eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.4هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
دوتا کافی نیست
🚨بی تفاوت نباشیم... ✨ مقام معظم رهبری: "همه جهان اسلام موظف به حمایت از فلسطینی ها هستند و انشاءا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨بی تفاوت نباشیم... ✨پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ. "هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست." 📚کافی، ج ۲، ص ۱۶۳ 👈 مصری ها که دیدن با کامیون نمی تونن آب و غذا به غزه ببرن، به این صورت می خوان مایحتاج اولیه مردم غزه رو تامین کنند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۳۹ من صاحب تجربه ۸۱۸ هستم و در مورد سبک زندگی میخوام دو مورد از تجربیاتم رو باهاتون در میون بذارم. اینها تجربیات ساده‌ای به نظر میرسن ولی نتیجه سالها خون دل خوردن و آزمون و خطاست و من آرزو میکردم ای کاش اول بچه‌دار شدن کسی اینها رو به من می‌گفت. نکته اول اینکه مامان چه یک بچه داشته باشه چه شش تا باید جون داشته باشه وگرنه از پس مدیریت خونه زندگی بر نمی‌یاد. منم آدم ضعیفی نبودم و حتی در مقایسه با همکلاسی‌هام قوی محسوب می‌شدم. اما بارداری یک واقعه مهم برای بدنه و یک انسان داره از وجود مادر تغذیه می‌کنه و بلافاصله بعدش شیردهی نیاز به قوی بودن مادر داره. من تو بارداری اول به شدت ضعف می‌کردم درد پا داشتم و متوجه شدم سطح ویتامین دی ۳ بسیار پایینی دارم. که برای جبرانش چند ماه آمپول می‌زدم. بعد تولد پسرم اونقدر درد مفاصل داشتم که برای بلند کردن نوزادم باید آتل می‌بستم! و دچار افسردگی بعد از زایمان شدم. دو سال و نیم بعد دخترم به دنیا اومد سر دخترم وضعم بهتر بود ولی همچنان موقع شیردهی ضعف شدید می‌کردم و افسردگی بعد از زایمانم اونقدر شدید شد که مجبور به مصرف دارو شدم. علت بسیاری از بی‌حوصلگی‌ها، زودرنجی، کم‌صبری و غرغر کردن‌ها ضعف بدنه. برای درد مفاصل سویق کامل و برای ضعف عمومی سویق گندم رو به پیشنهاد یکی از آشنایان مصرف کردم و عالی بود. (سویق رو از عطاری میشه تهیه کرد.) با سویق گندم من تونستم تو شیردهی هم روزه بگیرم. بعد یه دوره مصرف روغن زیتون فهمیدم علت اینکه بدنم زود خالی میکنه روغن بده. روغن زیتون و کره محلی و روغن زرد گاوی رو جایگزین روغن مایع کردم. پنیر رو از صبحانه حذف و تخم مرغ و ارده رو جایگزین کردم. خوردن پنیر رو همراه گردو به عصرانه موکول کردم. نمک یددار رو کنار گذاشتیم و سنگ نمک آسیاب شده رو جایگزین کردیم. من و همسر به شدت شیرینی دوست داریم خصوصا خامه‌ای. به همین دلیل اصلا نمی‌ذارم شیرینی بیاد تو خونه‌مون مگر در مناسبت‌ها و جشن‌ها. نوشابه شاید سالی یکی دو بار یا تو مهمونی‌ها. با همین تدابیر الحمدلله سر بارداری سومم خیلی راحت بودم نه ضعف داشتم نه درد مفاصل با اینکه هم کارهای خونه چند برابر شده بود هم سنم بالاتر رفته بود و با خوردن خرما بلافاصله بعد از زایمان و ادامه دادن تا سه ماه اصلا دچار افسردگی نشدم. و کاچی که مامانم با روغن زرد بعد از زایمان برام درست میکرد رو تا سه ماه ادامه دادم. الان هم که شیر میدم اصلا شیرم کم نمیشه و ضعف ندارم. کلا هر چی مامانا میگن بخورید حتما بخورید و نگید اه بو میده یا نمیتونم! بچه اول من به شدت دل درد داشت چون از آبمیوه مصنوعی تا شیر و هر غذای سردی رو میخوردم ولی سر دو تای بعدی که رعایت کردم دل درد و شب بیداری‌شون به حداقل رسید. شاید اینطور به نظر بیاد که سبک غذایی سالم خیلی گرون می‌شه. ولی من به شدت مخالفم. مگه شیرینی، نوشابه و تنقلات ارزونه؟ با پول یک کیلو شیرینی خامه‌ای میشه شیره انگور یا عسل خرید. به جای نوشابه میشه شربت سکنجبین گرفت. پول یک کیلو چیپس با یک کیلو مغز بادام برابری میکنه ولی چون تنقلات رو کم کم میخریم پولش به چشم نمی‌یاد. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۹ نکته دوم در مورد روتین خواب بچه‌هاست. تا به دنیا اومدن فرزند دومم، بچه‌ها با ما می‌خوابیدن و با ما بیدار می‌شدن. این روند خیلی برای من کلافه‌کننده بود چون هیچ زمان تنهایی و خلوتی برای خودم یا زمان دو نفره با همسر نداشتم. یکی از علتهایی که شوهرا موافق بچه‌های بیشتر نیستن اینه که احساس میکنن هیچ مجالی برای نفس کشیدن ندارن. با خستگی از سر کار میان و تا لحظه خواب باید با بچه‌ها سر و کله بزنن. از طرفی هم عذاب وجدان داشتم که بچه‌ها دیر میخوابن برای بدنشون بده؛ چون هورمون رشد وقتی سر شب خواب باشن ترشح میشه. تنظیم خواب بچه‌ها از تصمیم تا انجام دو سه ماه طول کشید چون بچه‌ای که تا ۱۱ صبح می‌خوابه یا سه ساعت خواب بعد از ظهر داره مسلما ۹ شب خوابش نمی‌بره. پس اولین قدم من این بود که بچه‌ها زود پاشن و خواب بعد از ظهرشون رو کنسل کردم. خیلی کم کم باید این کارو انجام داد و تسلیم نشد. این که بچه ساعت ۹ بگه "شب بخیر مامان!" و بره تو اتاقش و بخوابه فقط مال فیلم خارجی‌هاست! در عمل نیم ساعت الی ۴۵ دقیقه طول میکشه از لحظه‌ای که میگیم وقت خوابه تا بخوابن. اول دستشویی و مسواک. بعد میریم تو اتاق و قصه میگیم و کتاب میخونیم. گاهی خاطره میگیم یا سوره میخونیم یا من یه کم ماساژشون میدم. اون زمان بهترین وقته برای ترمیم رابطه اگه روز خوبی با هم نداشتیم یا انتقال ارزشها در قالب قصه. اگه مناسبت مذهبی باشه در موردش صحبت میکنیم. مثلا محرم هر شب قصه در مورد یکی از شهدا بود یا قصه‌های قرآنی رو بعضی شبها میگم براشون. در ابتدا همه چراغهای خونه رو خاموش میکردم تا از همه جا ناامید بشن و بخوابن ولی الان که عادت کردن فقط چراغ اتاق خودشون رو خاموش میکنم و در رو میبندم. و بعد از اینکه خوابیدن از اتاق بیرون میام. با این شیوه مسئله جدا خوابی هم نداشتیم. بچه‌های من حدود ۱۱ ساعت میخوابن یعنی اگه ۹ شب خوابشون ببره تا ۸ صبح میخوابن و جالبه که نوزاد ۶ ماهه‌ام هم به طور اتوماتیک این روند رو داره. این در مورد تمام قانونها و روتینها صادقه و بچه‌های بعدی بدون صرف وقت و انرژی زیادی باهاش هماهنگ میشن. بعد اینکه خوابیدن، من خونه رو مرتب میکنم. اگه کار عقب افتاده‌ای داشته باشم انجام میدم. با همسر میتونیم در سکوت فیلم ببینیم و یه چایی بخوریم و صحبت کنیم. حتی بیرون یه قدم کوتاه بزنیم. وقتی من با همسر صحبت میکنم حتی یه گفت و گوی کوتاه ساده، کلی انرژی میگیرم و خستگیم در میره. فکر کنم همه خانمها همینطورند. نهایت دو ساعت بعد خواب اونا ما هم میخوابیم. شده زمانهایی که ما هم خسته بودیم و هم زمان با اونها بیهوش شدیم! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌عجب...!! می‌گویند: آدم خوبی است، نماز می‌خواند، اهل دعا، زیارت و مسجد هم هست، اما بد اخلاق است! عجب! اين شد آدم خوب؟! اصلاً مومنی که بد اخلاق است، به درد نمی‌خورد!!! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
چندقلوزایی و مراقبت از آنها...؟ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
🚨بی تفاوت نباشیم... ✨ مقام معظم رهبری: "همه جهان اسلام موظف به حمایت از فلسطینی ها هستند و انشاءالله از آنها حمایت خواهند کرد." ۱۴۰۲/۰۷/۱۸ این روز ها، شرایط سرنوشت سازی در غزه و سرزمین های اشغالی حاکم است. مردم مظلوم غزه در سخت ترین شرایط ممکن قرار دارند و زیر بمباران مداوم رژیم غاصب صهیونیستی به غزه به شهادت می رسند و با وجود قطع آب و برق با کمترین امکانات غذایی، بهداشتی و درمانی مواجه هستند. 👌بعد از دعا برای مردم فلسطین و تببین مظلومیت آنها، شاید کوچک ترین کاری که میتوانیم برای آنها انجام دهیم، کمکِ مالی می باشد. با هر توان مالی ولو هزار تومان به برادران و خواهران مظلوم فلسطینی کمک کنیم. لینک کمک به مردم مظلوم غزه در سایت رهبر معظم انقلاب👇👇 https://www.leader.ir/fa/monies https://www.leader.ir/fa/monies 👈 روی «انتخاب وجوهات» بزنید⬅️ در قسمت «بابت» گزینه ی «کمک ها» رو انتخاب کنید ⬅️ و در قسمت «نوع»، «کمک به مردم مظلوم غزه» را انتخاب کنید. 📣📣📣نشر حداکثری📣📣📣 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۰ بنده متولد سال ۶۸ هستم، در ۱۶سالگی به عقد آقای همسر درآمدم، آشنایی ماهم از طریق پدرانمان بود، آنها با هم رفاقت چندین ساله داشتند. آقا میثم، همسر بنده، مردی مومن،با اخلاق، اهل نماز اول وقت و شدیداً اهل رعایت حلال و حرام هستند. ایشون در لباس مقدس سپاه پاسداران مشغول خدمت هستند و همیشه و در همه حال باعث افتخار من بودند و هستند. عقدمان از سال۸۴الی۸۶ طول کشید به علت ساخت طبقه بالای منزل پدری آقا میثم توسط پدر ایشون و خودشون که ما اول ازدواج مستاجر نباشیم. ۱۸ آبان ۸۶ روز موعود بود، روزی که تمام سختی های دوران نامزدی تمام میشد و من و عشقم با کلی آرزو به منزل زیبایمان می‌رفتیم. صبح روز نوزدهم آبان راهی مشهد شدیم. کار آقا میثم شیفتی بود مثلاً دو روز شیفت و چهار روز استراحت که استراحت شیفت ها رو با پراید هاچبکمون تو راه شمال بودیم و صدای هر دو خانواده رو درآورده بودیم همه شاکی از این بودن که بابا بشینید سر خونه زندگیتون☺️ولی آقا میثم دیدگاهش این بود که آدم تا بچه دار نشده باید بره بچرخه بچه که بیاد دیگه نمیشه انگار یه چیزایی میدونست. قرار بود من بعد ازدواج درسم رو ادامه اما انقد مشغول خونه و زندگی و مهمونی رفتن و مهمونی دادن شدم کلا فراموش کردم، تا اینکه این دو روز نبودنای آقا میثم احساس دلتنگی کردم و حس کردم که شاید وقت آوردن نی نی باشه. من همیشه فکر میکردم آدم اقدام کنه به بارداری، بلافاصله باردار میشه با این ذهنیت هر ماه که دوره ام اتفاق می افتاد یه چشمم اشک و بود یه چشمم خون😭😭 آقا میثمم به من می‌خندید و همیشه با این جمله دل داریم میداد ««هر وقت که وقتش باشه خدا میده »» صبور باش. با این حرفاش حالم بهتر میشد تا اینکه یه مدت طولانی شد و درخواست کردم پیش یه دکتر برا بررسی شرایط حداقل برم. ایشونم از طریق دوستانشون، بهترین دکتر استان مون رو پیدا کردن و من به سختی نوبت گرفتم و مراجعه کردم ایشون گفتند تا یکسال طبیعیه بعد یک سال باید دارو تجویز بشه، دکتر وضعیت منو بررسی کرد و گفت سالمی عزیزم تخمدانها هم در حال فعالیت هستند، برو تا یک سال نشد نیا، خدا ببخشه من اونجا به دروغ گفتم خانوم دکتر یه سال شده دارو بدید، همیشه عجولم و از این خصلتم بدم میاد. ایشون دو تا آمپول دادند و گفتند یکی امروز و بعد فردا راس ساعت بزن فقط این آمپولها برا تحریک تخمک هاست امکان چند قولویی داره، منم خوشحال گرفتم و رفتم برا تزریق. آمپولا رو زدم و سر ماه رسید و دیدم خبری از قاعدگی نیست کلی خوشحال و بی بی چک زدم دیدم خطا زد. گفتم چند روزی صبر کنم مجدد بی بی چک زدم و مثبت شد رفتیم آزمایش دادیم و قطعی که شد، منو آقا میثم کلی خوشحال رفتیم ایستگاه آب انار، من در حال میل کردن آب انار بودم، آقا میثم زنگ زد به داداشم که با هم رفاقت چندین ساله دارن و بهش گفت که داره دایی میشه، آقا میثم میدونست به دایی بگه دایی همه رو باخبر می‌کنه.😄😄 البته ما خیلی خانواده پر جمعیتی نیستیم پدر و مادرم منو برادرم که دوسال از من بزرگتره. دوباره با آزمایش رفتیم پیش دکترم گفت بخواب سونو کنم، وقتی داشت سونو میکرد یه هوووو دیدم چشمای دکتر😳😳 این شکلی شد گفتم یا امام رضا چیشده؟ گفت اینجا رو ببین دو تا نی نی اندازه لوبیا👶👶 وای چه حس اضطراب و استرسی در من به وجود اومد. یه سری آزمایش نوشت و کارم تموم شد و رفتم پیش آقا میثم به آقا میثم که گفتم با صدای بلند خندید و دوباره زنگ زد به داداشم گفت وحید اون قضیه دایی شدنت رو که گفتم دوبار قراره دایی بشی و هر دوتا زدن زیر خنده🤣🤣 ما به خونه که رسیدیم برقا رفته بود، من نشستم یه گوشه تاریک نزدیک تلفنمون چادرمو کشیدم رو سرم کلی گریه کردم خدا منو ببخشه چقدر ناشکری کردم، آقا میثم گفت دوباره چیشده؟ گفتم از کجا می‌خوایم خرجشونو برسونیم؟ گفت از الان غصه اینو میخوری! خدا روزیشونو با خودشون حواله می‌کنه شک نکن بازم مثل همیشه آرومم کرد. آقا میثم توجه و عنایت ویژه ای به خورد و خوراک من در بارداریم داشت، از حلال و حرام گرفته تا غذاها و خوراکی ها و چیزای مقوی که هم بچه ها استخون بندی شون محکم بشه، هم خودم آسیب نبینم چون همزمان خون‌رسانی به دو جنین از بدنم اتفاق می افتاد هم خیلی به روایت های ریحانه بهشتی که چی بخوری بچه قشنگ میشه، اهمیت ویژه میداد. نه ماه به سختی اما با عنایات ویژه پروردگار گذشت خیلی سرتون رو درد نیارم از ویار بسیار سخت و فشار خون بالا تا اینکه رسیدیم به ۱۳۸۸/۱۲/۱. البته روز قبلش مامانم که آرایشگر خیلی ماهری بود و خودشو بازنشسته کرد روی موهام یه عالمه مش های تیکه ای خوشگل گذاشت. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۰ منو و آقا میثم و مامانم ۵صبح رفتیم تهران بیمارستان، آقا میثم روز قبل پرونده پزشکیمو برده بود، تحویل پزشک کشیک فردا داده بودن. ۸ صبح بستری شدم،کل پرسنل اتاق عمل که خانوم بودن، خدا رو شکر خبری از آقایون نبود و آدرس سالنی رو که مش گذاشتم رو می‌پرسیدن 😂😂 ساعت ۱۱ دوقلوهای ناز من در سن ۲۰ سالگی من، چشم به دنیا گشودن وااااای چه حس قشنگی، امیدوارم خدا دامن تمام آرزومندان رو سبز کنه و نسل شیعه در این زمان که بیشترین نیاز و جهاد در راه خدا فرزند آوریه اتفاق بیوفته🤲🤲 دوقلوهای ناز من نازنین زهرا خانوم و آقا محمد صدرا نوه های اول هر دو خانواده،🧒👧 دوتا خانواده بچه ندیده یعنی اصلا این بچه ها زمین نمیموندن که من خسته بشم، کلی نیروی کمکی داشتم اما باز چون شیردهی با من بود کلی خسته میشدم. چند ماهی که گذشت خوابشون تنظیم شد و روال افتادن و بیشتر می‌تونستیم بریم خونه مون، معمولا منزل پدر مادرم میموندم و خیلی زیاد زحمت بهشون دادم با بچه های اولم. همونجا با خودم عهد کردم که اگه یه روزی دوباره خدا به من فرزندی عطا کرد دیگه به پدر مادرم زحمت ندم و خودم از پس خودم و بچم بر بیام البته اگه مجدد دوقلو نبودن😅😅 دوقلوها رفته‌رفته بزرگ شدن و من از لحظه لحظشون لذت می‌بردم و خدا رو شکر میکردم تا اینکه دوقلوها ۹/۱۰ساله شدن، حس کردیم نیازه یه تجدید قوا کنیم و نی نی دار بشیم سال ۹۸/۹۹، اما هر چی تلاش کردیم، نشد که نشد تا سال ۱۴۰۰.. بازم اون جمله معروف آقا میثم تکرار میشد««هر وقت که زمانش برسه خدا میده»» اینبار من اضطراب داشتم چون داشتم ۳۲ ساله میشدم و شنیده بودم دکترا میگن بهترین سن باروری زیر۳۵ هست اما با تحقیقاتی که کردم به این نتیجه رسیدم که تا ۴۵سالگی هم یه خانم میتونه بچه سالم به دنیا بیاره. ما سال ۱۴۰۰ یه اسباب کشی داشتیم که تو همون بحبوحه اسباب کشی آقا میثم گفت یه مشهد بریم؟؟ منو و دوقلوهام همیشه پایه سفریم و کلی خوشحال شدیم. در تکاپو جمع کردن وسیله های سفر بودیم که آقا میثم گفت به بابا مامان شماهم بگیم که با ما بیان دو ماشینه بریم. بچه ها رفتن رو مخ پدربزرگشون که باهم بریم و امام رضا هم که طلبیده بود و ما خبر نداشتیم رفتیم و رسیدیم و شدیم زائر امام رضا، من همیشه یکی از آرزوهام زندگی در جوار امام رضا ع بوده و هست و هیچ وقت به دور بودن از پدر مادرها و غربت فکر نمیکنم. همونجا لحظه ای وارد حرم باصفای آقا شدم و چشمم به ضریح قشنگ آقا و نور ملایم آبی فیروزه ای داخل ضریح افتاد یه هو به دلم افتاد که برا ظهور امام زمانم دعا کنم و آقا جانم رو واسطه کنم پیش آقا امام رضا که به ما اولاد سالم و صالح عنایت کنن، آقا رو قسم دادم به مظلومیت و غربت امام زمانمون و در نهایت گفتم آقا جون من حال و حوصله دکتر رفتن و چکاب و دارو رو ندارم، میشه یه میانبر خودتون برامون بزنید قربونتون بشم کلی با آقا درددل کردم و برگشتم. این سفر ما تصمیم گرفتیم به بچه ها حال بدیم و ببریمشون موج های آبی که باید خدمتتون عرض کنم مامان بابای بچه ها بیشتر بهشون خوش گذشته بود 😅😅 چند روزی که مهمون آقا بودیم به خوشی گذشت انگار واقعا جوار آقا یه دنیای دیگست تا برگشتیم به خونه. برگشتن به خونه مون هم یه ذوق دیگه داشتیم چون خونه مون جدید بود😊😄 یکی دو روزی بود برگشته بودیم آقا میثم رفته بود ستادشون بابت پیگیری یه کاری دیدم زنگ زد «خانوم یه خبر خوش دارم گفتم بفرما گفت هفته بعد مشهد برام یه دوره عقیدتی گذاشتن همراه با خانواده.. قیافه منو بچه ها 🤣😜😂🤩🤩🤩دوباره خوشحال شدیم. چمدونمون رو تا انتها هنوز خالی نکرده بودیم که مجدد شروع کردیم به جمع کردن. این سفرمون یه تفاوتی داشت که هیییچ کدوممون متوجهش نبودیم، رفتیمو رسیدیم و دیدیم که برای همسران و فرزندان هم کلاسایی تدارک دیدن که اونام بی نصیب نمونن. صبحا تا ۱۱کلاس بودیم بعد اون نماز و حرم و زیارت آقا جون. دو روز تمام شد و از روز سوم من حس کردم یه بوهای عجیبی از داخل سوییت میاد که اذیت میشم و بیشتر روز رو سعی میکردم حرم بمونم تا سوییت. از روز چهارم دیگه غذا هم نتونستم بخورم😇😇 بله من داشتم دوباره طعم شیرین مادر شدن رو میچشیدم. اما خودم و همسرم کاملا بی خبر بودیم و حس میکردیم این حال و هوا از حساسیت بیش از حد منه. دفعه قبل نیت کرده بودیم بچه ها رو تو مشهد با موجهای آبی خوشحال کنیم و بیشتر از قبل عاشق مشهد بشن😅😅البته به مامان بابا هم بد نمی‌گذشت. قرار شد روز چهارم بعد اتمام کلاس بریم به سمت موج‌های آبی که زد و نازنین زهرا خانوم تب و لرز گرفت بی دلیل و بدون هیچ زمینه ای، که همونجا باباش گفت این مریضی یه هویی دخملی یه حکمتی داره که ما بی‌خبریم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۰ این سفرمون هم به اتمام رسید و راهی شهر و دیارمون شدیم و نمی‌دونستیم که آقا بهمون یه سوغاتی خوشگل و ناز داده. به خونه که رسیدیم بعد یه استراحت چند روزه سر درد های عجیب غریب اومد سراغم که هر دو خانواده رو نگران کرده بود، جوری که مادرجان همسر یک روز در میان جویای احوالم بود و اصرار داشت پیگیر دکتر باشم اما من با سهل انگاری فقط مسکن می‌خوردم، چند روز بعد حالت تهوع ها اضافه شد ما هم کاملابی خیال نسبت به بحث بارداری فکر میکردیم دو سفر پشت سر هم منو خسته کرده... با شوخی به آقا گفتم اطرافیان به شوخی میگن بی بی چک بزن میخوای یه دونه بگیر ببینیم چه خبره 😅😅 خانمی که شما باشید بی بی چک زدن همانا دوخط قرمزززززززززززززززز پر رنگ همانا 😁😁😁😁😁 وای چه حس قشنگ دوباره ای. سریع زنگ زدم به آقا میثم کلی خوشحال شد و دو تا جمله قشنگ بهم گفت: اول_اینکه دیدی گفتم به وقتش خدا میده خانومم. دوم _اینکه حالا فهمیدی حکمت مریضی ناگهانی دخملی این بود که ما موجهای آبی نریم که خدایی نکرده نی نی مشکلی براش پیش بیاد. این بارداری حس و حال قشنگتری داشت پخته تر شده بودم و با لحظه لحظه ی ویار بسیار سخت و دشوارم لذت میبردم و شکر میکردم البته اینجا جا داره از حمایت های بیکران همسر جان بگم که تو خونه خانوم خونه بود بیرون مرد خونه، گاهی میشد ناظر خرید،گاهی میشد یه آشپز حرفه ای چه غذاهایی😋😋 برا دوقلوها درست میکرد، غذای من هم یه روز در میان یه سرم یه کیلویی بود که درمانگاهمون زحمتش رو میکشیدن🤪 روزای شیفت آقا میثم هم یا پدر مادر با کلی غذاهای جورواجور پخته شده میومدن خونه مون یا اگه مامان کار داشت بابای گلم با کلی غذای پک و بسته بندی شده میومد چند دقیقه ای پیشمون میموند می‌رفت. واقعا بودن همچین عزیزان دلسوزی سختی بارداری رو خیلی کم می‌کنه. این ۹ ماهم با یاری خداوند منان گذشت و سارا کوچولو که اسم قشنگش رو حضرت آقا براش انتخاب کرده و چشم به جهان گشود و با اومدنش کللللللللللللی اتفاقای قشنگ کلللللللللللی رزق........ و روزی و کلی عشق و علاقه و محبت به خونواده ما با خودش آورد که همه اینها عنایات ویژه خدا، نظر ویژه امام رضا و دعاهای بی دریغ حضرت آقا در لحظه نامگذاری بوده و ما بسیار بسیار شاکریم و خواهیم بود. حالا که براتون دارم تجربمو می‌زارم سارا خانوم یه سال و یه ماهشه با مدرسه‌ رفتن خواهر و برادرش صبح زود بچه ها بیدار میشه، راهیشون می‌کنه بعد خواهر و برادرش کلی پشت در خونه میشینه و غر غر می‌کنه و بعدش با شبکه پویا و مامانی مشغول میشه تا آجی داداش بیان... در آخر بگم که ما خیلی خانواده گرم و مهربون و صمیمی هستیم و نیت داریم به امید خدا و با یاری آقا امام رضا همینجور خانواده مونو گسترش بدیم و از در کنار هم بودن لذت ببریم. برای همه تون از خدا فرزندان کثیر سالم و صالح و زیبا آرزو میکنم تا در کنارشون از زندگی لذت ببرید.🥰🥰🥰 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075