eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻🔺چرا خانــم ها نمیشن⁉️ چون به شهادت احتیاج ندارن✔️ 🔻این آقایونن که باید شهید بشن، تا به سعادت برسن ✅ 🔹خانم ها یه تحمل بکنند تو خونه، اجر یه شهید رو بهشون میدن👌 دیگه نمیخواد کار زیادے بڪنن 😊 ⚠️خانمها واقعا امکانات معنویشون بالاست فقط باید بدونند ڪجا باید چیڪار ڪنند✔️ 😤مرد بداخلاقشو تحمل ڪنه, بچه " ولایتمدار " میشه💯🍃 🔹اون رفتارهایے ڪه براے آقایون گفتیم هم همین تاثیر رو داره👌 همون روز اول ڪه حضرت ام البنین(س) اومدن تو خونه حضرت ، حسنین ڪسالت داشتند، شروع ڪرد به تیمار ڪردن👏👏🌹🍃 ⚠️تا سالها به احترام بچه هاے حضرت، خودشون بچه دار نشدند👌 💢 بعد ڪه چهار پسر آورد، همیشه به پسرانش تاڪید میڪرد؛↓ من ڪنیز بچه هاے امیرالمومنین(ع) هستم و شماها خدمتگزاران بچه های آقا هستید... "" 💚 ولایتمدار تربیت میڪنه💯✔️ ⚠️ مادرهاے بزرگوار! نقشتون ویژه هست🌺 ✨به حق حضرت ام البنین یه همت بزرگے بڪنید، در تربیت بچه ها💯 💙پدر اگر امیرالمؤمنین هم باشه، نمیشه نقش" مادر " رو انڪار ڪرد✔️ 💖دخترها رو دارید تربیت میڪنید، به گونه ای خاص تربیت بڪنید ڪه پس فردا ام البنین باشند..... 👇👇 @dosteshahideman 🌺☘ 🌺☘ 🌺☘
🌿🕊🌿🕊 خواهر 🔻 💢 من یک است، خبر که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ... همه ی ما را آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با بی تاب شده ایم، خطاب به گفت: الحمدالله که وقتی شدی کسی ات را به نگرفت و به ما نمی کند. خبر را هم که شنید همین طور دلم سوخت وقتی را دیدم ... مثل شده بود. ها را شسته بودند ولی جای ها و پارگی ها بود، جای و خون مردگی ها ... و با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم ... باز غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد. وقتی صورت را بوسید گفت: ببین چه بلایی سر آورده؛ البته هنوز به نرسیده ... باز خجالت آراممان کرد ... 🌿 @dosteshahideman
🌺🌺 🌺 🌺🌺 " میخواستم بشم بخونم بشم☺️🍃 کنم زن بگیرم ببرم بزرگ کنم ببرمش پارک، تو راه باهم حرف بزنیم☺️ خیلی کارا داشتم انجام بدم خب نشد...😔😔 باید میرفتم از ، ، ، ، ، کنم❤️❤️ که نباشه کم نشه همدیگرو کنیم از بین بره دیگه نباشه کسی نباشیم❤️🌺 الان اوضاع ...؟ " 😔😔 قسمتی از 🌺🌺 🌺 @dosteshahideman 🌺🌺
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁: از مایکل جردن تا شکیل اونیل یکی از علایق در ایام نوجوانی تعقیب مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا 'ان بی ای'بود. یادم هست که جمعه ها صبح،مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا از شبکه یک پخش می شد. همیشه قید خواب صبح جمعه را می زد و می نشست پای تماشای بستکبال. اطلاعاتش هم درباره لیگ آمریکا خوب بود و اخبار آن را علاوه بره تلویزیون گاهی از طریق نشریه های ورزشی هم دنبال می کرد. عکس این مسابقه ها را از مجله های ورزشی می برید و نگه می داشت. مدتی هم پوستری از با دیوار اتاقش بود. از اسامی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدول لیگ و ....را خوب می دانست و مرتب درباره شان حرف می زد. یک صبح جمعه با هم نشسته بودیم و اگر اشتباه نکنم داشتیم مسابقه تیم را که محبوب محمودرضا بود تماشا می کردیم. محمودرضا به بازیکن سیاه پوست و این تیم علاقه داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از این حرف ها. من وسط حرفش همین جوری گفتم: به مایکل جردن نمی رسد،گفت نه شکیل اونیل فرق دارد گفتم چه فرقی ؟گفت شکیل اونیل هرهفته می رود. بعد گفت یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هرچه مربیان تیم به او اصرار می کنند که آن روز نماز جمعه نرود نمی پذیرد . دست اخر مجبور می شوندچند نفر همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد. آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سرتر است .چون اش ترک نمی شود. روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁: رزمـنـده جـبهـه فـرهـنـگی یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچه مخصوص ثبت را که از بنیاد شهید گرفته بود باخودش به خانه آورد. دونفراز جنگ تحمیلی را برای جمع آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود یکی شان دانش آموز بود و دیگری ،بی سیمچی شهید باکری که در کربلا ۵شهید شد. خیلی جدی برای جمع آوری خاطرات این دو شهید وقت گذاشت وهردو دفترچه را پرکرد . با معزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پر کرده بود. درباره هم به بهزاد_پروین_قدس مراجعاتی کرده بود. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرارکرده بود آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد. اینها همه به خاطر تعلقی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ و داشت. همکاری اش با مستندی که در سوریه ساخت هم ادامه همین مسیر بود . براساس همین علایق فرهنگی ،درسوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک جوش خورده بود و حسابی باهم رفیق شده بودند . چند بار راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا از او گرفته بودبه من نشان داد. عکسی هم ازاو در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لب تاپ و راش هایی را که گرفته اند ،بازبینی می کنند. روح شـ‌هـیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
🔸پنجشنبه 5 آذر بود که با میثم حرف زدم. قرار بود جمعه جشن🎉 بگیریم و همه را دعوت کنیم💌 تا بیایند وسایل را ببینند. اما از آنجا که میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند❌ و بهانه می آوردند‼️ ⚡️ولی ما بی خبر بودیم 🔹خانه🏡 را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم😍 زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت: باید برویم خانه مهمان داریم 🔸وقتی رسیدیم شهرمان و همراه با یک نفر دیگر👥 داخل خانه نشسته بودند کسایی که می رفتن حاج آقا به خانواده هاشون سر می زد. با خودم گفتم: دوماه رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن😕 🔹رفتم و نشستم. حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان و از این دست سوال ها پرسیدند. بعد هم گفتند: شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین⁉️ گفتم: 🔸آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من پیدا کردم، گفتند: آقا میثم شدن💔 آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم😥 نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم🚫 و همینطور ساکت بودم 🔹وقتی که دیدند هیچ نشون ندادم بلافاصله گفتند: خدا داده و و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که 😭 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
تو حاشیه تشیع پیکر 🌷 قبل از اینکه تابوت شهید⚰ رو بزارن تو ماشین🚑، دیدم دوتا گریون😭 تو ماشین نشستند. یکی نقاب داشت و نشناختمش ... اما اون ته ماشین یه ، تو دستش گل نرگس🌸 بود و منتظر تابوت ، البته دستاش هم میلرزید ... بود😢 دلش تنگ شد💔 واسه اومده بود استقبال دوست . تابوت که رفت تو ماشین خم شد و رو بوسید ... 💕حس ، ، و رو تو یه لحظه پشت ماشین دیدم😔 💔 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
🕊🕊🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹 #امام_خامنه‌ای همه تحت تأثیر #مادران هستند آن ڪہ #بهشتـی می شود پایه #بهشتی شدنش از #مادر است ڪہ « #الجنة_تحت_اقدام_الأمهات » #زنان_مؤمن #زنان_انقلابی #مادران_شهدا 🍁| @dosteshahideman 🕊🕊🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹
✅در خدمت و باش ✍️جوانی به محضر خدا (ص) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: در راه جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از پاک می گردی. 🔸جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. 🔹 (ص) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد ) 📚بحارالأنوار ، جلد 52/74 @dosteshahideman
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... @dosteshahideman
🔸زندگی شهدا🌷 را زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا ، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این را به دیوار خانه زده بودند و از قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. 🌹🍃🌹🍃 @dosteshahideman
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #امروز #روز لباس های خالی #روز قبرهای خالی #روز مزارهای بی #مادر #روز مادر #بی_مزار است💔 #امروز #روز تشییع 150 #شهیدی است که نمی دانیم #مادرانشان کجا منتظرشان هستند .😭 #امروز #روز انتظار 150 #مادری است که هنوز چشم به راهند #کاش_برگردی کاش همه #کبوترها برگردند🕊 اگر #هوای_تازه می خواهید #امروز را از دست ندهید.👌 خدا می داند چند #مادر به دیدار پسرهایشان می آیند ، بی آنکه بدانند کدام تابوت ، علی اکبر #مظلوم آنها را در برگرفته است .😔 #امروز ، هوای شهر را #باشهدا عوض می کنیم .🕊🕊 #یاران_صادق #شهید_گمنام #مادران_چشم_انتظار 🌿| @dosteshahideman 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌷تابال وپر باشدکبوتر🕊می‌فرستیم 🌿حرف از گذشتن شد ❣اگر میفرستیم 🌷رد میشوند اززیرِ 🌷 🌿فرزند را با اذنِ می فرستیم 🌷از آنطرف دارند پیکر ⚰میفرستند 🌿از این طرف داریم ❣ می فرستیم 🌷آنقدرها در بینِمان👥 فهمیده داریم 🌿هر چه بخواهی ❣ می فرستیم 🌷در عقل را لازم نداریم 🌿دیوانه ایم و باز نوکر می فرستیم🚌 🌷برگشتنِ که 🌿شرط عاشقی نیست❌ ❣سر و باز با سر می فرستیم 🌹🍃🌹🍃 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 💌نـــــامه 📤فرستنده: یه گیرنده: حضرت فاطمه ی زهرا(س)♥️ 📌موضوع: 😔 بسمه تعالی ✍سلام این نامه ی منه رو سیاهه به شما سرتو به درد نیارم فقط یه حرف☝️ ⭕️امسال با دستای خودت بنویس🙏 دلم برا تنگ شده ...😭😭 🔹این را به هوای پست کنم؟ 🔸یا این که به پست کنم⁉️ 🔹یک نامه نوشتم ام برایت 🔸این را به نشانی کجـ❓ـا پست کنم😭 ای کاش حرم داشتی ...😔😔 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹
⚘﷽⚘ 🔸زندگی شهدا🌷 را زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا ، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این را به دیوار خانه زده بودند و از قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ یاد شهیده به خیر؛ سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت بهرمند سازد. تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی می‌کرد، . زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.  سکینه که شور و شعور وصف ناشدنی‌اش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت. پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛ در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع مشغول به تحصیل شد.   با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به می‌پرداخت و سعی می‌کرد همزمان دانش‌آموزان را با آرمان‌ها و آشنا سازد. تلاش‌های سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانش‌آموزان او را صدا می‌زدند... شادی روحش 🔲| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ام وهب ها بسیارند... 🔻واکنش 🌷شهید حسین هریری🌷 وقتی خبر شهادت شهید مدافع حرم را به خانواده بزرگوارشهید دادند. @dosteshahideman
AUD-20190808-WA0031.mp3
5.99M
عاشقان شهادت ،جامونده ها 🎧 از جاموندم😭 برام دعا کن منم مثل کربلا کن خيلي قشنگه خيلي 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ طفلی حسن در کوچه خیلی دست و پا زد تا پا شود مادر ، ولی آخر زمین خورد... 🌷| @dosteshahideman
😞گـنـاهـان مـابـه ڪـنار بـمــیـرم بـرای دلــتــ❤️ ایـن روزهـاخـون جـگـری ازغــم 😔 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ روزی که پیکر را آوردند از حسین پرسیدم: مادر چه کسانی به سوریه می روند⁉️ گفت: فرماندهان قدیمی. چند لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: مادر از یک رزمنده می پرسند، چرا به می روی؟ در جواب می گوید: می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود❌ برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای "بی بی زینب" انجام ندهیم😔 گفت: مادر منم سوریه بروم؟ گفتم : .... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌸✨ هر کس هر روز سوره بخواند و ثواب آن را به سلام الله علیها هدیه کند و همچنین دعای و ثواب آن را به امام زمان ارواحنا فداه هدیه کند، سورة هم خوانده و ثوابش را به علیه السلام هدیه کند ؛ چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر می شود . نخواهد هم به زور می شود.✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ خاطرات شهید محسن حججی ❤️ قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد. بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم." دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟" رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم." افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک نگاهش میکردند. بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد. او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم." نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است." خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه." بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴 #از_گناه_تا_توبه ۶۱ (از شیر، حمله خوش بُود و از غزال، رم) 💠از هر م
⚘﷽⚘ 🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴 ۶۲ 💠وقتی از دستت در رفت و معصیت کردی خیلی ناراحت باش ولی اونقدام نمیخواد خودتو بزنی☺️ تو باید الآن وارد یک رابطه عاشقانه با خدا بشی هی عبد بگه غلط کردم مولاجان،ببخش باز مولا بگه فعلا نمی بخشم باز عبد اصرار کنه باز مولا بگه نمی بخشم این اصرار‌ عبد و مولایی مهربانی چون خدا که قطعا می بخشه یک رابطه ی شیرینی رو ایجاد میکنه که باید فقط بری تو بحرش تا درکش کنی ✅☺️ 💠مادری رو دیدی وقتی فرزندش خطا میکنه ازش دور میشه هی چشم انتظاره فرزندش دوباره آشتی کنه و برگرده به آغوش خودش! باور نمی کنین چقدر چشم انتظاره چه بسا لحظه شماری بکنه هی لبخند تو قلبش هست الآن فرزندم به خطای خودش پی میبره و برمی گرده 👶❤️👧 💠خدا هم لحظه شماری میکنه برای برگشت بنده ی خودش تا گناه میکنی خدا منتظره برگردی سریع سمتش ببین هرچی من بنویسم بازم درک نمیکنی چقدرررررر خدا منتظره اصلا همینقدر بگم نه من❌ نه تو❌ این انتظار خدارو درک نخواهیم کرد فقط میشه گفت بی نهایت بیشتر از مادرمهربانت هست ✨✨✅ 💠فکر کردی خدا رهات میکنه بعد گناه که اینقدر ناامیدی؟ امید داشته باش حتی اگر مادرت رهات کنه بعد خطا خدا اینطور نیست میلیاردها برابر بیشتر از مادرت مهربون تره نسبت به تو☺️😍 چرا خدا رو رها میکنی؟ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
[•°♥️🕊°•] پیشونے بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد پرسیدم:دنبال چے میگردۍ؟! گفت:سربند گفتم:یکیش رو بردار دیگہ چہ فرقے داره؟! گفت:نہ ، آخہ من ندارم...(: 🌱| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃می‌گویند برات اگر می‌خواهی، دخیل به امام رضا(ع) ببند. عجیب تمامِ کربلاییها نمک گیرِ معرفتِ حضرت سلطان هستند نمونه اش ! 🍃متولد یک روزِ گرم شهریور در ، در همسایگی امامِ رئوف‌...دومین پسر خانواده شش نفره قاسمی دانا و عجیب برای مادر، این پسر با بقیه فرق داشت♡ 🍃 ، اولین جرقه تمام رفاقت هایش بود...اصلا هرکه به او جذب می‌شد، مریدِ خون گرمی و معرفتِ بی حسابش بود. مریدِ علی (ع) و آلِ علی بود...سَنَدَش؟ پیرهن سیاهی که به نشانه عزا، تمام و صفر، همسفرِ روضه ها و هیئت هایش بود. 🍃این بار به جای کربلا؛ براتِ را از حضرت سلطان گرفت. عازمِ شهرِ عشق شد...ارادتش به خاندانِ عصمت، گلوگیرِ آسایش و آرامشِ دنیایی اش بود و اصلا حسن مردِ ماندن نبود... همیشه از خدا میخواست مرگِ با عزتی داشته باشد و چه عزتی بالاتر از ؟؟❤️ 🍃شوق به در چشمانش شعله می‌کشید و کیست که بتواند پرستویِ عاشقِ پرواز را از بال و پر بیندازد جُز که سرش را به دامن گیرد؟! 🍃صبح ولادتِ مولایش (ع) غسل شهادت کرد. مدح مولایش را خواند و بال و پر گشود. چون شیر به میدان زد. پرواز نزدیک بود و حسن هر لحظه بیشتر از زمین کنده می‌شد...😞 🍃در ۱۹ اردیبهشت، در سرزمینِ ، با گروهی هشت نفره در عملیاتی که نامِ امام رضا(ع) بر رویش می‌درخشید به آسمان پرواز کرد. 🍃حسن با معرفت بود. هنوز هم هست. دلتنگش می‌شود و او مرهَم به این دلتنگی. مادر حسن را در گوشه و کنار خانه حس می‌کند، مادر است و عطر حضورش را لمس می‌کند، مادر است و دلخوش که عاقبتِ دردانه اش، ختم به و شده است🌺 🍃حال آسمان نشین است. به همان اندازه با معرفت‌. و همچون آقایش حسن(ع) با کرامت، گره ها باز می‌کند... با حسن ها کارها دشوار نیست💚 ✍️نویسنده : 🍂به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳.حلب 📅تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : خواجه ربیع مشهد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•