#خاطرات_شهدا 🌷
💠خوابی که تعبیر شد
🔰محمد با #شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 میگفت که من #جاماندهام و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کردهاند🗯
🔰شهید قربانی و کردونی به #محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین #شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله میکرد.
🔰همسرم یک بار #خواب_شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد #قول میدهد و میگوید هر گرهای🎗 که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و #میبرمت.
🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد میگفت: انگار از سر #ناراحتی یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت میکرد #عملیاتی نشده بود.
🔰محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و #وعده_شهید نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با #شهادتش تعبیر شد.
🔰محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات #آزادسازی نبل و الزهرا داشت✅ و از #اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_کیهانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد #سردار_شهید_محم
#خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد
#سردار_شهید_محمد_تیموریان🕊❤️
#بخش_اول(2/1)
🌷هر چه بیشتر از #سردار_شهید_محمد_تیموریان
میشنیدم اشتیاقم برای خواندن پرونده ی این شهید بیشتر میشد. وقتی ورق به ورق 📑پرونده را میخواندم بوی خوش #صحن و سرای حرم و #بارگاه_رضوی را حس میکردم.😌
🌷با خودم #خوابهای_مادر_محمد را مرور میکنم
«خواب دیدم #امام_رضا(ع) نوزادی را که در پارچه ی سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد. و چندی بعد خوابی دیگر، دوباره خواب میبینم کنار #رودخانه ی آبی ایستاده ام و سنگ #گرانبهایی از دستم به داخل آب💦 میافتد، با خودم میگویم این سنگ چقدر برایم #با_ارزش بود...»
🌷 شاید آن روز #سید_هاجر حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد 🗯که تعبیر این دو رؤیا « #محمد و #شهادت_محمد» باشد.
🌷همان کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به #گلدسته های طلایی✨ رنگ حرم آقا امام رضا(ع)دوخته شده بود، با یک نگاه آقا #شفا_میگیرد.
🌷گویا قرار است #عنایت آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود👌. روزها می گذرد، محمد در #دامن_پاک مادری سیده بزرگ می شود و قد می کشد👱. او در کنار خود پدری دارد مهربان و صمیمی، که پابه پای او به مکتب می رود🚶، قرآن یاد می گیرد، در مجالس #مذهبی شرکت می کند.
🌷با تشکیل #بسیج به فرمان حضرت امام خمینی (ره) محمد دراین نهاد مقدس ثبت نام 📝و فعالیت هایش را آغاز می کند و با شروع جنگ عازم #جبهه میشود.
🌷محمد بعد از هر #عملیاتی به پابوس آقا #امام_رضا(ع) می رفت و بعد از آن که روح و جان در فضای معنوی حرم صیقل می داد 😇برای دیدار با خانواده به #آمل می رفت.
🌷💥راستی کسی نمی داند بین #او و #آقا امام رضا چه گذشته بود! شاید محمد می رفت برای #تجدید عهدی که از کودکی با آقا بسته بود.🎗
#ادامه_دارد...
✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس
🌹| @dosteshahideman
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚 #شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂 #فـصـل_پـانـزدهــم
🍁 #عـنـوان:مـرد کـار
زیاد درباره #کارش از او سوال نمی کردم.اما می دانستم که پرکاراست.
به قول خودمان توی کار اهل دو درکردن نبود.
کارش را واقعا دوست داشت.وقتی تهران باهم بودیم از تماس های تلفنی زیاد،از #چشمهایش که اغلب #بی خواب و #سرخ بود از اکتفا کردنش گاه به دوسه ساعت خواب در شبانه روز،ازصبح خیلی زود سرکار رفتن هایش یا گاهی دو سه روز خانه نرفتنش می دیدم که چطور برای کارش مایه می گذارد.
دریکی از جلسات اداری در محل کارش به #فرمانده مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای #جمعه کارش تعطیل نشود.در آن جلسه این موضوع را به #تصویب رسانده بود.
در سفری که قبل از سفر آخربه #سوریه داشت به خاطر تخلیه #بار_کمردرد شدیدی پیدا کرده بود طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت #فرمان بنشیند.
می گفت:آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر،مسکنی بهم زد که گفت این مسکن فیل را از پا می اندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.
سفر آخر راهم باهمین کمردرد رفت و در #عملیاتی که به #شهادت رسید #جلیقه_ضدگلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود.
#محمودرضا درحد خودش #حق_مجاهدت و کار برای #انقلاب را ادا کرد و رفت من اعتقاد دارم شهادتش #مزد_پرکاری اش بود.
بعد از #شهادتش دوبار به پادگان محل کارش در تهران رفتم.با یکی از همکارانش به اتاقی که کمدوسایل شخصی #محمودرضا در آن بود رفتیم.روی کمدش این #جمله_ازامام_خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود:#درجمهوری_ اسلامی_هرجاکه_قرار گرفته اید همان جا را #مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه ی کارها به شما #متوجه است.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman🍃🌷
🍂#فـصـل_شـانـزدهــم
🍁#عـنـوان:هـمه مـان را رنـگ کـرد و رفت
هیچ وقت #التماس دعا نمی گفت:یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم.
هیچ وقت #قبول باشه هم از او نشنیدم.می دانستم #شهادتش_حتمی است.
برای همین یکی دو باری از او #طلب_شفاعت کردم.اما سکوت کردو هیچوقت حتی از سرشکسته نفسی نگفت مثلا ما #لایق نیستیم .یا ما را چه به این حرف ها.
هیچ وقت از #معنویات حرف نمی زد.تا جایی که می توانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به #معنویات نکشی.
#سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هرحرف یا هرحرکتی که کوچک ترین حکایتی از #تقوای او داشته باشد.همیشه پرهیز می کرد.
#معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه #کتمان کرد و #زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه #همه_را_رنگ_کرد و رفت.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🔰زودتر از بقیه بچه ها راه افتادیم سمت مناطق #عملیاتی، قرار بود بریم #فکه، 💥ولی حسین گفت بیا بریم #فتح_المبین،بعدشم فکه،
صبح ساعت ۱۰⏰ رسیدیم فتح المبین..
من بودم و #حسین و یه دوربین📷
🔰وقتی گفتم می خوام ازش عکس بگیرم📸 شروع کرد #موهاشو شونه کردن، پوتیناشو هم پاش کرد☺️ حین عکس گرفتن، گفت: حاجی یکمی #چاق_شدم. ان شاءالله قراره برم #سوریه باید لاغر کنم. دعا کن بتونم برم.
🔰گفتم: داداش من دعا می کنم #شهید_شی!
یهو ساکت شد🔇 و به یه گوشه خیره! تو همون لحظه این شاتو گرفتم📸 عکس رو که دید با خنده گفت 😅عجب عکسی! اینو بزار واسه بعد #شهادت🌷 حرفا رو زدیم و با خنده گذشت.
🔰الان، یک سالی🗓 از تاریخ ثبت این #عکس و ۶ ماهی هم از #شهادت_حسین می گذره، خیره به این عکسش می شم. با خودم می گم کی گفته که #عکسها صدا ندارن⁉️
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
@dosteshahideman