eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
: عده از میشوند آن هم گمنام:❤️ . دخترانی که چادرشان بوی (س)میدهد.💔 . دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷 . دخترانی که بار سنگین را به دوش میکشند.❤️ ولی به چشم نمی آید:چون ندارد🌷 . چون از روی این کار را انجام میدهند👌 . چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑 . دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋 . به فرزند کوچکشان یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند🤗 به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷 . در پای منتظر هستند منتظر آمدن صدای ...❤️ . این کار ها بماند کنارش مشغول هستند📚 . دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر سخت نمیگیرند.👌 . خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند. . اینها همان شهیده های گمنامند:❤️ . میکنند فقط در میدان نیستند✋️ . کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️ . برای همین میگوییم گمنامند👌 . آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔 . روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌ چون مثل مادرشان گمنامند💔 این دختران مورد واقع نشدند✋️ اینها معنی بودن را درک کردند❤️ . اینها کمی عاشقند🌷 . . @dosteshahideman
یاد جانباز شهید #علی_خوش_لفظ بخیر؛ در کودکی و حتی دوران نوجوانی و جوانی که در جبهه بودن بسیار بسیار خوش اشتها و میوه خور پرتوانی بودن😊دوران کودکی همسایه های باغدار از دست ایشون و دوستاشون در امان نبودن و چند بار به خاطر این نوع شیطنت ها کتکهای مفصلی خوردن😅خودشون میگن سال اول ورودم به جبهه تحت تاثیر آموزه های اخلاقی و شرعی رزمنده ها، وقتی به همدان برگشتم کارم شده بود #حلالیت_خواستن از همه کسانی که از باغ و غیر باغشان میوه ممنوعه خورده بودم😇 شهید ناهیدی علی آقا رو که خیلی بازیگوش بودن، میذارن به عنوان مسئول خمپاره انداز تا مسئولیت پذیرتر و آرام تر بشن.بعد از مدتی این کار براش تکراری و خسته کننده میشه و دست به یه ابتکار میزنه😆خمپاره های عمل نکرده عراقی ها رو جمع میکرده و میبرده توی مسیرهای عراقی ها تله میذاشته، شهید ناهیدی که علاقه علی آقا رو برای جلو رفتن میبینه میگه تا این دسته گل ها که تو این مسیر کاشتی کار دست نیروهای گشتی و اطلاعات نداده بیا با اطلاعاتی ها برو به گشت😂.علی اقا خیلی خوشحال میشه😊 خودش تو کتابش گفته:بچه های اطلاعات عملیات تو اون چند روز تاثیر عمیقی روی من گذاشتند، با #قرآن مانوس بودند، از خواندن #نمازشب غفلت نمیکردند، #غیبت نمیکردند، شوخ و #بانشاط بودند... شادی روحش #صلوات از کتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد 🕊| @dosteshahideman
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... @dosteshahideman
🌴یاد شهید #مهدی_خوش_سیرت بخیر؛ در وصیت نامه اش نوشته بود؛ همسرم! #حلم و بردباري را در خود تقويت كن، اگر موفق به اين كار شدي هيچ وقت حوادث زندگي از راه تو را به در نخواهد كرد؛ در مقابل خطاي انسان ها حليم باش و در مقابل كم محبتي ها، تو مهربانتر باش. قرآن مي فرمايد: كه از خصوصيات بندگان خوب خدا اين است كه در زمين با #تواضع راه مي روند و از خطاي انسان هاي جاهل با سلامتي #گذشت مي كنند. «و عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» فرقان 62 همسرم! اگر مي خواهي خدا از تو راضي باشد! بايد در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خريدار باشي و در اين راه از خود خدا كمك بخواه و بدان كه هر انساني سرنوشتي دارد كه هيچ چيز نمي تواند آن را تغيير دهد. و اگر فرزندي خداوند نصيب مان كرد، خوب از او مواظبت كن و او را اهل #قرآن و #مومن و #مجاهد پرورش ده، حال اگر پسر شد در سنگر نبرد و اگر دختر شد در سنگر عفاف و صبر. اگر تقدير بر رفتن من از دنيا باشد در تنهايي خود #تكيه_بر_خدا_كن و #طوري_زندگي_كن كه خداوند را از خود راضي كني. والسلام وعده ملاقات ما در قيامت گناهكار جبهه ها، مهدي خوش سيرت شادی روحش #صلوات 🌹| @dosteshahideman
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و یـکم 🍁:وصـیـت نـامـه بعد از ،سپردم همه جا را دنبال اش گشتند. حتی توی وسایلی که در جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود. چیز مکتوبی که از او موجود است ای است که برای خو در (ع) نوشته بود. این نامه را بعد از منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از درباره ی وصیت نامه سوال کردم. :یک بار در درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر را نشان داد و گفت: من این است. پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود. روی این پوستر،زیر تصویر همت این فراز از نامه اش نوشته شده بود،با خدای خود بسته ام تا آخرین خونم در حفظ و حراست از یک آن آرام و قرار نگیرم. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و دوم 🍁:از دفـتـرچـه دسـت نـوشـته های محـمـودرضـا در سـوریه چرا نباید اون و سابق رو داشته باشم؟نمیدونم تو این چی به سرم اومده که او ذکاوت و خلاقیت و فکری سابق رو ندارم. زیاده،ولی برای محور،اون اعتماد به نفس لازم در برخورد با مسئولین گروهای (...)رو باید داشته باشم. باید با کرد ورفتار کرد.باید دوباره رو و تدبیر و فکر و ذکاوت و خلاقیت خودم کار کنم. شاید یکی از دلایل عدم پیشرفت تو این زمینه ها از باشه. یکی اش هم حتما . باید توان و لیاقت خودم رو نه به هیچ کس بلکه به کنم. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
🌸🌱🌸 به همان میزان که به انجام #فرایض_دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شد، با خدای خود خلوت می کرد و #نماز_شب را با سوز و گداز و گریه می‌خواند... تلاوت #قرآن از کارهای واجب روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود.. #سردار_شهید_آقامهدی_باکری #لشگر_همیشه_پیروز_۳۱_عاشورا #ماه_مبارک_رمضان 🌹| @dosteshahideman 🌸🌱🌸
✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨ 🍃  🌹 به جوانان توصیه می کنم خود را در اول وقت بخوانید ...   بخوانید ،. و مواظب نماز و خود باشید..... و عاشورا را زنده نگه دارید و عاشورا را بخوانید که بسیار مهم است ، حتی شده روری یکبار زیرا بسیار مهم است... باید هریک از شما عنصر فعالی باشید ، تا پایان زندگی اش باشد... و 🌹....  🌍دنیا را همه می توانند تصاحب کنند؛ ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد....  و می گویم من این مسیر را طی کردم.... که خیلی ها فکر می کنند سخت است؛ ولی اگر از بودن بنگری؛ چیزی جز در آن نمی نگری...... ✨ 💞| @dosteshahideman ✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨
✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨ 🍃  🌹 به جوانان توصیه می کنم خود را در اول وقت بخوانید ...   بخوانید ،. و مواظب نماز و خود باشید..... و عاشورا را زنده نگه دارید و عاشورا را بخوانید که بسیار مهم است ، حتی شده روری یکبار زیرا بسیار مهم است... باید هریک از شما عنصر فعالی باشید ، تا پایان زندگی اش باشد... و 🌹....  🌍دنیا را همه می توانند تصاحب کنند؛ ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد....  و می گویم من این مسیر را طی کردم.... که خیلی ها فکر می کنند سخت است؛ ولی اگر از بودن بنگری؛ چیزی جز در آن نمی نگری...... ✨ 🌿| @dosteshahideman ✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨
⚘﷽⚘ 🍃  🌹 به جوانان توصیه می کنم خود را در اول وقت بخوانید ...   بخوانید ،. و مواظب نماز و خود باشید..... و عاشورا را زنده نگه دارید و عاشورا را بخوانید که بسیار مهم است ، حتی شده روری یکبار زیرا بسیار مهم است... باید هریک از شما عنصر فعالی باشید ، تا پایان زندگی اش باشد... و 🌹....  🌍دنیا را همه می توانند تصاحب کنند؛ ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد....  و می گویم من این مسیر را طی کردم.... که خیلی ها فکر می کنند سخت است؛ ولی اگر از بودن بنگری؛ چیزی جز در آن نمی نگری...... ✨ 🔲| @dosteshahideman ✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨
⚘﷽⚘ 🌸 🔰 روزهایی که از مغازه‌ي بابا زود برمی‌گشت، می‌رفت پایگاه مسجد. خانه هم که می‌رفت، سرش به کار خودش گرم بود. یک گوشه می‌نشست و یا می‌خواند یا درس. خیلی اهل حرف زدن از این طرف و آن طرف نبود. پس از ، دوستان مسجدی‌اش آمدند برای تسلیت گفتن به مادرش. گفتند: خوش‌به‌حال شما که یک همچین را تقدیم اسلام کرده‌اید. مادر تازه آن‌جا فهمید پسرش حافظ قرآن بوده... . ✨ (ع)فرمودند: كه به آن عمل كند، با فرشتگانى بزرگوار كه نویسندگان و حاملان قرآن در آسمانند، هم‌درجه است. الحیات؛ ترجمه‌ی احمد آرام، ج‏2،ص 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 شـادی روح شهدا 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘﷽⚘ 🔰مهدي حسن قمي از كوچك ترين ابراهيم مي گفت: 🌷يادم هست ابراهيم به علاقه داشت. اما هر جايي براي ساندويچ نمي رفت. 🌷يك ساندويچ فروشي در١٧ شهريور بود كه به فروشنده اش آقاشيخ مي گفتند. يعني آدم و مسجدي بود. ابراهيم هميشه پيش او مي رفت. حساب دفتري پيش او داشت. 🌷مي دانست توي الويه؛ كالباس نمي ريزد وفقط از استفاده مي كند. ابراهيم سوسيس و همبرگر و ...هرگز استفاده نمي كرد. اينگونه به ما درس مي داد كه هرچيزي نخوريم و هرجايي براي غذا نرويم. 🌷مي دانست كه اين فروشنده به حلال و حرام خيلي دقت دارد، براي همين آنجا مي رفت. چرا كه دستور مي دهد: انسان به غذايي كه ميخورد توجه داشته باشد. كتاب سلام بر ابراهيم ٢ 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ زینب، دختری که بخاطر ، منافقین با خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔 مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر زینب📖 این گونه روایت می‌کند: 📒زینب در خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن،  خواندن ، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی،  خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. 📒دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و که چند تکه استخوان بود افتادم. 📒به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و ، به یاد گریه‌های او😭 در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق (ره) داشت. 🔰زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدولِ و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت می‌کرد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ یاد شهیده بخیر؛ او همیشه در کارهایش و ترتیب داشت، از نظر رسیدگی به همه کارها و هم طوری بود که هم به درسش می‌رسید و هم در جنوب شهر جلسات مطالعاتی می‌گذاشت و به همه کاری می‌رسید. فعالیت‌های سیاسی او مانع از انجام امور عادی نمی‌شد. با توجه به سن و سالش، را هم در حدی که نیازهای خود را رفع کند، بلد بود. اهل هم بود. بچه متفکر و با نشاطی بود. هر جا می‌رفت با خودش می‌برد. خیلی بود و آرام و قرار نداشت مادرم تعریف می کرد؛ « با آنکه از راهپیمایی روز قبل کاملاً خسته شده بود، اما رفتم و دیدم که دارد و می‌خواند و همان طور هم خوابش برده بود». محبوبه اغلب وقت‌ها بود و در تمام لحظات زندگی فکر می‌کرد؛ خودش می‌گفت؛ «من حتی موقعی که دارم ، به مسائل دینی و سئوال و جواب‌هایی که مطرح هستند، فکر می‌کنم.»👌 شادی روحش •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
• • 🖇 بیچـاره‌ڪسی‌است‌ڪہ بیدار‌شـود‌وببیند طورے‌ ڪرده‌ڪہ‌بـا بیگانہ‌بوده و هم‌‌بـا‌او‌بیگـانہ‌استــــ 🌱 • • ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•.. @dosteshahideman ..•°•🖤°•🖤°•🖤•°•..
⚘﷽⚘ + آخه تا کِی صبر و تحمل خسته شدم دیگه...؟ . لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِكَ أَمْرًا . . . از کجا میدونی !؟ شاید به زودی مشکلت حل شد🌱:) . ‌ | | •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ آیت الله بهجت(ره) : هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از "صلوات" پیدا نکردیم . اگر کسی حال خواندن ندارد ، زیاد بفرستد.🌹 ☘اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد وعجل فرجهم☘ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #بیست_وپنج صالح د
⚘﷽⚘ ✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت یک هفته بود که حرکات صالح و سلما و رفتار بقیه مشکوک شده بود.😕 صالح بی قرار بود و زهرا بانو و سلما نگران. این حال و هوا برایم اضطراب آور بود و می دانستم اتفاقی افتاده.😔 بیشتر نگران بچه بودم. به تازگی نبض های کوچک و نامنظمی را حس می کردم. انگار بچه جان گرفته بود. حس خوبی به آن داشتم و انتطارم برای پایان این مدت شروع شده بود.☺️ گاهی با او می زدم و برایش قصه یا لالایی می گفتم. برایش می خواندم و و می گذاشتم و با بچه به آن گوش می دادیم. حس می کردم سراپا گوش می شود و شوق و عجله ی او از من بیشتر است برای به دنیا آمدن. چشمانم را روی هم فشردم که بخوابم اما خوابم نمی برد. صالح آرام درب اتاق را باز کرد و تلویزیون اتاق را خاموش کرد. به خاطر من تلویزیون کوچکی برای اتاق گرفته بودند. درب کمد را باز کرد و آرام کوله را درآورد. قلبم فرو ریخت.😥 سعی کردم تکان نخورم که صالح فکر کند خوابم. "پس اینهمه بیا و برو و پچ پچ و رفتارای مرموز مال این بود؟ این روزا اعزام داره که بیقراره...! مطمئنم نگرانه منو تنها بذاره. خدایا کمکمون کن😔 " قطره اشکی😢 از گوشه چشمم روی بالش افتاد. وقت شام بود و صالح با سینی غذا آمد. کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش لقمه می گرفت و با کلی خنده و شوخی لقمه ها را به من می خوراند و لابه لای آن بعضی را توی دهان خودش می گذاشت که مرا اذیت کند. دوست نداشتم از غمم باخبر شود اما... امان از لب و لوچه ی آویزان😔 ــ چی شده قربون چشمات؟ چرا بغض داری؟ حوصله ت سر رفته مهدیه جان؟ ــ نه چیزی نیست.😒 ــ مگه صالح تو رو نمی شناسه؟ چرا پنهون می کنی گلم؟ بگو ببینم چی تو دلته؟ سینی غذا را پس زدم و خودم را به سمت او کشاندم و توی بغلش جا گرفتم. بغض داشتم😣 اما نمی خواستم گریه کنم. بیشتر به هم صحبتی اش احتیاج داشتم. ــ صالح؟!😞 ــ جانِ صالح؟ ــ چیزی از من پنهون کردی؟ ــ مثلا چی خانومم؟😒 آرام خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نگاه پر بغضم به چشمانش خیره شدم. صالح دست و پایش را گم کرده بود. باید به او می فهماندم که خودش را اذیت نکند. دستش را گرفتم و انگشتر فیروزه را توی انگشتش چرخاندم. ــ من می دونم...😞 نگاهی گذرا به چشمانش انداختم و سربه زیر گفتم: ــ کی میری؟ انگار نمی توانست حرفی بزند. دستش رافشردم و گفتم: ــ فقط می خوام بدونم کی اعزام داری؟ می خوام بچه مو آماده کنم که این مدت باباش نیست منتظر شنیدن صداش نباشه. آخه تازگیا یه تکون های ریزی می خوره. یه چیزی مثل نبض زدن. اشک توی چشم هایش جمع شده بود.😢 بلند شد و رفت کنار پنجره. آنرا باز کرد و دوباره کنارم نشست. خنده ی بی جانی کرد و گفت: ــ آخه تو از کجا فهمیدی؟😒 ــ اونش مهم نیست. کی میری؟😔 ــ بعد از سال تحویل. ــ امروز چندمه؟ ــ بیست و هفتم. پوفی کشیدم و گفتم: ــ خدا رو شکر... دو سه روزی وقت دارم. ــ مهدیه جان... اگه بخوای نمیـ...😢 صحبتش را قطع کردم و دستم را روی لبش گذاشتم: ــ من کی هستم که نخوام...؟ جواب (س) رو چی بدم؟😓 نوک انگشتم را بوسید و سینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. بغضم ترکید 😭 و توی تنهایی تا توانستم اشک ریختم و دخیل بستم به عمه ی سادات. ادامه دارد... 🖇نویسنده👈 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🔰 بودیم ،موقع خوندن یه آقاٰیے بود بنده خداٰ خیلے چاٰق بود هم درست نمیدیدحتماٰ باٰید یه نفر کمکش میڪرد👬 ڪه راه بده دید کسے نیست کمکش ڪنه خودش تنهابلند شد شروع کرد راه رفتن همه مشغول خوندن بودن ، تنها ڪسے ڪه بلند شد ڪمڪش ڪرد خود بود… 🌷 🌷 🎙 : دوست شهید •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
…✨📖 📖✨… ✍امام عليه السلام: ✨بدانيد آنكه را دارد چيزى كم ندارد، ✨آنكه را ندارد چيزى ندارد. ✨پس درد خويش را از قرآن بجوييد ✨و براى غلبه بر خود از آن يارى بخواهيد. 📚 نهج البلاغه خطبه ۱۷۶ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
…✨📖 📖✨… ✍امام عليه السلام: ✨بدانيد آنكه را دارد چيزى كم ندارد، ✨آنكه را ندارد چيزى ندارد. ✨پس درد خويش را از قرآن بجوييد ✨و براى غلبه بر خود از آن يارى بخواهيد. 📚 نهج البلاغه خطبه ۱۷۶ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌟روزی (ص) به اصحاب خود فرمود:🌟 🌷آیا کسی از شما می تواند روزی هزار آیه بخواند؟ عرض کردند:چه کسی می تواند روزی هزار آیه بخواند؟ فرمود:آیا کسی از شما توانایی آن را ندارد که سوره ی تکاثر را بخواند؟ (یعنی با هزار آیه برابری می کند). 📚بحارالانوار، ج٩٢، ص٣٣٦ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🕊🌺 📢 👇 ۱۷خرداد۹۵ 🌸با صدای اذان انرژی میگرفت ، بهش آرامش میداد، همیشه جزء نفرهایی بود که تو واسه حاضر می شد و معمولا نماز وایمیستاد 🌸به شدت و بود، تو جز خوانی های شرکت داشت، توی حاشیه ها نبود، همیشه سرش تو کار خودش بود، به و پول ، دنبال مقام و رییس بازی هم نبود. 🌸تو صف می نشست، تعقیبات بعد از و میخوند، بود با همه میکرد، هیچ کس از اون نبود. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🔷️نقش قرآن چون که بر عالَم نشست     نقشه های پاپ و کاهِن را شکست فاش گویم آن چه در دلْ مُضمر است    این کتابی نیست چیزی دیگر است چون که در جان رفت، جانْ دیگر شود    جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود با مسلمان گفت: جان بر کف بِنِه    هر چه از حاجت فزون داری بده.... 🔷️اقبال لاهوری🔷️
یک روز محمد بروجردی را دیدم که خیلی ناراحت است. هر قدر از او درباره ی علت ناراحتی اش پرسیدم، چیزی نگفت: بعد، این روایت را برای او خواندم که: «هرگاه فتنه ها شما را چون شب در بر گرفتند، بخوانید». این را که شنید، رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. از آن پس، همیشه کارش همین بود، هر وقت که ناراحت می شد، به قرآن پناه می برد. بعدها به من گفت که: چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین دهنده ی همه ی ناراحتیهای من شده است. @dosteshahideman
شهیدی که اقامت اروپا را نپذیرفت. ضیاءالدین ذاکر، خلبان هوانیروز اوایل جنگ به همراه خانواده در ایتالیا بود که پیشنهاد ماندن در اروپا و برنگشتن به ایران در دوران دفاع مقدس را نپذیرفت. از همان کودکی در درس خود بسیار تیزهوش و پیشرو بود در سال ۱۳۴۵ به هوانیروز پیوست. پدرش می گوید: نکته‌ای که از شهید برایم زیبا و جالب بود این است که همیشه به ما توصیه می‌کرد: «خدایی باشید و در راه و اسلام گام بردارید». 🌷وقتی در ایتالیا به مهارت او در پروازها پی بردند و به او و خانواده اش پیشهاد اقامت بجای رفتن به ایران و درگیرشدن در جنگ را دادند درپاسخ گفت : به اربابهایتان بگویید افسران ایران وطن فروش نیستند. @dosteshahideman