eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
💥هر روز ترور می شویم... همسر شهید رضایی نژاد: ” دعوت کرده بودند برای افطار. من و خانم فخری‌زاده سر یک میز بودیم. ایشان محبت داشتند. برای من برنج کشیدند. دستشان میلرزید. گفتم حاج خانم من سر ترور داریوش لرزش دست گرفتم. شما چرا دستتان میلرزد؟ گفتند شما راحت شدید. ما هر روز ترور میشویم. هر روز آماده ترور هستیم. حاج خانم امروز راحت شد. مثل خانم علیمحمدی مثل خانم شهریاری مثل خانم احمدی روشن مثل من در یک مرداد ۱۳۹۰ دیگر لرزش دستان‌مان دلیل یکسان دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ خوشحالی تو و بچه ها مهمه... همسر شهید بابایی: به بچه‌ها که می‌رسید، کاملاً بچه می‌شد. گاهی انقدر زیاده‌روی می‌کرد که من اعتراض می‌کردم و می‌گفتم: «ناسلامتی تو فرمانده عملیات نیروی هوایی هستی! اگه یکی، این ادا و اطوار تو رو ببینه، خوش‌آیند نیست.» عباس جواب می‌داد: «برای من خوشحالی بچه‌ها و تو مهمّه. بذار مردم هرچی دوست دارن بگن.» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ جدی ترین حرف امروز ما... رهبر انقلاب وارد خانه شدند و همه به احترام ایستادند و صلوات فرستادند و ایشان طبق معمول مادر شهید را جستجو و اول با او چاق سلامتی کردند. همه که نشستند، حالِ پدر شهید را هم پرسیدند. سوال کردند چند فرزند دارید؟ و پدر شهید جواب داد: غیر از شهید ۶ پسر و یک دختر... آقا لبخندی زدند و گفتند: خدا برکت بده، خدا زیادترش کند و جمع خندیدند. آقا ادامه دادند: جوانهای امروز باید از حاج آقا یاد بگیرند. بعد رو به برادران شهید کردند و گفتند: شماها چطور؟! پسر بزرگ گفت: از حاج آقا کم ندارد و ۷ بچه دارد. برادر دوم ۴ بچه داشت. برادر سوم که می‌شد همان شهید رجبعلی محمدزاده ۳ بچه داشت. رهبر انقلاب گفتند: لابد هر چه برادرها کوچکتر شدند سعادتشان کمتر شده؟! و جمع خندیدند و البته برادرها تایید کردند... رهبر انقلاب گفتند: حالا ما کمی شوخی کردیم ولی اگر کسی دقت کند این حرفها مطلقا شوخی نیست، بسیار جدی است و از جدی ترین حرفهای امروز ماست. - بجنورد، مورخ ۹۱/۷/۲۲ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۱۴ اوایل امسال بود که فهمیدم باردار شدم. بارداری من خدا خواسته بود و من کاملا ناراضی!. از اطرافیان بهم گفتن که بچه رو سقط کن ولی من هرگز یک لحظه هم بهش فکر نکردم. می گفتم ناراضی هستم ول قاتل نیستم. هم زمانی فهمیدن بارداریم و اتفاقی که برای همسرم افتاد، من رو خیلی به هم ریخت. دائم ناشکری و احساس نارضایتی می کردم. خدارو شکر همسرم بهتر شد. ولی بچه نه! تو هفته ی دهم سقط شد. وقتی از بیمارستان بر می گشتم خیلی خوشحال بودم و همش از خدا تشکر می کردم که بهمون رحم کرده، ۳۸ ساله هستم و دو تا دختر واقعااا خوب دارم و کاملا از زندگیم راضی... اصلا دوست نداشتم تو شرایط بد اقتصادی حاکم بر جامعه یه فرزند دیگه داشته باشم و هزار دلیل قانع کننده و محکم برای خودم داشتم. ولی خوشحالی من حتی یکماه هم طول نکشید و افسردگی به سراغم اومد. همش خودم رو سرزنش میکردم و حالا احساس می کردم که بچمو خیلی دوست داشتم. و با استرس و غر غر چقدر اذیتش کردم😩 خیلی احساس بدی داشتم. بدتر از همه اینکه همسرم باورش نمیشد که من ناراحتم و گاهی به گریه های من با تعجب خیره میشد و میگفت دیگه دیره برای پشیمونی! چون ایشون با اینکه تمایل به فرزندآوری نداشتن خیلی راحت با این موضوع کنار اومدن و در زمان بارداری منو دلداری میدادن که خدا تو اون حادثه به خاطر این نی نی منو زنده نگه داشت. خلاصه خیلی حال بدی داشتم و خودم رو شکست خورده در امتحان خدا میدونستم. شاید باورتون نشه ولی وقتی بعد از ده روز جواب سونو گرافی که بعد از سقط انجام میدن رو پیش دکترم بردم. بهشون گفتم که من تصمیم دارم به بارداری و ایشون هم با تعجب نگاهم کردن😀 یکم از حال روحیم برای دکترم گفتم و براش گریه کردم. و ایشون گفتن که سه ماه اجازه ی باردار شدن رو ندارم. نمیدونید این سه ماه چقدر برام سخت گذشت و چه استرسهایی رو گذروندم. تو ماه محرم کارم فقط شده بود گریه هر جا مراسمی بود(که البته مراسمها هم امسال کم بود) میرفتم و مثل مادرای جوون از دست داده گریه می کردم و فقط از خدا میخواستم که منو به خاطر ناشکری ببخشه و یک فرصت دیگه بهم بده... پروژه ی راضی کردن همسر هم به سختی گذشت😊 الان که این متن رو براتون مینویسم چند روزی هست که فهمیدم باردارم...خیلی خوشحالم خیلی این رو از صمیم قلب میگم من برای فرزند اولم انقدر خوشحال نبودم و بارداری رو امری طبیعی می دونستم. ولی حالا که خدا با دادن این فرزند دوباره نظر رحمتش رو بهم انداخته، بسیار خوشحالم.. ناگفته نماند که کانال خوب شما، همدم روزهای سخت و دوران افسردگی من بود. وقتی داستان کسانی رو میدیدم که با تمام سختی ها و به امر رهبر تصمیم به فرزندآوری داشتند، واقعا بهشون قبطه میخوردم؛ و همین امر باعث شد که در هدفم از فرزندآوری تجدید نظر کنم. و با وجود تمام سختیها تلاش کنم برای تربیت فرزند صالح که ان شاالله به درد دین بخورن. البته دخترام مومن هستن و فعالیت قرآنی می کنن و اشکال من این بود که همین دو تا رو کافی میدونستم. و الان واقعا توجیه هستم که *دوتا کافی نیست*😍 خلاصه اینکه این اتفاق باعث شد که هیچ وقت ناشکری نکنم و همیشه راضی باشم به رضای خدا.. از صمیم قلبم دعا میکنم برای کسانی که این پیام رو میخونن و هنوز صاحب فرزند نشدن. امیدوارم که خدای مهربان دامنشون رو سبز کنه.. آمین یا رب العالمین کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
همسر شهید بابایی: عباس علاقه زیاد به اولاد داشت. به شوخی می‌گفت: «ما باید به تعداد چهارده معصوم، چهارده تا بچه داشته باشیم.» می‌گفت: «باید زودتر بچه‌دار شیم تا از چهل سالگی به بعد، صاحب عروس و داماد بشیم و از عمرمون استفاده کنیم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
10.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاسم پور، رئیس فراکسیون زنان مجلس: 🚨رشد جمعیت کشور به زیر ۱ درصد رسیده است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
نوه‌ی دختری امام: امام همیشه به مادرم توصیه می‌کردند: «بهترین عبادت برای مادر نگهداری از فرزندان و تربیت آنان است». چنانکه مادرم در اوایل انقلاب خواسته بودند که در کارهای اجتماعی شرکت کنند، ولی به دلیل کوچک بودن بچه‌ها، امام از ایشان خواستند به تربیت فرزندان خود بپردازند. 📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج ۱ - ص ۲۸۲ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۱۵ بنده از وقتی که بچه بودم، یادم میاد توی بازی های بچگیم، مامان بازی میگردم و عاشق بچه داری بودم. کمی بزرگتر که شدم، وقتی تو خانواده مون کسی بچه دار میشد من از این شوقم حتی برای ملاقاتشون صبر نمیکردم مرخص بشن، به بیمارستان میرفتم که زودتر بچه را ببینم چون عاشق بچه بودم. به سن ۱۸ سالگی که رسیدم خواستگار های زیادی داشتم و خداراشکر خانواده ام خیلی محترمانه انتخاب را به خودم سپردند و کمکم میکردند که بهترین انتخاب را داشته باشم همین هم شد. و خدا را صد هزار مرتبه شکر همسرم خیلی آدم صبور، مهربان، دلسوز و از همه مهم تر همدل وهمیار در زندگی هستند... بعد از یک سال و نیم که عقد بودیم همه چیز را خیلی ساده برگزار کردیم ولی پدر و مادرم هم واقعا چیزی برایم کم نگذاشتند. یعنی خودم هم توقع زیادی نداشتم و با این که همسرم نه خانه ای داشت، نه ماشینی داشت، نه چیزی اصلا برام مهم نبود. چون یک تار موش برام به صد خانه و ماشین می ارزید و خلاصه خیلی ساده عروسی گرفتیم و به خانه ای اجاره ای رفتیم. وقتی این حد از همدلی وکمک های همسرم را در زندگی میدیدم و من هم که عاشق بچه بودم بعد از شش ماه که از عروسیمان گذشت، تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم حتی تصمیمش هم اینقدر حس قشنگی بود که فکر میکردم دارم به تمام آرزو های دوران بچگی و نوجوانیم میرسم. خدا را شکر ماشین خریدیم درصورتی که اصلا فکرش را نمیکردم و الحمدالله سفرهای زیارتی زیادی همان ابتدای زندگی قسمتمان میشد و من در هر کدام از سفرها هنگام خریدن سوغاتی، برای بچه خودم هم لباس های قشنگ و کوچولو را با هزار ذوق میخریدم و آنها را برای تبرک ‌به حرم میبردم همه چی به خوبی وخوشی میگذشت و من غرق خوشبختی بودم. اما بعد از اینکه سه چهار ماه اقدام به بارداری میکردم ولی نتیجه ای نمیدیدم کم کم ترس و دلهره به سراغم آمد به خودم میگفتم نکنه خدا میخواد منو با بزرگ ترین آرزو و خواسته ام امتحان کنه و نعمت قشنگ مادر شدن را از من دریغ کنه. خلاصه شروع به دکتر رفتن کردم اولش که رفتم دکتر، کسایی که توی نوبت بودند اکثرا باردار بودند و با هم صحبت میکردند و تجربیات همدیگه را با ذوق و شوق میگفتند و من پر از حسرت، فقط گوش میکردم و بغضم را قورت میدادم. طرف دیگر هم یکی از بارداری ناخواسته اش ناراحت بود و یکی میگفت خودم نمیخواستم برای حرف اطرافیان تن به این خفت دادمو و من پیش خودم میگفتم چطور اینها قدر این نعمت به این قشنگی را نمیدانند و میگفتم خدایا چه حکمتی داری که یکی آرزوی مادر شدن دارد و نمی دهی ودیگری نمیخواهد ناخواسته بهشون میدهی😔 ناگهان شخصی از من پرسید بارداری؟گفتم نه برای اقدامات قبل از بارداری و چکاپ و این چیزا آومدم. پرسید چند سالته؟ وقتی گفتم بیست سال با صدای بلند جوری که توجه همه جلب شد گفت اووووو پاشو برو بابا!! چه قدر زود برای بچه دار شدن تصمیم گرفتی خیلی زوده تو هنوز خودت بچه ای و از این حرف های صد من یه غاز. و من آشفته تر از قبل و با بغضی سنگین تر از قبل فقط خیلی تحمل کردم که اشکم جاری نشه. وقتی پیش خود دکتر رفتم و سنم را پرسید خیلی هم تشویقم کرد و گفت خیلی خوبه که زود به فکر افتادی و بارداری با سن های بالا مشکلات زیادی داره و کلی امید و انگیزه بهم داد. خلاصه ماه های پی در پی پیش دکترهای متعدد رفتم و آزمایش های مختلف و همه و همه فقط میگفتند هیچکدام نه شما و نه همسرتون هیچ مشکلی ندارید و مانعی برای بارداریتون دیده نمیشه. همسرم وقتی ناراحتی منو میبینه جوری رفتار می کنه که انگار بچه نمیخواهد و سعی در خوب کردن حال من داره ولی امان از حرف اطرافیان که خودتان بهتر خبر دارید و سخت جگر سوز است... غم و غصه ی خودم یک طرف، حرف های دیگران باری میشود بر غم وغصه هام... الان که تقریبا سه چهار سال از ازدواجمون میگذره، هنوز حسرت و آرزوی بچه به دلم مونده و من که غرق خوشبختی بودم و سر زنده و سرحال حس میکنم روز به روز دارم افسرده تر میشم. دیگه هیچ چیزی برایم در این دنیا اهمیتی ندارد الا دیدن یک بی بی چک مثبت وشنیدن خبر مادر شدنم. نمیدانم خدا دارد امتحانم میکند یا که گناهی کرده ام که موجب دریغ کردن نعمتش از من شده😢 این روزها خبر بارداری اطرافیان ابتدا شدید خوشحالم میکند ولی بعدش حال خودم را نمیفهمم و فقط زار زار اشک میریزم. فکر نمیکردم روزی برسه که من که از شنیدن خبر بارداری اطرافیان غرق در شوق میشدم و سر از پا نمیشناختم حالا وقتی خبر بارداری میشنوم فقط غرق در حسرت شوم. این اولین باری است که درد و دل این سه چهار سالِ انتظار کشیدنم را به زبان می آورم. تو رو خدا برای من و امثال من دعا کنید که انشاءالله هر زن مسلمانی که آرزوی مادر شدن داره، طعم شیرین بارداری و بچه داری را بچشه و خداوند این نعمت قشنگ را به همه عنایت کنه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ امام از هر چیز به اندازه حداکثر استفاده اقتصادی می‌کردند، از قلم حداکثر‏‎ ‎‏استفاده را می‌کردند. همانطور که حضرت علی (علیه السلام) فرموده‌اند که سر قلم را نازک‏‎ ‎‏بگیرید و خط‌ها را نزدیک بهم بنویسید. ایشان در زندگی خود این مطلب را پیاده کرده‏‎ ‎‏بودند، مثلاً آنچه از نامه‌ها که برای ایشان می‌رسید، چون معمولاً از کاغذهای پستی‏ ‎‏استفاده شده بود، و مقداری از آن در حد دو صفحه یا بیشتر مفید بود و روی پاکت، به‏‎ ‎‏غیر از آدرس و عنوان، جای سفید زیادی بود، از تمام این کاغذها و حتی پاکتها‏‎ ‎‏استفاده می‌کردند و یادداشت‌های مقدمتاً علمی خودشان را روی آنها می‌نوشتند!‏‎ ‎‏اینقدر توجه به مسایل اقتصادی داشتند که بعضی از آقایان آن نوشته‌ها را هنوز دارند. 📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج ۲ - صفحه ۱۰۷ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1