینی حرف بزن . آخرش یا میگه نه یا میگه آره غیر از این نیست دیگه
_من یبار با حرفام ناراحتش کردم چجوری باهاش حرف بزنم😔
_محمدجان برای همین میگم باهاشون حرف بزن دیگه . همه چیو بگو از عذرخواهیت گرفته تاااا اینکه بهش علاقه داری و میخوای باهاش ازدواج کنی
_یعنی میگی قبول میکنه بامن ازدواج کنه؟😢
_باتوکل به خدا برو جلو رفیق
_علی جون یه زحمتی میکشی به خانومت بگی با خانوم کمالی صحبت کنه که یبار اجازه بده من باهاش حرف بزنم؟
_باشه داداش حتما همین امروز بهش میگم
_قربون مرامت
_مخلصیم😎
به روایت علی...
_سلام زهرا خانوم بنده اومدم😎
_سلام عزیزم خوش اومدی خداقوت😍
_تشکرات . چه بوی خوبیم میاد😋
_غذای خوشمزه برای آقامونه😌
_خیلی ممنون خانومم💞 . زهرا جان یه لحظه بیا بشین کارت دارم
_چشم بفرمایید عزیزم😊
_راستش چجوری بگم . این رفیق ما محمد میخواد با خانوم کمالی حرف بزنه میشه تو به خانوم کمالی بگی اجازه بده محمد یبار باهاش بیرون صحبت کنه؟
_آقا محمد میخوادبامریم حرف بزنه؟😳
علی تو مطما هستی؟؟😐
_چرا اینقد تعجب کردی خانوم؟😶
_نمیدونی چی میخواند بگن؟؟🤔
_عه خانومی به ما چه مربوط که چی میخوان بگن😐
_آخه اصلا باورم نمیشه که آقامحمد میخواد با مریم حرف بزنه🙁 وای من برم همین حالا به مریم زنگ بزنم😀
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۱ #نویسنده مریم.ر _تو عاشق شدی داداشم؟🤔 _لا اله الا ال
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۲
#نویسنده مریم.ر
_الو مریم سلام خوبی😊
_سلام زهراجان . نه خوب نیستم زیاد😔
_عه چی شده؟😕
_فردا مامانم عمل آپاندیس باید کنه😔
_واقعا؟؟؟چه یدفه ایی😔
_آره دو روزه درد داره😢
_مریم جان نگران نباش عمل آپاندیس یه عمل خیلی ساده و عادیه منم آپاندیسمو عمل کردم . ناراحت نباشیا!
_میدونم ولی خب بازم یکم دلواپسم
_دلواپس نباش . یه آیه الکرسی بخون
_باش . راستی تو چیزی میخواستی بگی؟
_من...نه فقط میخواستم حالتو بپرسم
_لطف کردی عزیزم
_مریم آدرس بیمارستانو بده میخوام بیام مامانتو ببینم . منو بی خبرنزاریا . اصلا هم نگران نباش
_باشه عزیزم ممنون از محبتت
به روایت زهرا...
_علی نتونسم بگم
_چرا؟
_مامان مریم فردا عمل آپاندیس داره مریم یکم نگران بود فعلا شرایطش مناسب نیست
_خدا سلامتی بهشون بده . بنده خدا محمد منتظر خبره منه بزار حداقل بهش بگم چند روزی صبرکنه
_به روایت علی...
_الو محمدجان سلام
_علیکم سلام داداش چی شد؟خانومت با خانوم کمالی صحبت کردن؟؟
_آره صحبت کرد
_خب چی شد؟؟؟خانوم کمالی چی گفت؟؟
_محمد؛خانوم کمالی فعلا نمیتونه باهات صحبت کنه😶
_قبول نکرد؟😔
_نه که قبول نکنه درواقع خانومم چیزی از قرار صحبت با تو رو بهش نگفت😐
_علی دیوونم کردی پس مگه تو نگفتی خانومت با خانوم کمالی صحبت کرده؟
_فردا مادر خانوم کمالی یه عمل کوچیک داره ایشونم نگران و ناراحته شرایطش جوری نبودکه خانومم بهشون بگه
_راست میگی؟😔خداشفاشون بده
_اینم از این
_خانوم کمالی خیلی ناراحت بود؟😔
_خانومم میگفت یکم نگرانه
_علی جان بخاطرهمه چیز ممنون
_داداش نگران این موضوع نباش بزار حالشون خوب بشه خانومم دوباره با خانوم کمالی حرف میزنه
_مخلصتم یاعلی
_علی یارت داداش
به روایت مریم...
میدونستم آپاندیس یه عمل پیش پا افتاده هست اما من بازم نگران بودم😔 الان هیچی بهتر از یاد خدا منو آروم نمیکنه با خودم ذکرمیگفتم آیه الکرسی میخوندم ۴قل میخوندم بابا و داداشم دیدن چقد نگرانم😔 بعداز نیم ساعت مامانمو از اتاق عمل آوردن😍 خداراشکر حالش خیلی خوب بود😊 بعد دیدم زهرا با یه دسته گل💐 و چندتا آبمیوه اومد دسته گلو داد به من و بعد با مادرم احوالپرسی کرد. چقد این دختر بامحبته همیشه فکرمیکردم دخترای چادری مغرور و از خود راضی هستند🤔 اما با دیدن زهرا نظرم عوض شد😊❤️
ادامه دارد..
😍| @dosteshahideman