فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازیگر فقط تو...😁😂
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#بارداری_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من ۳۰ سالمه، همسرم ۳۳ سالشونه و در حال حاضر مادر دو فرزند ۴ ساله و ۲ ساله هستم، البته فعلا تا خدا چی بخواد.
منو همسرم به شیوه سنتی در سال ۹۵ عقد کردیم و برخلاف میل باطنی مون و نداشتن کار و حمایت نکردن خانواده ها دوران عقدمون بیش از دوسال طول کشید و خب باطبع مشکلاتی این وسط پیش اومد و بدترینش قبل عروسی بود (البته که از نظر من همش خیر بود) اما خب دوران سختی بود.
به خواست خدا من در دوران عقد باردار شدم و منی که عاشق بچه بودم، نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت چون تو عقد باردار شدنو خیلیا نمیپسندن، من جمله خانواده من و اطرافیان
اولش که رفتم سونو و دکتر که وضعیتمو دید، اومد مثلا دلداریم بده گفت فلان کارو کنی، میتونی سقطش کنی😐 اما من فقط نیاز داشتم یکی راهنمایی کنه همین...
اینم بگم که تو همون هفته ۶ قلب تشکیل شده بود و وقتی برای اولین بار صدای قلبشو تو اون فضای تاریک سونوگرافی شنیدم خیلیییییییی حس قشنگی داشتم و باورم نمیشد دارم مادر میشم، اونم اینطوری...😢
به همسرم پشت تلفن تو خیابون با گریه خبرو دادم و ایشون به شدت خوشحال شدن🙈 و منو دلداری میدادن و تو اون وضعیتی که داشتیم پیشنهاد دادن که با استاد پوراحمد (مشاور خانواده ) بصورت تلفنی مشورت بگیریم و ما در اولین فرصت زنگ زدیم و هردومون با ایشون صحبت کردیم و خدا خیرشون بده نمیدونید چقددددددر حرفاشون بهمون قوت قلب داد و چقدر بهمون کمک کردن.
گفتن که سقط نکنید و گناهه و به این دید نگاه کنید که خدا خواسته به وسیله اون بچه مشکلاتتون رفع بشه و خیلی حرفای امیدوارکننده ای که من تو اون زمان بهش احتیاج داشتم و خدا ایشونو سر راهمون قرار دادن.
گفتن در قدم اول هردوتون به مادراتون بگید و ازشون بخواید خیلی سریع دست به کار شن و کارهای عروسی رو پیش ببرن...
ماهم همینکارو کردیم و من به مادرم گفتم 😭 خیلیییییییی ناراحت شدن و از بی آبرویی خانواده گفتن و گفتن فقط باید سقط کنی 😭 اصلا مادری که تا دیروزش دنبال جهازم بود یهو از این رو به اون رو شد و رفتارش با من انقدر سرد شده بود و همش بهم میتوپید که خدا میدونه چه روزایی رو گذروندم
از اون طرفم همسرم به مادرشون گفتن و ایشونم به پدر شوهرم و تصمیم بر این شد بیان شهرمون و با پدر و مادرم درباره عروسی صحبت کنن.
همسرمو و پدر مادرش اومدن خونه مون و تقریبا یک هفته ای موندگار شدن که هم کارهای عروسی رو اوکی کنن هم یسری از جهازم مونده بود بگیریم. از این ماجرا خانواده همسرم، مادرم و خودمو همسرم فقط میدونستیم و هنوز به پدرم چیزی نگفتیم و نمیدونستیم کی این خبرو بهش بده، هم از واکنشش میترسیدیم چون مشکل قلبی داشتن و هم اینکه رومون نمیشد و مادرمم که کلا مخالف بود و اصلا قبول نکرد که صحبت کنه.
ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#بارداری_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
تو اون شرایط با توکل به خدا بازم ما به استاد پوراحمد پناه بردیم و ایشون گفتن بخاطر شما من میام شهرتون و تو یه امامزاده ای جایی قرار بذارید خودم با پدر عروس صحبت میکنم. ماهم به برادرم گفتیم (خیلی هوامونو داشت) و ایشون با یه ترفندی پدرمو بردن سر قرار با استاد و حالا دقیق نمیدونم چی گذشت بینشون ولیییییی خدا هوامونو داشت و پدرم اصلا مخالفتی نداشتن 😍 و با حرفای استاد کاملا قانع شدن و با آرامش خاصشون برگشتن خونه و از فرداش رفتیم باقی مانده وسایلو تو ۳ ۴ روز گرفتیم.
خلاصه طی کمتر از یک ماه، از زمان فهمیدن بارداریم تا عروسی زمان عین برق و باد گذشت و بدترین روزای عمرمو سپری کردم و با چه استرس و تنشی ماه دوم بارداریم گذشت و تقریبا وسطای ماه سوم من رفتم سر خونه زندگیم☺️ و دخترم ۷ ماه بعد عروسی بدنیا اومد و مادرم همچنان اصرار داشت به همه بگیم که بعد عروسی باردار شدم و بچه زودتر از موعد به دنیا اومد و ... تا بی آبرویی پیش نیاد.
این کار رو کردیم ولی خب حرف و حدیثا رو نمیشه جمع کرد و پشتم کلی حرف زدن اوایلش، ناراحت بودم اما الان اصلا برام مهم نیست.
و من دقیقا روز بعد از تولد یکسالگی دخترم فهمیدم برای بار دوم و خدا خواسته دوباره باردار شدم و بازم نمیدونستم ناراحت باشم یا خوشحال امااااااا بازم مهر مادریم غلبه داشت و بعد از یک هفته با خودم کلنجار رفتن، خودمو راضی کردم که میتونم از پس هردوشون بربیام اگر به خدا بسپارم و پسرمم فروردین ۱۴۰۰ روز میلاد آقاجانمون بدنیا اومدن(روز نیمه شعبان یعنی ۹ فروردین)
با اومدن هر کدوم از بچه ها نعمت های زیادی وارد زندگیمون شد😍 با اومدن دخترم همسرم بعد از ۴ سال دوندگی کارش تو یکی از جاهایی که رفته بود مصاحبه اوکی شد و ۳ ماه مونده بود دخترم بدنیا بیاد رفت سرکار خداروشکر🙏 و با اومدن پسرم ما تونستیم خودمونو جمع و جور کنیم و خونه نیمه کاره پدرشوهرمو تعمیر کنیم و بریم تو خونه خودمون و مستاجری خلاص بشیم.
اینو میخواستم بگم به کساییکه احیانا تو شرایط من هستن یا شاید قرار بگیرن دنبال حرف مردم نباشن، با خدا باشی هیچکس نمیتونه از پا درت بیاره ❤️
من با خدا معامله کردم و نتیجه اش رو هم دیدم😭😍
و منی که الان حدود ۵ ساله عروسی کردم از خیلی از دورو وریام زندگی بهتری دارم. دوتا بچه دسته گل دارم، خونه دارم و الان که دارم براتون مینویسم بعد از یک سال که تو خونه مون اومدیم و نتونسته بودیم کابینت بزنیم من طلاهای عروسیمو فروختم و داریم کابینت میزنیم.
خداروصدهزارمرتبه شکر از زندگیم راضیم، درسته تو هر خونه ای مشکل هست اما من مطمئنم که خدا همیشه هوامون رو داره و اون مشکلاتم حل میشن و به قول گفتنی این نیز بگذرد ...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_فرحزاد
✅ بهترین ازدواج ها....
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#علامه_حسن_زاده_آملی
💥وقتی نمانده است...
آب و خاک و کسب و کار و بازار و باغ و دکّان، اینها همه، اسباب و وسائل و نردبان برای رسیدن به آن هدف شامخ و عالی، آنچه در پیش داریم.
برادر و خواهر من، این رودخانه ی هراز را می بینید، آب این رودخانه با چه سرعتی می رود؟ ما از سرعت آب رودخانه ی هراز قوی تر به سوی ابدمان، الآن رهسپاریم. همین الآن.
وقتی نمانده است. جای امروز و فردا کردن نیست. جای مسامحه کردن نیست.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
✅ راز آرامش....
ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچهها را نمیخورد. شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچههاست.
بچههایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند.
بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران نوجوانی و جوانی را فراهم میکند...
📚من دیگر ما
✨امام کاظم علیه السلام:
«بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود.»
📚میزان الحکمه، ج۶، ص۲۵۷
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده همه جانبه از امکانات به روایت تصویر ... 😂😂
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من متولد ۶۸، توی خانواده ۹ نفره تو روستا زندگی میکردیم. محل ما همین طور که الان هم رسم هست، چه دختر و چه پسر تو سن کم ازدواج میکنند.
سوم راهنماییم که تموم کردم پا به دبیرستان گذاشتم، این فشارها بیش تر شد تا اینکه به همسرم که از فامیل های پدریم بودند، جواب مثبت دادم و خیلی زود عقد کردیم.
اون زمان خواهر کوچکم ۶ ماهه بود، تقریبا همه خواهر برادرها فاصله سنی کمی باهم داشتیم و همیشه تو کارهای خونه و بچه داری کمک حال مادرم بودیم. به همین خاطر تجربه خانهداری و آشپزی و بچه داری رو خیلی خوب داشتم. اما هنوز تو حال و هوای بچگی بودم و از همسرداری چیزی نمیدونستم.
خونه ی ما یه حیاط بزرگ داشت، باغچه ای بزرگ پر از درخت و حوض آب که ما هر روز بعد از اینکه از مدرسه میومدیم، بعد از انجام تکالیف مدرسه و کمک کردن تو کارهای خونه، با هم تو باغچه بازی می کردیم. مسجد نزدیک خونه مون بود اکثرا برا نمازها هم چادر سر میکردیم، می رفتیم مسجد...
همسرم بعد از گرفتن دیپلم، میرن سربازی، از سربازی برگشته بود و شاگردی میکرد و سریع خانواده براش آستین بالا میزنن. روزی که اومدن خواستگاری من از پول، درآمد، پس انداز، مهریه و... هیچ ازش نپرسیدم فقط از ایمان و خصوصیات اخلاقی و چیزهای که مد نظرم بود حرف زدیم، آخر حرفهامو خودش گفت یه مقدار کم به اندازه جشن عقد و خرید حلقه بعد از سربازیش پس انداز کرده، اینم گفت الان چند ماهه کفشم پاره شده، هنوز نتونستم کفش نو بخرم، به پدر مادرم چیزی نگفتم. برا آزمایش خون که رفتیم یه لحظه کف کفش شو نشونم داد، اصلا قابل پوشیدن نبود.
همسرم گفتند از سن کم تابستون میرفتند دستفروشی، شاگردی و پول لباس و کفش و وسیله مدرسه و... خودم کار میکردم، نمیخواستم فشار به خانوادم بیارم.
دوسال بعد از عقد، من حالا دیگه بزرگتر و عاقل تر شده بودم. همسرم هم تو این مدت کارش رو خیلی خوب یاد گرفته بود، تونسته بود یه مقدار وسایل تعمیرات یخچال و کولر بخره و یه موتور برا خودش، سیار میرفت تعمیرات انجام میداد.
پدرم تو قرداد عقد که بزرگترها نوشتن برای مهریه، که ۱۴ سکه به نیت ۱۴ معصوم بود، قید کرده بود چون دخترم سنش کمه، ۲ سال باید صبر کنید برای عروسی و همسرم و خانوادش قبول کرده بودند.
به لطف خدا تو این فاصله، با وام ازدواجی که گرفتیم، همسرم چند تیکه وسایل ضروری و پدرم هم یه جهیزیه ساده تهیه کردند و با کمک خانواده ها زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
همه چیز خیلی خوب بود. به جز دلتنگی های من، برام خیلی سخت بود دوری از خانواده، من که تو خانواده ای شلوغ زندگی میکردم الان این سکوت برام خیلی سخت بود. همسرم از صبح زود میرفتند سرکار تا ظهر که برمیگشتند ناهار و یه استراحت و تا شب سرکار.
خونه ای که داخلش زندگی میکردیم یه اتاق بود که یه طرفش یخچال و رختخواب ها و کمد وسایلم بود و یه طرف جای پذیرایی مهمونام. یه حیاط کوچک جای یه ماشین، راهروها و حمام و دستشویی مشترک با یه خانواده دیگه از آشناها که اون ها هم تازه ازدواج کرده بودند، اجاره کرده بودیم و البته هرکدوم یه آشپزخونه هم داشتیم.
همسرم مخالف بچه دار شدنم بود، میگفت هنوز سنت کمه، اذیت میشی، صبر میکنیم ۱۸ ساله شدی بعد. تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم، تو حین کارهای ثبت نامم، فهمیدم خدا خواسته باردارم، خودم شوکه ولی بقیه وقتی فهمیدن خوشحال شدند، حالا دیگه همسرمم خوش حال بود و همه جوره هوامو داشت اما خوشحالیمون خیلی ادامه نداشت تو سونو سه ماهگی متوجه شدیم قلب بچه نمیزنه. بستری شدم بیمارستان، با دارو سقط نشد و مجبور شدم کورتاژ بشم.
چند ماهه بعد از سقطم، حالا دیگم هم خودم، هم همسرم واقعا دوست داشتیم زود بچه دار بشیم. تحت نظرم دکترم خدا خیلی زود گل پسرم رو بهمون هدیه داد، نوه اول هر دوخانواده، شادی زیادی با خودش آورده بود. به برکت اومدن پسرم خداروشکر کار همسرم رونق بیشتری گرفته بود و ما ماشین خریدیم.
من حالا حسابی با بچم سرگرم بودم، سختی های خودش داشت اما بسیار شیرین، شبها پسرم تا صبح بیدار، من باهاش بازی میکردم😊 و روزها میخوابید
چون ما تو شهر جنوبی بودیم، هم کمبود آب که روز آب نمیومد، هم گرما، بیشتر کارهای شستشوی لباس، ظرف و حمام و... باید شب انجام میشد که با شب بیداری ها پسرم سخت شده بود.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۴۲
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
همسرم بنده خدا هم کارش تو گرما این قدر سنگین بود که ب محض رسیدن به خونه یکم با پسرم بازی و شام و خیلی زود با سروصداهای کوچولومون خواب...
نمیشد ازش انتظار کمک داشت ☺️ اما با برنامه ریزی که داشتم، خداروشکر همه چی خوب پیش میرفت. پسرم ۴ تا ۴ونیم صبح میخوابید. منم بعد از نماز میرفتم حیاط، ظرف و لباس میشستم و آب گیری مخزن آب و حمام و چای و صبحانه همسرم رو آماده میکردم. همین طور ناهار، هر روزم هوا روشن میشد، صبحونه میخوردیم، همسرم رو راهی میکردم. ۶ونیم، ۷ صبح تازه میخوابیدم تا اذان ظهر ک بچه رو هم بلند میکردم و زیر غذا رو هم روشن میکردم.
نماز و بازی با بچه تا همسرم میومد. بعد ظهر یه مدت کوتاه کوچولومون میخوابید اینم فرصت خوبی بود برا انجام بقیه کارهام، همین طور آماده کردن شام.
تقریبا پسرم ۳ ساله بود که دستمون بازتر شد از محله پایین شهر که بودیم اومدیم یه محله بهتر که امکانات بیشتری در دسترس داشت، برا رفت وآمد کار همسرم هم بهتر بود. از طرفی یه خونه دربست برا خودمون بود.
چند وقت بعد از جابه جا شدنمون به خونه جدید، به فکر یه رفیق برا بچم افتادیم اما متاسفانه قسمت نبود، یکبار دوبار ۳ بار هربار دوسه ماهه، جنین ها سقط میشد.
حالا پسرم بزرگتر شده بود، هی میگفت من دلم آبجی یا داداش میخواد، شبها موقع خواب با گریه حرفش رو پیش میکشید و خواب میرفت اما انگار قسمت نبود تا اینکه رفتیم زیارت خانم حضرت معصومه، اونجا خواستم خانم نگاهی بهم بکنه، با خانم عهد بستیم بچه ای بهمون هدیه بده، بیاریم زیارتش...
بعد از برگشتن، تحت نظر دکتر با دارو، مجدد باردار شدم با خواست خدا با وام و فروختن طلاهام تونستیم صاحب خونه بشیم. خونه جدید خداروشکر برامون خوش یمن بود و البته با همسایه های خیلی خوب که همیشه دعا گویشان هستم. خداخیرشون بده.
دکتر بهم استراحت مطلق داده بود، باوجود دارو و استراحت اما تا چهارپنج ماهگی کمردرد دل درد داشتم. خانواده ی خودم شهرستان بودند، خواهر شوهر و جاری ها هم بچه کوچیک داشتن، مادر شوهرمم بنده خدا اون موقع دیسک کمر داشتن، افتاده بودند تو جا...
تنها همسرم بودند که تو کارهای خونه و پختن غذا کمک می کردند و همسایه هام موقعی که همسرم سرکار بود، هوامو داشتند. خداروشکر دخترم فاطمه دنیا اومد 😇 صحیح و سالم و برعکس پسرم که زایمان خیلی سختی داشتم، برا دخترم خداروشکر یه زایمان راحت رو تجربه کردم.
اما راحتی زایمانم به، کنار تازه سختی من شروع شده بود با وجود پسرم که کلاس اول میرفت و دخترم که بسیار ناآرام بود. خواب شبانه روز دخترم بسیار کم درحد ۲ و۳ ساعت بود و درست شیر نمی خورد. تا ۶ ماهگی به همین منوال گذشت تا کم کم بهتر شد.
خداروشکر تا دوسالگی مثل پسرم، شیر خودم رو دادم، تو این دوسال خیلی برنامه میریختم اما با وجود ناآرامی های دخترم و کم خوابی ها و بچه ی کلاس اولی، خودم دیگه فرصت استراحت نداشتم، باید بگم درحد ۳ ساعت چهار ساعت در شبانه روز، که دخترم خواب بود، من برنامه ریزی برا کارهای خونه، آشپزی و رسیدگی به درس پسرم داشتم. تو این دوسال خیلی ضعیف لاغر شده بودم.
تازه دخترمو از شیر گرفته بود که فهمیدم باردارام، از ترس سختی هایی که تو بارداری و بعد از تولد دخترم، کشیده بودم، تمام روز تا همسرم اومدند، گریه کردم که خدایا چیکار کنم همسرم که اومدند، اون بنده خدا هم شوکه، شرایط منو میدید اما این جور نبود که بخوایم خدایی نکرده لحظه ای به سقطش فکر کنیم.
همه دوربری ها فهمیدند و سرزنشم میکردند، میگفتند با این شرایطی که تو داری، چرا حواست رو جمع نکردی، دوتا خدا بهت داده بود، بچه میخواستی چیکار؟
خانواده ی خودم بیش تر نگران خودم بودم هر بار که بعد یکی دوماه منو میدیدند که چقدر لاغر شدم، غصه میخوردند که بیشتر هوای خوددت رو داشته باش ولی می دیدند که واقعا نمیتونم. تنها کسی که این بار واقعا قوت قلبی بود برام و با حرفاش بهم روحیه میداد، مادر همسرم بود، خدا خیرش بده.
اگه خدا بخواد شیشه روبغل سنگ نگه میداره، از اول تهدید به سقط بودم و از ۶ ماهگی دردهای زایمانم شروع شده بود. دکترم میگفت هر لحظه ممکنه دچار زایمان زودرس بشی اما خداخواست به موقعه تو ۹ ماهگی بچه سومم، دختر نازم سالم دنیا اومد. اما زایمان خیلی سختی داشتم و بعد از دنیا امدن بچه از حال رفتم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۴۲
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
به لطف خدا این دخترم بسیار آروم و صبوره و تا الان که بزرگ تر شده خداروشکر، بسیار شیرین زبون و بامحبته که کل فامیل دوستش دارند.
۲ سالگی دخترم رو که از شیر گرفتمش، زمزمه های شوهر و پسرم شروع شد. پسرم می گفت، آبجی ها رفیق هم شدند منم داداش میخوام. شوهرمم پشتش میگفت، راست میگه خانم... اما من میگفتم زوده هنوز بذار آبجی تون بزرگ تر بشم، من یه خورده جون بگیرم، اما اونا دست بردار نبودند.
تا اینکه یه روز دوباره بحثش رو پیش کشیدند من به حال گریه و زاری، قسم شون دادم، توروخدا بهم رحم کنید به این دوتا بچه رحم کنید، من اگه الان بخوام بچه ای دیگه بیارم، هم خودم تلف میشم هم این دوتا بچه تا ۳ سالگی این بچه صبر کنیم، موقعش شد چشم.
این آخرین باری بود که گفتند. دیگه چیزی نشنیدم. البته دوربریا دوستام حتی مادرشوهرم که قبلا میگفت ۴ تا رو حتما بیار. چند بار علنی بهم گفت دیگه بچه نمیخواد بیاری، با این اوضاع حاملگی و سقط و زایمانهات، به فکر خوددت و شوهرت و بچه هات و زندگیت باش.
اینو بگم من همیشه عاشق بچه ها هستم اما من بعد از زایمان سومم، دلم نمیخواست جایی برم، حوصله هیچی نداشتم و تو اون شرایط واقعا فکر بچه ای دیگه از سرم بیرون کرده بودم.
کم کم رو به مطالعه آوردم، کلاس نقاشی و باشگاه رفتن و حالا حالم بهتر شده بود. هر روز تجربه های دوستان دوتا کافی نیست رو میخوندم و دلم هوای یه بچه ی دیگه، تا این جایی که دیدم واقعا الان شرایط ش رو دارم، تصمیم گرفتم به خاطر امر رهبری هم شده سریع اقدام کنم. با همسرم مطرح کردم، با کمال تعجب با مخالفت سرسخت همسرم مواجه شدم اوایل جدی نمیگرفتم ولی واقعا دیدم نمیخواد.
یه بار با شوخی به همسرم گفتم تو هم نخوای، من میخوام. وقتی حامله شدم میخوای چیکار کنی؟ گفت مجبورت میکنم سقطش کنی. گفتم هرگز من بچمو نمیکشم. با این حرفش تن و بدن و قلبم به لرزه دراومد. لحظه ای نبود که تو خواب یا بیداری این حرفش مثل پتک تو ذهنم نباشه. از تصمیم منصرف شدم.
دیگه به مادر شدن دوباره ام با حسرت و اشک نگاه میکردم. همون موقعه پیام دادم خواستم برام دعا کنید، همه چیو سپردم به خدا اما باز هر بار میومدم کانال دوتا کافی نیست این ذوق تو قلبم شعله میکشید.
فکر بچه دوباره به سرم افتاد. تو هر فرصتی یادآوری میکردم، خاطرات کوچیکی بچه ها، عکس و فیلم های بچه ها رو تو گوشی خودم و همسرم میاوردم، با همدیگه بچگی شون رو میدیدم و میخندیدیم اما حرف بچه ی دیگه رو میترسیدم بزنم. برنامه ریختم بعد از ماه مبارک رمضان که روزه هامو گرفتم و مدرسه بچه ها تموم شد، هرجور شده همسرمو راضی کنم برای بارداری...
تابستون که بچه ها تعطیل هستن تا فرصت استراحت هم داشته باشند. ماه مبارک روزه هامو گرفتم و اخراش خیلی فشارم میافتاد، حالم بد میشد، دوره ام عقب افتاده بود، یه هفته، دوهفته سابقه نداشت. تو خونه تست زدم، مثبت شد...
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت، چیکار کنم. من از دل و جان بچه میخواستم ولی از عکس العمل همسرم می ترسیدم. کم کم داشت حالت تهوع هام شروع میشد، نمیتونستم پنهان کنم دلمو زدم به دریا، توکل بخدا و آقا امام زمان کردم، تصمیم گرفتم به همسرم بگم.
چند ساعت قبل از اومدن همسرم، مدام ناخودآگاه حرفهای قبلش تو ذهنم مرور میشد و اشکم جاری میشد. نمیتونستم جلوشو بگیرم.
شب همسرم اومدند، رفتم بگم، به زبونم نمیچرخید، هی میخوام بگم، اشکم جلوتر از خودم بلاخره گفتم... همسرم سکوت کرد، بعدش گفت خداروشکر یعنی خانواده مون داره شش نفره میشه؟ حالا چرا گریه میکنی؟! هدیه ای که خدا داده، شکر خدا ما هرچه داریم از سلامتی، جان و مال از برکت وجود خدا و بچه هامونه... و من 😳😌😄🥰😍
واقعاااا تو این سالها، ما این برکت و خوش قدمی بچه ها را با تمام وجودمون حس کردیم. الان یکی دوساله، همسرم میخواست ماشین مون رو عوض کنه، هیچ جوره نمیشد. هرچی حساب کتاب میکردیم. هنوز یک ماه از بارداری چهارمم نگذشته بود، خداروشکر یه ماشین خیلی خوب خرید درحالی تا یک ماه قبلش یه روز گفت خانم همه چی رفته بالا، دیگه خرید ماشین جدید رو باید قیدشو بزنم. الان میگه این از قدم تو راهیمونه ...
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ٧۴۲
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_چهارم
الحمدلله هم همسرم، هم بچه هام و خانوادمم خیلی خوش حال اند. این بچه رو نذر امام زمانم و رهبر عزیزم کردم. امیدوارم نسلی شیعه و امام زمانی تحویل امت اسلام بدیم و هر روز تعدادشون افزایش پیدا کنه انشاالله
تا الان که آخرهای سه ماهگی هستم، درسته ویار دارم اما خداروشکر مشکل دیگری ندارم، هیچ دارویی استفاده نکردم کمر دردهامم نسبت به قبلی ها کم تره و وزن اضافه نکردم ولی کم هم نکردم خداروشکر...
خواستم تشکر فراوان کنم از کانال دوتا کافی نیست و بگم واقعا وقتی که میذارید، زحمتی که میکشید، نتیجه داشته و داره و شما قطعا پاداشتون رو از دست مبارک آقا امام زمامون عج میگیرید.
بنده اگه قابل باشم دعا گوتون هستم، تو نمازشب هام و دعاهام یاددتون میکنم توفیقاتتون روز افزون...
شماهم برا سلامتی و صالح و عاقبت بخیری ما و بچه هامون دعا کنید.
دوستان از سختی های بارداری، زایمان، بچه داری و مشکلات مالی و تربیت بچه ها نترسید، توکل به خدا و امام زمان کنید. شما تلاش خوددتون بکنید، بقیش بسپارین به خودشون و اینکه هربچه ای واقعا فرق میکنه، اینکه ما بارداری بچه ی قبلی سختی های زیادی کشیدیم دلیل نمیشه که بعدی هام این طور باشه...
و اینکه واقعااا بچه پشت سرهم با فاصله سنی کم، خیلی خیلی بهتره الان این قدر ک دوتا دختر من ماشاالله باهم بازی میکنند و خوش اند گاهی من حسرت میخورم و خودخوری میکنم که ای کاش زودتر اقدام کرده بودم و الان پنجمی رو باردار بود😊
فاصله سنی کم خوبه ولی بزرگم هم که ۱۵ ساله هست الان واقعا خوش حاله، تو جارو کشیدن، انجام کارهای خونه باهام همکاری میکنه و همه ش میگه خدا کنه داداش گیرم بیاد، دوتا دخترهام ک ۸ و ۵ ساله هستد هم که بال درآوردند. کمک حالم هستند خداوشکر ...
دوسه ساله همسرم ظهرها هم سر کاره و حتی روزهای جمعه فقط یه بعد ظهر جمعه خونه است، از صبح که میره تا شب ....
ولی واقعااا الانم خیلی خوشحال هستیم هردوی ما و ذوق می کنیم مثل بچه ی اول مون
الان من مادری با تجربه و ۳۳ ساله هستم 👌و همسرم پدری ۴۱ ساله و پخته💪 خداروشکر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075