#پیام_مخاطبین
✅ چهارمین فرزندم رو باردارم...
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
کانال"دوتا کافی نیست"
@dotakafinist1
#امام_خمینی
✅ امام از هر چیز به اندازه حداکثر استفاده اقتصادی میکردند، از قلم حداکثر استفاده را میکردند. همانطور که حضرت علی (علیه السلام) فرمودهاند که سر قلم را نازک بگیرید و خطها را نزدیک بهم بنویسید. ایشان در زندگی خود این مطلب را پیاده کرده بودند،
مثلاً آنچه از نامهها که برای ایشان میرسید، چون معمولاً از کاغذهای پستی استفاده شده بود، و مقداری از آن در حد دو صفحه یا بیشتر مفید بود و روی پاکت، به غیر از آدرس و عنوان، جای سفید زیادی بود،
از تمام این کاغذها و حتی پاکتها استفاده میکردند و یادداشتهای مقدمتاً علمی خودشان را روی آنها مینوشتند! اینقدر توجه به مسایل اقتصادی داشتند که بعضی از آقایان آن نوشتهها را هنوز دارند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج ۲ - صفحه ۱۰۷
#سبک_زندگی_اسلامی
#مدیریت_اقتصادی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۰۲
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۴ هستم و سال ۹۰ ازدواج کردم، با اینکه دوست داشتم زود بچه دار بشیم اما به خاطر مشاور های نامناسب به همسرم، ایشون با وجود اینکه بچه زیاد دوست داشتن، مخالف بچه دار شدن در ابتدای زندگی مشترک بودند.
خدا رو شکر بعد از ۳ سال راضی شدن و سال ۹۴ خدا لطفش رو شامل حالمون کرد و در ۲۹ سالگی، صاحب یه گل دختر شدیم که موقع بارداری نذر حضرت زهرا (س) کردیم، با اصرار من سال ۹۶ دومین دخترمون بدنیا اومد که این گلمو نذر حضرت معصومه(س) کردم و سال ۹۸ هم خدا بهمون یه پسر کوچولو داد که ایشون نذر امام حسن مجتبی (ع) هستن برای آزادی بقیع انشالله...
تمام این مدت اجاره نشین هستیم و در شهر غریب زندگی می کنیم، شهر مادریم شش ساعت با ما فاصله داره و رفت و آمد ها خیلی کمه البته کرونا هم مزید بر علت شده، سختی بچه های پشت سر هم زیاده اما از وقتی بزرگتر شدن خدا رو شکر با هم بازی میکنن و تازه میتونم علاوه بر کارهای خونه به درسم هم برسم، الحمدلله الان یه کوچولوی تو راهی هم داریم که انشالله چند ماه دیگه بدنیا میاد انشالله این یکی رو نذر امام زمان (عج) کردم برای ظهورشون...
تا جایی که بتونم برای تربیتشون تلاش میکنم، کلاس تربیت فرزند رفتم و کتابهای تربیتی میخونم و توی وقت هایی که بتونم صوت فرزند پروری از اساتید بزرگ مثل حاج آقا تراشیون یا آقای عباسی رو گوش میکنم، توی جاهایی که احساس میکنم نمیدونم چطور باهاشون برخورد کنم از مشاوره تخصصی کودک کمک میگیرم، و سعی میکنم اجرا کنم، معتقدم اونجا که دیگه دستم نرسه یا ندونم یا نتونم توی تربیتشون کاری کنم، اگه لایق باشن و منم لایق باشم، خود ائمه حفظشون میکنن، چون بزرگوارن و هدیه کوچیک ما رو قبول میکنن، چطور ممکنه وقتی آدم همه زندگی خودشو که بچه هاش باشن، نذرشون کنه و اونها قبول نکنن؟!!
خدا رو شکر رزق ما با هر بچه بیشتر شده، قبل از اومدن بچه اولم، گاهی با اینکه فقط دو نفر بودیم و مخارج اضافه نداشتیم توی مخارج آخر ماه می موندیم ولی با اومدن هر بچه هم موقعیت همسرم بهتر شد و هم تلاششون و از اون طرف گشایشی که خدا قرار می داد.
من لباس و چیزهای مورد نیاز بچه ها رو از جنس خوب میخرم و با این کار مدت زمان استفاده از لباس رو زیاد میکنم، گاهی دست به کار میشم و برای توی خونه شون لباس میدوزم، البته خیلی وقت برای این کار ندارم، گاهی لباس بزرگتر برای کوچکتر هم استفاده میشه، گاهی لباس هایی که هنوز قابل استفاده هست و برای بچه های خودم قابل استفاده نیست برای بچه های خواهرم میبرم و البته اگه لباس بچه های خواهرم همین وضع رو داشته باشن برای بچه خودم استفاده میکنم، البته بیشتر به عنوان لباس توی خونه، چون هم از نظافتش مطمئنم و هم از اسراف و هزینه اضافه جلوگیری میکنم، شاید برای بعضی ها این روش مورد پسند نباشه اما واقعا هزینه ها رو کم میکنه، البته برای لباس بیرون حتما هزینه میکنیم.
اسباب بازی هم به اندازه هست البته دختر ها از وسایلشون بیشتر نگهداری میکنن و پسر کوچولوی دو سال و نیمه ام حسابی از خجالت اسباب بازی ها در اومده😁 مجبور شدم براش اسباب بازی نشکن بگیرم، چون نصف اسباب بازی ها رو شکسته.
البته اسباب بازی زیاد مورد تایید هیچ مشاور کودکی نیست، ما خیلی از روزها با هم کاردستی درست می کنیم و اسباب بازی می سازیم، حتی بچه کوچیکم هم بلده قیچی دست بگیره و ساعتها با قیچی کردن و چسبوندن کاغذ مشغول میشن، خمیر بازی خونگی براشون درست میکنم و گاهی براشون عروسک میدوزم ، عروسک های ساده دستی یا انگشتی یا ... با نمد و پارچه و کاغذ، از مواد بازیافتی خونه یا جوراب و کارتن کاردستی درست میکنیم و چقدر بچه ها از این بازی ها لذت میبرن، از ایده های بعضی کانال ها هم در این موارد استفاده میکنم، توی کارها از بچه ها کمک میگیرم، تمیز کردن خونه، آب دادن به گل ها، شستن جوراب ها و کفش ها یا پوست گرفتن میوه و سیب زمینی با پوست کن یا خورد کردن میوه و سیب زمینی که حتی پسر کوچکم هم این کار رو انجام میده. همه اینها باعث میشه بتونم ارتباط بهتری باهاشون برقرار کنم.
بدترین زمان ها وقتی هست که مریض میشن، چون کوچیکن و نیاز به مراقبت بیشتر دارن، اما وقتی سلامت هستن با خنده هاشون و با بازی هاشون واقعا آدم رو شاد و راضی میکنن.
الحمدلله برای من هر چه تعداد بچه ها بیشتر شد، زمانبندی برای کارها مهمتر شد و البته بیشتر به کارهام می رسم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#امام_خمینی
✅ امام از هر چیز به اندازه حداکثر استفاده اقتصادی میکردند، از قلم حداکثر استفاده را میکردند. همانطور که حضرت علی (علیه السلام) فرمودهاند که سر قلم را نازک بگیرید و خطها را نزدیک بهم بنویسید. ایشان در زندگی خود این مطلب را پیاده کرده بودند،
مثلاً آنچه از نامهها که برای ایشان میرسید، چون معمولاً از کاغذهای پستی استفاده شده بود، و مقداری از آن در حد دو صفحه یا بیشتر مفید بود و روی پاکت، به غیر از آدرس و عنوان، جای سفید زیادی بود،
از تمام این کاغذها و حتی پاکتها استفاده میکردند و یادداشتهای مقدمتاً علمی خودشان را روی آنها مینوشتند! اینقدر توجه به مسایل اقتصادی داشتند که بعضی از آقایان آن نوشتهها را هنوز دارند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج ۲ - صفحه ۱۰۷
#سبک_زندگی_اسلامی
#مدیریت_اقتصادی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۲۸
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#سختیها
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد سال ۱۳۶۸ هستم، همسرم سال ۱۳۸۶ به صورت سنتی به خواستگاری اومدن و معرف همسرم، همکلاسی مدرسه من، دختر عموشون بودن که همسایه هم بودیم.
ما آبان سال ۱۳۸۷ در خانه پدر شوهرم زندگیمون رو شروع کردیم و دو سال بعد از ازدواجمون یعنی آبان سال ۱۳۸۹ خداوند یه پسر کوچولوی ناز بهمون هدیه داد.
هفت ماهگی محمد عارف تصمیم گرفتیم به یه خونه ی اجاره ای بریم و این جابجایی به دلیل کار همسرم اتفاق افتاد که میخواست کارش رو به صورت مستقل شروع کنه.
اسباب کشی کردیم و چیزی از رفتن مون نگذشته بود که دوباره خدا بهمون یه هدیه کوچولوی دیگه داد.
من باردار بودم و این خیلی ناباورانه اتفاق افتاده بود، همش گریه میکردم و با خودم میگفتم چجور میتونم با وجود محمد عارف، دوباره یه بارداری جدید رو تجربه کنم...
من قبل از اینکه حتی آزمایش بدم و از بارداریم مطمئن بشم، حدس می زدم که باردار باشم و همش تو ذهنم میچرخید که چی بخورم و چیکار کنم که اگه بارداری اتفاق افتاده از بین بره و یه موقعه تستم مثبت نشه اصلا تو ذهنم نمیگنجید که دوباره به این زودی بخوام بارداری جدید رو تجربه کنم.
بماند که چیزی که فکرش رو نمیکردم دیگه اتفاق افتاده بودو حدسم درست بود و فقط همسرم بود که این افکار منفی رو از ذهنم دور میکرد و دل گرمم میکرد و دلداریم میداد.
حالا من بودم و بی حالی ضعف و حالت تهوع و همچنان محمد عارف رو شیر میدادم، محمدی که دیگه یکسالش شده بود و نوپا بود
باید کم کم محمد عارف رو از شیر میگرفتم
محمد عارف به هیچ عنوان نه شیشه و نه پستونک نمیگرفت و توی یه پروسه خیلی سخت و طولانی از شیر گرفتمش....
از شانس خوب یا بد ما، صاحب خونه خونه رو فروخته بود و ما باید از خونه بلند میشدیم،
من باردار و با وجود محمد عارف اسباب کشی کردیم، تو خونه ی جدید دختر کوچولوی نازمون به دنیا اومد.
ده روز اول همش گریه میکردم و به سختی هاش فکر میکردم ولی خب شونه خالی نکردم
سعی میکردم بارم رو دوش هیچ کس نندازم
کمک مامان و مادر شوهرم رو انکار نمیکنم،
ولی با افتخار میگم که همه کارای بچه ها رو خودم انجام میدادم.
با اینکه دوتا بچه ی قد و نیم قد و شیطون بودن اما سعی میکردم از پسشون بربیام...
باز دوباره صاحب خونه خونه رو فروخت و ما باید بلند میشدیم، با هر سختی بود خونه پیدا کردیم و باز دوباره اسباب کشی کردیم...
یادمه یه دونه نَنی بسته بودم که دست خودمم بهش نمیرسید، وقتی عارفه میخوابید چهار پایه می ذاشتم و میرفتم بالا عارفه رو می ذاشتم توی نَنی که حداقل یکم بخوابه و بتونم به کارای خونه برسم.
اما خب عارفه هم طولی نمیکشید که با لنگه دمپایی که محمد عارف پرت میکرد تو نَنی بیدار میشد و شیطونیاشون از نو شروع میشد. 😢😅
روزای خیلی سختی بود
ولی ارزشش رو داشت
از برکت وجود بچه ها زمینی خریده بودیم و بعد از این همه اسباب کشی تصمیم گرفتیم که خونه رو هر جور شده بسازیم. با تلاش و همت شبانه روزی همسرم، زمین در حال ساخته شدن بود.
عارفه یکسالش بود که خداروشکر ما به خونه خودمون رفتیم، درسته که خونه رو کامل نکرده بودیم هنوز ولی همین که می دونستیم از خودمونه و قرار نیست که اسباب به دوش دنبال خونه بگردیم، خیلی خوشحال بودیم
خیلی خیلی خداروشکر میکردیم.
با هر سختی بود قسط و بدهی خونه رو تا چند سال کم کم پرداخت کردیم، اما خب منم تو این چند سال هر وقت خسته و درمونده میشدم به همسرم گله میکردم که تو بچه ی دوم میخواستی، درسته که از خستگی بود ولی غیر از ناسپاسی چیزی نبود.
بچه ها با هم فقط یکسال و هفت ماه تفاوت داشتن و هر چی وسیله خودشون داشتن و ما داشتیم از اسباب بازی بگیر تا وسایل خونه همه رو خراب کردن و دیگه همه چی از دستشون در عذاب بود.
اما خب بچه های باهوش و پر جنب و جوش و زرنگ و خلاق و همه فن حریفی هستن و این هم فقط به این دلیله که با هم بزرگ شدن و همبازی هم بودن...
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۲۸
#فرزندآوری
#سختیها
#مدیریت_اقتصادی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
بعد از بدنیا اومدن عارفه من خوش ذوقیم گرفته بود که براش دستمال سر بدوزم و پاپوش و لباس و هر دفعه که یه فرصت کوچیک پیش میومد، استفاده میکردم و با لباسای کهنه و پارچه اضافه ها یه چیزی سر هم میکردم، که دست ورزی بود.
به مرور با تیکه پارچه های کوچیک شروع کردم به لباس دوختن از روی لباس هایی که برا بچه ها خریده بودم و خب با تشویق بقیه روبرو میشدم و میلم به این کار بیشتر میشد.
بچه ها بزرگتر شدن و من دیگه یه خیاط ماهر تو دوخت لباس کودک که خودمم فکرشو نمیکردم. با این که هیچ کلاسی برای دوخت لباس کودک نرفته بودم و فقط یه کمک های جزئی از خواهرام میگرفتم اما خب دیگه حتی دوست نداشتم لباس بخرم براشون به خصوص برای عارفه، تو این مورد خود کفا شده بودیم و خب منم خیلی خوشحال بودم.
یه روزی معلم عارفه توی کانون پرورش کودک و نوجوان باهام تماس گرفت و گفت که امروز فهمیدم که لباسای عارفه رو خودت می دوزی
گفتم بله همین جوره. گفت که وقتی میبینم یه حس خیلی خوبی دارم، خیلی خوشگلن...
گفتم آخه من این لباس ها رو با عشق می دوزم و نمی دونید که خودم چقدر از دیدنش تو تن عارفه لذت میبرم و ایشون گفتن که این همون حس خوبیه که حتی به ما هم منتقل میشه...
از دوخت لباس کودک یه شغل خونگی راه انداختم اما خب تا حدی که هم بتونم به بچه ها برسم هم به زندگی و فقط درحدسرگرمی باشه
ناگفته نمونه که با این که در حد سرگرمیه
هم نیاز خانواده خودمون رو برطرف میکنه
و هم درآمد خوبی داره، شاید کافی نباشه ولی کمک خرج بودنش رو نمیشه انکار کرد.
اصلا به بچه ی سوم فکر نمیکردم، چون که خیلی خسته بودم از بچه های شیره به شیره، با وجود اینکه مامانم و خاله ها هر دفعه تذکر میدادن که دو تا بچه کافی نیست...
ولی خب من همش میگفتم که من که تازه دارم نفس میکشم، تا اینکه عارفه هر دفعه میگفت که من یدونه خواهر میخوام ولی من توجه خاصی نمیکردم...
عارفه پیگیر تر شد و من یکم به خودم اومدم دیدم که عارفه بد هم نمیگه... من خودم لذت خواهر داشتن رو چشیده بودم و حالا داشتم از بچه های خودم دریغ میکردم.
پافشاری عارفه بیشتر میشد و حالا دیگه محمد عارف رو هم با خودش همراه کرده بود
همسرم هم بعد از اون سختی ها زیر بار بچه نمیرفت. اما خب هر جور شده بود با محمد عارف و عارفه تونسته بودیم که یکم نظرش رو عوض کنیم.
حالا دیگه سه تایی بچه میخواستیم درسته عارفه خواهر میخواست و محمد عارف داداش اما خب میگفتیم هر چی که خدا خواسته باشه
تلاشمون بی نتیجه نموند، دعاها و گریه های عارفه بی ثمر نموند، و من بارداری سوم رو هم تجربه کردم.
این بار خیلی شیرین و پرتجربه تر، همه ی خونواده با ذوق و شوق منتظرن، به خصوص همسرم
ان شاءلله که داداش کوچولوی بچه های ما هم به سلامت به دنیا بیاد
شاید تو مواقع اسباب کشی با وجود بچه ها خسته میشدم، شاید هر دفعه به شوهرم گله میکردم، خیلی مواقع گریه میکردم یا از بارداری دوم که غیر منتظره بود، حرف از مردم شنیدم.
اما حالا هزاران هزاران بار خدا رو شکر میکنم
و از همه ی ناسپاسی هام پشیمونم....
از روزی که باردار شدم عشق و سرزندگی بیشتری به زندگیمون تزریق شده که خودمونم فکرشو نمیکردیم، از در و دیوار خونه رحمت و برکت و نعمت میباره...
من محبت همه جانبه بیشتری رو حس میکنم
نه فقط به من بلکه همه خانواده به هم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۴۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_اقتصادی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من در ۲۰ سالگی و همسرم در ۲۵ سالگی، سال ۹۰، زندگی فوق العاده ساده و عاشقانه ای رو شروع کردیم☺️
تو نامزدی خیلی سختی کشیده بودیم ک بهم برسیم و بیاد اون سختی ها واقعا خیلی قدر همو میدونیم😊
از دوران عقد آرزومون این بود که خدا توفیق بده و برای امام زمانمون سرباز تربیت کنیم، حتی اسما شونم همه اسامی ائمه اطهار انتخاب کرده بودیم و مصمم بودیم برای هدف های زندگیمون
بعد از یکسال دخترم رو باردار شدم😇 اون موقع من دانشجو ترمهای آخر بودم و واقعا برای درسم زحمت زیادی میکشیدم.
همزمان کلاس خیاطی میرفتم و خیلی تلاش میکردم دوختم بی نقص باشه و حساااااابی مشغول بودم حتی یک ثانیه ام رو هم هدر نمیدادم تا روز زایمانم هم تمام کلاسامو رفتم و کاراهامو انجام میدادم.
با وجودی که از خانواده هامون دور بودیم و کمکی نداشتم اما پر از حس زندگی و تلاش بودم و همسرم و مادرم خیلی مشوقم بودند. تا قبل زایمانم لیسانسم و مدارک خیاطیم ( همه دوره هاشو رفتم) رو همه رو گرفتم، به برکت وجود دختر نازم تو ماه ۵ بارداری ماشین خریدیم، دخترم دوسالش بود ک فهمیدم سه ماهه باردارم و پسر بود خیلی زیاد احساس خوشبختی میکردیم به خاطر وجود بچه ها و پا قدم پسرم تونستیم نزدیک خانواده هامون خونه بخریم دیگه من اون موقع خودم کمک درآمد همسرم بودم و برای غیر از خانواده خیاطی میکردم و اکثر لباسای خودم و دخترم و همسرمو خودم می دوختم و بخاطر برکت کارم برای فامیل رایگان میدوختم. با وجود بچه کوچیک اصلا اذیت نبودم دخترم لابلای وسایل غیر خطرناک خیاطیم حسابی با خودش مشغول بود و من پروژه عظیم از پوشک گرفتن و از شیر گرفتنش رو با بارداریم همزمان جلو میبردم😢🤪
اطرافیانم همه از بارداریم خوشحال بودند و تبریک می گفتند، پسرم که دنیا اومد من به سرم زد تفسیر تخصصی قرآن بخونم خیلی دوست داشتم و میدونستم خیلی برکت داره
خیلی برای کنکور ارشد تلاااش کردم و قبول شدم، پسرم که سه سالش شد قبول شدم و شروع به خوندن کردم بصورت مجازی( کرونا) خداااا میدونه وقتی قرآن وارد زندگیم شد چقدر روزها مثه عسل شیرین می گذشت و بچه ها با هم بزرگ میشدند و خیلی همدم و همبازی همدیگه بودندخیلی باغ میبردمشون تا خاک بازی و آب بازی کنن و منم تو باغ( باغ پدرم که توش کشاورزی میکنن) همزمان بکوب درسمو بخونم، بعدم حمام و غذا و خواب بهشون میچسبید، در کنار درس کلاسای مختلف قرآنی رو ب صورت مجازی و آفلاین می گذروندم و شدیدا سطح مطالعه قرآنی رو بالا بردم، زمان هایی که بچه ها خواب بودند من مطالعه غیر درسی( قرآنی و خصوصا تفسیر و تربیت کودک ) میکردم کلا تو شبانه روز ۵ ساعت میخوابیدم ،درسمو تمام کردم و برای بارداری سوم تصمیم گرفتم و فرزند سومم رو به دنیا آوردم در بارداری سوم دو سفر معنوی رفتم ،ارشدمو گرفتم، همسرم از لحاظ شغلی ارتقا پیدا کردند و کلی برکات ریز و درشت دیگه که از لطف خدا و وجود پربرکت بچه ها میدونم.
تو بارداری سوم بچه هامو مرتب باشگاه تکواندو میبردم و در اون فرصت مطالعه میکردم.
دخترم کلاس اولی بود و پسرم ۴ ساله
هر هفته دوبار می بردمشون طرح صالحین مسجد که خودم مربیش بودم😆☺️
تمام مناسبتهای عزاداری ائمه و ولادت هاشونم
به پیشنهاد و حمایت همسرم و مادرم و لطف و نگاه خدا و ائمه خونه ام هیئت می گیرم، خونه مون بزرگ نیست ولی عاشق اینم که ذکر قرآن و ائمه تو خونم باشه😍
مثلا محرما که ده روز هیئت دارم بچه هام خیلی کمک میکنن تو کارهای هیئت و این خیلی روشون اثرات مثبت داره و خیلی دوست دارند.
خونه مون مثله حسینیه میشه که خیلی لذت بخشه برامون و خودش صله رحم هم هست چون همه فامیلا میان و بچه هام واقعا زحمت میکشند و روی اعتماد بنفس و روابط اجتماعیشون اثرات عالی میگذاره👌👌
فرزند سومم امسال بدنیا اومد و الان ما یک نوزاد دوست داشتنی داریم🤩 دخترم تو کار خونه و بچه داری خیلی کمکم میکنه و منم ازش کار میخوام در حد توانش در حالی که درسشم خوبه
هر دوشون تا الان دو تا مدال گرفتند تو مسابقات تکواندوشون و هر دوشون عااااشق کتاب هستن. هر شب براشون از روی کتاب حداقل ۳ تا داستان میخونم تا هم علاقه مند بشند و هم بخوابند.
الان با افتخار خانه دارم 😉😌 و روزم با بازی کردن با بچه هام و رسیدگی به درس های دخترم و امور خونه می گذره، خونه همیشه غرق در سر و صدای بچه هاست😍 و قصد دارم دو سالگی فرزند سومم، با خواست خدا فرزند چهارم رو بیارم😍
الان که درس خوندنم تموم شده تو خونه مون هفته ای دو جلسه کلاس تفسیر میگذارم برای خانمها که خودم درس میدم و مادر مهربانم زحمت میکشند حین کلاس نوزدام رو نگهداری میکنن.
هنوزم خیاطی میکنم و نیازهامو برطرف میکنم البته دیگه فقط برای خانواده خودم میدوزم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۷۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#معرفی_پزشک
#سزارین
#دوتا_کافی_نیست
من متولد سال ۶۹ هستم و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از سن ۱۹ سالگی خدا این توفیق رو بهم داد تا طعم شیرین مادری رو بچشم.
وقتی پسرم عباس آقا هنوز دو سالش نشده بود خدا خواست و عطیه خانوم مهمون خونه ی ما شد. عطیه برعکس عباس که آروم بود خیلی ناآرومی میکرد و این جیغ زدنا و اذیت هاش تا ۵ سالگیش ادامه داشت تا وقتی خدا لطف کرد و فاطمه زهرا خانوم را بهمون داد.
فاطمه زهرا خیلی دوست داشتنی بود و وجودش خیلی کمک کرد که عطیه آروم بشه. چون من برای سرگرمی عطیه کارهای خواهرش را بهش می سپردم. اونم روزها به جای عروسک با فاطمه زهرا سرش گرم بود. و خیلی از غر زدن هاش و اذیت کردن هاش کم شد.
چهارمین فرزند رو هم خدا دقیقا سه سال بعد، روز تولد فاطمه زهرا بهمون هدیه داد. آقا علیرضا، یه پسر شیطون و خواستنی.
به لطف و مهربونی خدا پنجمین فرزند هم زهرا خانوم بهمن هزار و چهارصد به دنیا اومد و زندگی ما را شیرین تر کرد.
خیلی از دوستام و اطرافیان میپرسن سخت نیست پنج تا بچه؟! میگم چرا سخت نباشه. خیلی سخته. چون باید همزمان برای جسم و روح شش تا بچه، بعلاوه ی پدرشون😊 وقت بگذارم. اما به لطف خدا سختی این روزها برام شیرینه.
وقتی فکر میکنم خدا توفیق بهم داده که به ۵ تا از بنده های خودش خدمت کنم و اسم ربوبیت خودش را به مرحله ظهور برسونم، دلم گرم میشه. از اینکه خدا حواسش بهم هست و داشتن این فرزند ها رو لطف و مهربونی خدا میدونم.
من مثل خیلی از مخاطبین کانالتون تحصیلات دانشگاهی ندارم. دیپلم که گرفتم دیگه متاسفانه شرایط دانشگاه رفتن را نداشتم ولی بازم متوقف نشدم.
یه مغازه ی کوچیک لباس بچه گانه دارم که به علت کمی وقت خودم، فروشنده گرفتم ولی خیلی دوست دارم این کار رو.
برای لباس های کوچیک انقدر ذوق میکنم. یه کتابخونه هم توی خونه دارم که هم کتاب امانت میدم، هم میفروشم.
پسرم بزرگم حافظ ۳ جز قرآن هست به لطف خدا و دختر بزرگم در اوقات فراغتش، کلاس مینا کاری رفته و کلا عاشق کارهای هنری هست.
از طرف اطرافیان خیلی بهم فشار وارد میشه که دیگه بسه و همین ۵ تا را بزرگ کن. ولی من دلم نمیخواد، متوقف بشم.
دکترم خانم خوشه مهر خیلی خیلی با رفتار خوب و دلگرمی، بعد از تولد پنجمی بهم گفتن دو سال استراحت کن و اگه خواستی بازم میتونی بچه بیاری، با اینکه من هر ۵ فرزندم را سزارین شدم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۰۷
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مدیریت_اقتصادی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
#دوتا_کافی_نیست
فرزند اول ما در شرایط مالی خیلی خرابی به دنیا آمد، همسرم درس می خوند و کار پیدا نمیکرد. منم به خاطر مسائل مالی از دانشگاه انصراف دادم، اون موقع من ۲۰ سالم بود.
توی خونه شروع کردم به کارهای هنری تا کمی بتونم کمک خرج باشم، بچه رو هم کهنه می کردم تا در پول پوشک صرفه جویی بشه.
ما عروسی نگرفته بودیم و با پولش و چند وام دیگه تونسته بودیم یک خونه خیلی کوچیک بگیریم، پسرم اصلا خواب نداشت وکلی دل درد داشت که واقعا منو از آوردن بچه بعدی منصرف میکرد.
وقتی بزرگتر شد دیدم توی پارک و مهدکودک و فامیل و همسایه نمیتونم براش همبازی پیدا کنم چون سطح فرهنگ خانواده ها خیلی باهم فرق میکرد، برای همین کلی تحقیق کردم که تمام مشکلات پسرم با یک فرزند دیگه توی خونه بر طرف میشه.
البته اون زمان همه ما رو نهی می کردند،
ولی به خاطر اینکه پسرم رو از تنهایی در بیارم یک پسر دیگه آوردم، با تمام مشکلات واقعا راضی هستم.
بعد از زایمان کم کاری تیروئید گرفتم، رحمم دیگه جنین نگه نمیداشت کلی دوا درمون کردم تا بتونم یک فرزند دیگه بیارم، چون من خواهر نداشتم، خیلی دلم دختر می خواست.
خدا هم منت بر سرم گذاشت و بهم داد ولی اختلاف سنیش با برادراش زیاد شد.
بعد از اون به خاطر تنهایی های خودم دست به کار شدم تا بتونم با دارو بازم بچه بیارم،
ولی ۵ ماهه از دست دادمش،
بعد از چند سقط، تونستم در سن ۳۸سالگی بازم باردار بشم، ولی چون ۳۸ ساله بود با اصرار دکتر آزمایش غربالگری رو انجام دادم.
نتیجه آزمایش اومد که بچه سندرم داون هست وباید آزمایش آمینیو سنتز بدم وقتی تحقیق کردم، گفتن امکان سقط جنین هست برای همین منصرف شدم و دیگه دکتر نرفتم.
شرایط روانی بدی بود، همش با خودم احساس میکردم دارم کسیو به زور به دنیا میارم که مریضه ... اما به خودم ندیدم که بچه رو سقط کنم و میگفتم حتما قسمتم اینه که بچه مریض داشته باشم.
با وجود این شرایط روانی و دل پریشونی، دخترم روز تولد حضرت زهرا سال۱۴۰۰ به دنیا آمد، سالم ، خوشگل، باهوش و تو دل برو...
از وقتی آمده دنیای منو تغییر داده، من الان با ۳۹ سال سن، یک پسر ۱۸ ساله، یک پسر ۱۴ ساله، یک دختر ۷ ساله و یک دختر ۱ ساله دارم.
و خدا رو شکر می کنم که این نعمات رو به من داده و دعا می کنم که بازم بهم بده.
درمورد مسجد هم من کلا خونه روبه روی مسجد گرفتم که بچه هامو مسجدی بار بیارم.
مسجد ما خیلی جوان محور هست البته بعضی مواقع بزرگترها، کم لطفی می کنن ولی من حدیث از پیامبر براشون میگم.
وای بر مردمی که صدای گریه بچه از مسجدش نیاد.
همش بهشون میگم شماها می تونین توی خونه نماز بخونین ولی بچه ها باید توی مسجد بزرگ بشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ خدا رو شکر....
مدتی بود به علت شرکت در جهاد فرزندآوری و کثرت اولاد و کمبود فضا، دنبال تخت دوطبقه برای چیدمان و جاسازی ۴ فرزند در یک اتاق بودیم. در پرانتز از آنجا که اکثر رفقای بنده از سر طیف پزشکان مرفهند و بودجه و درآمد خانواده از ته طیف پاسداران کمتر مرفه و اینجانب مانند گروه اول به افزایش جمعیت کمک میکنم و مانند گروه دوم دخل و خرج میرسانم، لذا دست به حساب کتابمان باید اندکی دو دو تا چهار تا گونه باشد.😅البته که خدا رزاق است.
جست و جو را از خیابان وصال راسته تخت فروشی ها آغاز کردیم. زیبا بودند و چشم نواز. قیمت ها حدود ۲۵ تومانی میشد. لاجرم سطح توقع را پایین تر کشیده، به سمساری ها و در نهایت سایت دیوار شیراز رسیدیم.😅
در هر گام ۵ تومنی افت قیمت داشتیم تا رسیدیم به دو ملیون و پانصد تومان. حالا خود تعداد گام های رو به عقبمان را حساب کنید. تا اینجا توانسته بودیم یک صفر از رقم ماجرا کم کنیم💪
از قضا این بار در دایره دوار تقدیر باز به وصال رسیدیم. البته نه مغازه های شیک و پیک آن، بلکه خانه ای قدیمی در ته یکی از کوچه هایش که عزم بر فروختن تخت های چوبی عتیقه شان بعد از ۲۵ سال داشتند.
بالاخره در زمان خودش لاکچری طوری بوده. خریدیم و در یک اقدام وانت گونه، بار زدیم و راهی خانه شدیم.
فروشنده مهربان تعدادی میل بافتنی به ما اشانتیون داد. جفت بودند و زیبا. یکی از آن ها اما تک بود و به کار نیا. حکمتش را نفهمیدیم ولی از آنجا که ما استاد تعمیر هستیم نه تعویض، به امید روزی که جایی بکار رود خوشحال و پلنگک زنان از سود اضافی که کسب کردیم، راهی شدیم و غرق در سرهم بندی تخت ها.
مشعوف از این که ۲۰ میلیون نداشته از زندگی جلو افتاده که ناگاه متوجه سکوت مبهمی در خانه شدیم. سرشماري سرانگشتی از بچه ها بحساب آوردیم و دیدیم یکی کم است و سکوت بود و این برای مادران نشانه خوبی نیست🤨 یعنی یا باید صدای جیغشان در گوشت باشد یا جلوی چشمت تا آرامش داشته باشی و چه پارادوکس جذابیست جیغی و فریادی که آرامش بخش است. حداقل خیالت راحت است که سالم اند😁
از پی اش رفتیم. همان میل بافتنی تک بی حکمتِ بکار نیا را در دستانش دیدیم. کم سن بود و بی عقل و در تصوراتش آن را با چوب طبل اشتباهی گرفته بود و گوشی تازه قسط به پایان رسیده مادر را به جای تنبک و آن چنان موسیقی دلنوازی در خلوت برای خود نواخته بود که صفحه ال سیدی جیغ بنفشی کشیده بود و به کما فرو رفته بود و اشانتیون ۲۵۰۰ تومنی، دو نیم میلیون خرج روی دستمان گذاشته بود😢 و البته که خدا رزاق است.
داشت بادمان پنچر میشد که پدر فهیم ماجرا، جوری وارد مدیریت کردن فضا شد در قالب جملاتی از قبیل خداروشکر که به چشمشان نزدند، خدارو شکر به چارشان نزدند و خلاصه داشت میل بافتنی را به اقصی نقاطشان فرو میکرد که آنچنان راضی شدیم و گفتیم بس است دیگر مرد.
کله بچه را بوسیده و ضمن تشکر از نزدن آسیب بیشتر، همه سجده شکری رفته و شاد و خرم به ادامه ماجرا پرداختیم😁
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۲
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#خانواده_دوستدار_فرزند
من در سال ۸۴ با همسرم به طور کاملا سنتی عقد کردم و دوران سخت و طاقت فرسای ١/۵ ساله را شاید به تلخی، به امید زندگی زیر یک سقف مشترک سپری کردیم.
عقد بسیار ساده و مقارن با نیمه شعبان بود، گرچه با تاخیر یکماهه میتونستیم عید فطر پیش رهبری عقد بشیم، ولی از ترس از دست دادن همدیگه طی این مدت، ترجیح دادیم زودتر عقد بشیم.
مادرم از اول مخالف ازدواج ما بود و تمام این تلخی های عقد هم مربوط به رفتار نسنجیده ایشون بود، که خاطرات تلخش را تا ابد برای ما باقی گذاشت.
ولی در این دوران واقعا همدل بودیم و سعی کردیم تا از این فرصت برای رفع نواقصمون کمک بگیریم و رشد کنیم تا بعد راحت تر کنار هم باشیم، با گفتگو و نوشتن، نامه نگاری هایی که گاه حامل آنها خودمون بودیم و هرجا سختمون بود، صحبت کنیم، می نوشتیم.
بالاخره فروردین ۸۶ با سفر به مشهد و بعد هم یک ولیمه مختصر مستقل شدیم در شهری دور از خانواده ها...
۲ سال در غربت زندگی کردیم که سرشار از خوشی بود و تنها لحظات تلخ آن را مادرم رقم میزد.
مادر من معلم بودن و بصورت کاملا افراطی درگیر کارشون بودن و به همین جهت من از کار بیرون منزل متنفر شده بودم، علیرغم درس خوبم که در مدارس تیزهوشان بودم.
یک تجربه ی تلخ، سقط در یک سال و نیم بعد از ازدواجم در غربت داشتم که خیلی از نظر روحی برای من سخت بود و زمینه ای شد تا به فکر انتقال به شهر خود شویم و در کمال ناباوری این اتفاق افتاد و در سال ۸۸ بازگشتیم.
در سال ۸۹ خدا پسرم را به ما عطا کرد، من با فکر فرزندان زیاد و یک خانم خانه دار به تمام معنا به جنگ با عرف خانواده و بویژه مادرم رفته بودم.
۲ سال و ۳ ماه بعد دختر اولم را باردار شدم، کاملا به اختیار، تا سه ماه مادرم را مطلع نکردم تا آرامش بیشتری داشته باشم و این اتفاق در بارداری های بعدی هم افتاد.
بارداری فوق العاده سختی داشتم و در ماه آخر استراحت مطلق کامل، به اجبار ماه آخر را به مادرم که به اصرار من بازنشسته شده بود، زحمت دادم. که قدر دان زحمات شون هستم.
دختر اولم بعد از فراز و نشیب سخت بارداری خیلی راحت در فروردین ۹۲ به دنیا آمد و یک موجود بی دردسر و کاملا مستقل، طوری که این بار با فاصله ی کمتر، تصمیم به بارداری مجدد گرفتم. قصه ی زایمان زودرس و استراحت مطلقی که به دلیل نداشتن کمک، رعایت نکردم.
دو روز قبل از مراسم ازدواج تنها برادرم با ۴۲ روز تفاوت پزشکی دختر دومم را به دنیا آوردم، خدارا شکر سالم و به شکل طبیعی...
دو و نیم سال از تولد فرزند سوم گذشته بود که تصمیم به داشتن فرزند بعدی گرفتیم و در این زمان مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری بیشتر داشتن و ما مصممتر ازقبل و حق به جانب تر، برای مواجهه با افرادی که دائم ما را سرزنش میکردند به راهمون ادامه دادیم.
و خداوند لطفش را شامل حالمون کرد و در سال ۹۷ دختر سومم را به ما عطا کرد.
در ضمن ما با اقتصاد مقاومتی و با یک حقوق زندگی را به خوبی مدیریت میکردیم و خیلی از موارد مصرفی اعم از خوراکی و پوشاکی را در خانه تولید میکردیم. میتونم به جرات بگم لباس کل اعضای خانواده دوخت خودم بود، بخاطر علاقه ی زیادم به خیاطی، همسرم هم خیلی همراهی میکردن در خرید پارچه های متنوع و با وجود تعداد زیاد مون، همیشه در فامیل هم خوش پوش بودیم و هم نوپوش با هزینه ای گاها یک چهارم بقیه....
با تولد هر فرزند رزق مادی و معنویمون بیشتر شد، باتولد پسرم ماشین نو خریدیم، با تولد دختر اول یک زمین با فروش طلاهای پس اندازم و با مساعدت خانواده ام و لطف خدا سال ۹۴ خونه ای بزرگ ولی قدیمی و تقریبا دور از مرکز شهر خریدیم.
با تولد دختر سوم گرچه تصادف سختی کردیم و ماشین مون تقریلا کامل از بین رفت ولی جز شکستگی پای پسرم و شانه ی دختر اول و مقداری جراحات دیگر خدا را صد هزار مرتبه شکر همه زنده ماندیم و بعد از مدت کوتاهی هم در سلامت کامل بودیم و هم یک ماشین بهتر و بزرگتر از قبل خریدیم.
بعد از گذشت دو سال و نیم از تولد فرزند چهارم تصمیم به بارداری مجدد گرفتیم که بخاطر فوت غافلگیرانه ی مادر شوهرم و شرایط روحی همسرم و بعد هم خواست خدا، یکسال و نیم این تصمیم به تعویق افتاد، تا اینکه به لطف خدا دوماه هست که باردار و طبق معمول مادرم بی اطلاع!
من نوه ی اول خانواده مادریم هستم، لذا در این سبک زندگی و فرزندآوری پیشگام بودم و تقریبا رسم غلط و منحوس دوتا بچه کافیه را که به شکل جدی در نسل مادران ما رسوخ کرده و ادامه داشت را برچیدم و این نهضت با تلاش بقیه نیز ادامه پیدا کرده الحمدلله.
از خدا میخواهم که به همه ی زنان سرزمینم که آرزوی مادر شدن دارند، توفیق مادری با فرزندانی صالح و سالم عطا کند، و مرا هم در این راه کمک نماید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۵۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_اقتصادی
من مادری ۲۴ ساله هستم که از نعمت خواهر و برادر زیاد محرومم فقط یه برادر ۱۷ ساله دارم. پدرومادرم هردو شاغل بودن و به تازگی بازنشسته شدن، مادرم معلم و پدرم مهندس...
شرایط سختی داشتن که نتونستن بیشتر فرزند داشته باشند البته بیشترش به خاطر جو حاکم اون زمان بود که میگفتن دوتا بسه، مادرم هم به خاطر مشکلاتی، باردار نمیشدن و من و برادرم با دوا درمون و نذر به دنیا میایم.
البته مادرم میگه به خاطر شرایط سخت که از خانوادش دور بوده و پدرم از ۶صبح تا ۹شب سرکار بوده نمی تونسته برای بچه های بیشتر فکری بکنه.
همیشه به دوستام که خواهر برادر همسن و سال داشتن حسودی میکردم حتی الانم دلم میشکنه وقتی دوتا خواهر رو باهم می بینم چون الان که ازدواج کردم بیشتر از هر زمانی به خواهر نیاز دارم، متاسفانه همسرم هم خواهر ندارن و دخترم از نعمت خاله و عمه مهربان محرومه، بر عکس پدرم و مادرم، پدر بزرگ و مادربزرگ پدریم ۱۰ فرزند دارن، ۴پسر و ۶دختر...
سال ۹۵ وقتی پدربزرگم سرطان میگیرن و دوماه تهران میمونن، هر هفته یکی از پسرا مرخصی میگیره و با یکی از دخترا که بچه کوچک نداشت، میرفت اونجا تا کارهای پرتو درمانیشون انجام بشه بعد از دوماه که برمیگردن اهواز، هرشب یکی از بچه ها پیشش میخوابید تا وقتی که تابستون ۹۶ به رحمت ایزدی میرن.
از اون موقع به غیر از عمو کوچکم که بچه کوچیک داره، بابام و دوتا عموهام به نوبت پیش مادربزرگم میمونن... به چشم خودم دیدم که فرزندان پدربزرگ و مادربزرگم به واقع فرزندان صالح و باقیات و صالحات هستن.
خودم سال ۹۸ قبل از کرونا عقد کردم و سال ۹۹ در اوج کرونا عروسی. به خاطر شرایط کرونا و اینکه مجبور به خونه نشینی بودم تصمیم گرفتم از یه فرشته الهی مراقبت کنم خداوند بزرگ رحمتی بزرگ رو در سال ۱۴۰۰ بهمون عطا کرد و ریحانه خانم شهریور ۱۴۰۰ قدم به زندگی ما گذاشت الان دخترم ۱۷ ماهه هستن و نور چشممون.
الحمدالله تعالی زندگی ما متوسطه، خونه مال خودمونه و ماشین معمولی داریم. همسرمم دو شیفت کار میکنن.
با این وجود حدود ۸ ماهه که برای دخترم از پوشک های قابل شستشو استفاده میکنم خیلی به صرفه تر از پوشک یه بار مصرفه البته من تقریبا ماهی یه بسته پوشک یه بار مصرف هم برای دخترم تموم میکنم اونم فقط برای بیرون رفتن.
در مورد لباس هم، برای لباس بیرونی دخترم بهترینا رو میخرم اما برای تو خونه اش یه سری لباسا هست توی فروشگاه های لباس بچه که یا تک مونده، یا یه ایراد ظاهری داره و یا مارک نیست اما جنسشون بد نیستا فقط به خاطر همین دلایل ارزون ترن شده، لباسی بوده برای دخترم خریدم ۱۵ تومن اما جنسش خوب بوده و اندازه لباس گرون کار کرده حتی خراب نشده نگهش داشتم.
اهل چشم و هم چشمی و تجملات نیستم، من حتی لباس های دخترم که براش کوچیک شده رو گذاشتم تو کمد ان شالله برای فرزندان بعدیم.
میشه یه سری وسایل رو هم، بهم قرض داد پارسال مادرم برای دخترم ۱۳ میلیون کالسکه و کریر خرید منم نذر کردم توی اطرافیانم هرکی فرزند بهش داد در صورتی که خودم نخوام استفاده کنم، چند ماهی بهشون قرض بدم تا از خرید وسایل الکی جلوگیری بشه.
من نسبت به تمام دخترای فامیل زودتر ازدواج و بچه دار شدم و خوشحالم در اوج جوانی مادری رو تجربه کردم.
دوست ندارم دخترم مثل خودم در حسرت همبازی و خواهر و برادر زیاد باشه الحمدالله خداوند بهمون برکت و رزق داده ان شاءالله لایق باشم تا فرزندان صالح تربیت کنم.
امسال هم بعد از ۳ سال وقفه قصد ادامه تحصیل در مقطع ارشد رو دارم ان شاالله خداوند کمک کنه تا با فرزندم راه پیشرفت رو طی کنم و مادر همه فن حریفی برای فرزندم بشم.
پدر و مادر امید فرزندان و فرزندان امید پدر و مادر هستن، خداوند سایه هیچ پدر و مادری رو از سر اولادش کم نکنه و هیچ فرزندی داغ والدین نبینه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۷
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#مدیریت_اقتصادی
#رزاقیت_خداوند
بنده خانمی ۳۳ ساله هستم. وقتی ۲۰ ساله بودم و درحال تحصیل در مقطع فوق دیپلم بودم با یک بنده خدایی عقد کردم ولی نتونستیم باهم به نقاط اشتراک در زندگی برسیم و بعد از دو سال در سن ۲۲ سالگی با مشقت فراوان ازشون جدا شدم
و زندگی صفحه ای جدید رو برام باز کرد.
حدود سه سال در تنهایی و انزوا گذشت بخاطر حرف و حدیث های اطرافیان که به گوشم میرسید و نگاه ترحم آمیزشون، یک خط فرضی دور خودم درست کردم و بهش پناه بردم.
بعد از جدایی دوباره وارد دانشگاه شدم در مقطع کارشناسی و همزمان در یک موسسه قرآنی کودک مشغول به کار شدم.
خواستگاران زیادی داشتم اما همه آنها بعد شنیدن سرگذشت زندگی و سابقه ازدواج ناموفق ام یهو پا پس میکشیدن و هر بار ضربه ای سنگین به من وارد میشد.
خیلی دل شکسته و غصه دار بودم ولی سعی میکردم ظاهرم رو حفظ کنم، ماه محرم بود و در روضه های محله مون شرکت میکردم و با دل شکسته از حضرت فاطمه زهرا میخواستم که خودش نجاتم بده و یکی از پسرانش رو برای همراهی و همدمی من بفرسته.
تنها چند ماه بعد از محرم سال ۹۲، خانواده ای به خواستگاری من اومدن که از سادات بودن و در کمال ناباوری هم خودم هم خانواده با شرایطشون موافق بودیم.
البته خانواده ایشون اختلاف عقیده زیادی با ما داشتن ولی خود ایشون فردی مذهبی، معتقد و دغدغه مند و ولایی بودن
خلاصه در اسفند ۹۲ یعنی ۲/۵ سال بعد از جدایی و در سن ۲۴ سالگی نامزد کردیم و محرم شدیم و در ۱۰ فروردین ۹۳ باهم عقد کردیم.
از اونجایی که هردوی ما تنهایی زیادی کشیده بودیم(همسرم هم یه ازدواج ناموفق داشتند) دیگه بیش از این تحمل تنهایی رو نداشتیم، با دست خالی تصمیم گرفتیم که بریم زیر یک سقف و در عرض یک هفته خونه ای نقلی با امکانات کم پیدا کردیم و با قرض کردن ۶ میلیون از خانواده و با یک عروسی ساده که کل هزینه اش یک و نیم میلیون تومان شد زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
تنها ۲ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم خانواده مون رو ۳ نفره کنیم و دقیقا در اولین سالگرد عقدمون، گل پسر مامان، آقا سیدمهدی به دنیا اومد. تا حدود ده ماهگی گل پسر بسیار ناآروم و گریه رو بود و شب ها با گریه های وحشتناک از خواب بیدار میشد که با مراجعه متعدد به مشاور و رفع استرس و اضطراب نهفته خودم این ناآرومی ها کم شد و ما تصمیم به ۴ نفره شدن گرفتیم. وقتی پسر اولم ۳.۵ ساله بود آقا سیدمحمد حسین قشنگم به دنیا اومد.
اینم بگم از رزق وجود سیدمهدی ماشین دار شدیم و از رزق سیدحسینم در کمال ناباوری خانه دار شدیم.
زندگیمون بالا و پایین زیاد داشت و داره
اما سعی کردیم زندگیمون رو سراسر خدمت به اهل بیت قرار بدیم و بچه هامون رو زیر بیرق اهل بیت بزرگ کنیم.
پسرای من خادمای هيئت هستند و عشقشون هر پنجشنبه رفتن به هیئت هستش، امام حسین توفیق داد دو بار خانوادگی راهی کربلا شدیم. امسال اربعین هم ۵ نفره راهی پیاده روی اربعین شدیم چون من فرزند سوم رو باردار بودم.
ماه آخر بارداری چون تلاشم بر این بود که وی بک انجام بدم، تلاش های زیادی کردم، از جمله: پیاده روی های آروم و سبک، ورزش های مختلف جهت آمادگی برای زایمان طبیعی، کشش عضلانی و نرمش های سبک در منزل، گرفتن دو بار ماساژ کامل بدن در هفته ی ۳۷ توسط یک بانوی مسلط به اعمال یداوی و...
اما اما اما
علی رغم همه ی تلاش های بنده و آمادگی بدنم زایمان سوم هم به خواست خدا سزارین شدم. زهرا ساداتم دنیا اومد و خونه مون رو پر نور تر کرد.
بعد از تولد فرزندم درد شکم و کمر کمتری داشتم و خیلی زودتر از دو سزارین قبلی سرپا شدم و دوران نقاهت روسریعتر گذروندم و شیردهی راحت تری داشتم الحمدالله
فرزندم به دلیل داشتن دو داداش بزرگتر به سر و صدا بیشتر عادت کرد و خواب راحت تری داره تو این حجم از سر و صدا 😁😜
پسرام یک دقیقه هم زندگی رو بدون خواهرشون تصور نمیکنند شرایط سخته بله ولی دلمون خوشه به مهمون جدید خونه مون، پسرام منتظرن خواهرشون دو ساله بشه که من دوباره براشون آجی بیارم
بعد از تولد فرزند سوم رزق مالی نداشتیم ولی رزق معنوی زیاد داشتیم، همیشه که نباید رزق مادی باشه
شغل همسرم آزاد هست و افت و خیز های زیادی داشته، خودم هم ۳ سال هست که جهت کمک به اقتصاد خانواده پا به عرصه ی تولید گذاشتم و یک تولید کننده و کارآفرین فعال هستم و کارگاه کوچکی برای خودم راه اندازی کرده و محصولات پروتئینی خانگی تولید میکنم.
الحمدالله شکر راضی هستیم و منتظریم که بازم سعادت داشته باشیم و بتوانیم سرباز برای آقا به دنیا بیاریم.
دوستان گرامی هیچوقت از لطف و محبت خدا ناامید نشین، زندگی بالا پایین زیاد داره ولی همه رو با توکل بر خدا میشه گذروند.
ازتون خواهش دارم برای عاقبت به خیری بچه هام دعا کنید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_حائری_شیرازی
من در خانه، پرنده (مرغ و خروس و مرغابی و ...) پرورش میدهم. بستگان من میآیند مثلاً ۵تا مرغابی سر میبُرند و پولش را هم به من میدهند! این اقتصاد مقاومتی است. اینکه کسی بگوید من مدرک دارم پس دیگر کار نمیکنم، این با اقتصاد مقاومتی نمیسازد. خانمهای ما، الی ما شاء الله مدرک میگیرند و دیگر در خانه نه کار بافندگی میکنند نه ...
من با این وضعیت علمی و شُهرتم، عارَم نمیشود در خانهام کار کنم و چیزی تولید کنم؛ اما بسیاری از خانمها به دلیل اینکه مدرک دارند، اقدام به هیچ تولید خانگی نمیکنند! در حالیکه در گذشته گلیم میبافتند، قالی میبافتند، جوراب میبافتند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#مدیریت_اقتصادی
@haerishirazi
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۱۵
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_دوم
گذشت تا ماه رمضان سال بعدش. من خیلی به دمنشو زعفران علاقه دارم و هر روز با زعفران افطار میکردیم. اواخر ماه باید دوره زنانه ام میشد که نشد و با خوش خیالی گفتم حتما به خاطر روزه گرفتن عقب انداختم. اما روز عید فطر بیبی چک زدم و مثبت شد.
ترس عین خوره افتاد به جونم. اخه محمد هنوز خیلی کوچیک بود و این یکی هم با کلی زعفرون ندونسته محکم سر جاش بود!
محمد صدرا رو ۱۸ ماهگی هم از شیر و هم از پوشک گرفته بودم تا با اومدن بچه جدید خیلی اذیت نشم.
محمد محسن آذر ۹۷ به دنیا اومد. زندگی با دو تا بچه پشت سر هم واقعا سخت بود خونه نامرتب. غذا گاهی آماده نبود و واقعا نمیرسیدم! اما همسرم درک میکرد و خیلی غر نمیزد😉
یکسال که گذشت بچه ها دیگه با هم میرفتن بازی و وقت من آزاد تر شده بود و گاهی ساعت میگذشت و بچه ها با من کاری نداشتن. با هم بزرگ شدن. با هم بازی میکردن دعوا میکردن و کنار هم زندگی رو یاد میگرفتن.
تو این مدت به ادامه تحصیل و کار کلا فکر نمیکردم. اینقدر همراهی بچه ها خوب بود که چند تا خانواده دیگه بعد از ما تصمیم گرفتن بچه هاشون پشت سر هم باشن.
گذشت تا تیر امسال که دوباره عادت ماهیانه ام عقب افتاد با جلوگیری های سفت و سختی که داشتم اصلا فکر بارداری نبودم. اما وقتی بیبی چک زدم مثبت شد. ایندفعه بیشتر نگران سلامتی بچه بودم رفتم سونو و خدا رو شکر مشکلی نبود و محمد علی مون هم فروردین امسال دنیا اومد.
در مورد دکتر و آزمایش و اینجور چیزا بچه اول آدم خیلی ترس داره. همه آزمایش های بارداری و سونو ها رو رفتم و بعد دنیا اومدنش با اندک مریضی دکتر متخصص میبردم. اما برای دومی فقط سونوگرافی ها و آزمایش های خون ضروری بارداری رو رفتم و غربالگری ها رو اصلا نرفتم! و بعد دنیا اومدنش دکتر کمتر میرفتیم چون میدونستم چکار کنم تا کمتر مریض بشه یا مریض شد چکار کنم زود خوب بشه.
سر سومی هم فقط آزمایش های لازم مثل تیرویید و قند و اینا رو رفتم و سونو رفتم و غربالگری ها رو نرفتم.
حتی قند سه مرحله ای هم به دکترم گفتم اذیت میشم و ننویسه برام😁😂😁 و دکتر آزمایش قند معمولی نوشت برام.
در مورد هزینه ها هم بچه اول نمیدونی چی لازمه همه چیز میخوای بخری یه عالمه لباس میگیری که بعضا خیلی هاش استفاده نمیشه. اما برای دومی خرج هم دستت اومده و هم اینگه کلی چیز از بچه قبلی مونده که میشه استفاده کرد.
در مورد رزق بچه ها هم واقعا هر بچه که میاد کلی رزق مادی و معنوی همراش داره. مثلا سر اولی ماشین گرفتیم همون اول بارداری. سر دومی زمین بزرگی برای خونه خریدیم. و سر سومی من که اصلا قصد کار نداشتم برای اولین بار آزمون استخدامی شرکت کردم و قبول شدم. دعا کنین برام که در ادامه راه هم موفق باشم. البته من خیلی از شاغل شدن با وجود بچه ها ترس و اضطراب دارم. اگه مامانی هست که میتونه کمک کنه لطفا تجربه اش رو بگه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۴ هستم و سال ۹۰ ازدواج کردم، با اینکه دوست داشتم زود بچه دار بشیم اما به خاطر مشاور های نامناسب به همسرم، ایشون با وجود اینکه بچه زیاد دوست داشتن، مخالف بچه دار شدن در ابتدای زندگی مشترک بودند.
خدا رو شکر بعد از ۳ سال راضی شدن و سال ۹۴ خدا لطفش رو شامل حالمون کرد و در ۲۹ سالگی، صاحب یه گل دختر شدیم که موقع بارداری نذر حضرت زهرا (س) کردیم، با اصرار من سال ۹۶ دومین دخترمون بدنیا اومد که این گلمو نذر حضرت معصومه(س) کردم و سال ۹۸ هم خدا بهمون یه پسر کوچولو داد که ایشون نذر امام حسن مجتبی (ع) هستن برای آزادی بقیع انشالله...
تمام این مدت اجاره نشین هستیم و در شهر غریب زندگی می کنیم، شهر مادریم شش ساعت با ما فاصله داره و رفت و آمد ها خیلی کمه البته کرونا هم مزید بر علت شده، سختی بچه های پشت سر هم زیاده اما از وقتی بزرگتر شدن خدا رو شکر با هم بازی میکنن و تازه میتونم علاوه بر کارهای خونه به درسم هم برسم، الحمدلله الان یه کوچولوی تو راهی هم داریم که انشالله چند ماه دیگه بدنیا میاد انشالله این یکی رو نذر امام زمان (عج) کردم برای ظهورشون...
تا جایی که بتونم برای تربیتشون تلاش میکنم، کلاس تربیت فرزند رفتم و کتابهای تربیتی میخونم و توی وقت هایی که بتونم صوت فرزند پروری از اساتید بزرگ مثل حاج آقا تراشیون یا آقای عباسی رو گوش میکنم، توی جاهایی که احساس میکنم نمیدونم چطور باهاشون برخورد کنم از مشاوره تخصصی کودک کمک میگیرم، و سعی میکنم اجرا کنم، معتقدم اونجا که دیگه دستم نرسه یا ندونم یا نتونم توی تربیتشون کاری کنم، اگه لایق باشن و منم لایق باشم، خود ائمه حفظشون میکنن، چون بزرگوارن و هدیه کوچیک ما رو قبول میکنن، چطور ممکنه وقتی آدم همه زندگی خودشو که بچه هاش باشن، نذرشون کنه و اونها قبول نکنن؟!!
خدا رو شکر رزق ما با هر بچه بیشتر شده، قبل از اومدن بچه اولم، گاهی با اینکه فقط دو نفر بودیم و مخارج اضافه نداشتیم توی مخارج آخر ماه می موندیم ولی با اومدن هر بچه هم موقعیت همسرم بهتر شد و هم تلاششون و از اون طرف گشایشی که خدا قرار می داد.
من لباس و چیزهای مورد نیاز بچه ها رو از جنس خوب میخرم و با این کار مدت زمان استفاده از لباس رو زیاد میکنم، گاهی دست به کار میشم و برای توی خونه شون لباس میدوزم، البته خیلی وقت برای این کار ندارم، گاهی لباس بزرگتر برای کوچکتر هم استفاده میشه، گاهی لباس هایی که هنوز قابل استفاده هست و برای بچه های خودم قابل استفاده نیست برای بچه های خواهرم میبرم و البته اگه لباس بچه های خواهرم همین وضع رو داشته باشن برای بچه خودم استفاده میکنم، البته بیشتر به عنوان لباس توی خونه، چون هم از نظافتش مطمئنم و هم از اسراف و هزینه اضافه جلوگیری میکنم، شاید برای بعضی ها این روش مورد پسند نباشه اما واقعا هزینه ها رو کم میکنه، البته برای لباس بیرون حتما هزینه میکنیم.
اسباب بازی هم به اندازه هست البته دختر ها از وسایلشون بیشتر نگهداری میکنن و پسر کوچولوی دو سال و نیمه ام حسابی از خجالت اسباب بازی ها در اومده😁 مجبور شدم براش اسباب بازی نشکن بگیرم، چون نصف اسباب بازی ها رو شکسته.
البته اسباب بازی زیاد مورد تایید هیچ مشاور کودکی نیست، ما خیلی از روزها با هم کاردستی درست می کنیم و اسباب بازی می سازیم، حتی بچه کوچیکم هم بلده قیچی دست بگیره و ساعتها با قیچی کردن و چسبوندن کاغذ مشغول میشن، خمیر بازی خونگی براشون درست میکنم و گاهی براشون عروسک میدوزم ، عروسک های ساده دستی یا انگشتی یا ... با نمد و پارچه و کاغذ، از مواد بازیافتی خونه یا جوراب و کارتن کاردستی درست میکنیم و چقدر بچه ها از این بازی ها لذت میبرن، از ایده های بعضی کانال ها هم در این موارد استفاده میکنم، توی کارها از بچه ها کمک میگیرم، تمیز کردن خونه، آب دادن به گل ها، شستن جوراب ها و کفش ها یا پوست گرفتن میوه و سیب زمینی با پوست کن یا خورد کردن میوه و سیب زمینی که حتی پسر کوچکم هم این کار رو انجام میده. همه اینها باعث میشه بتونم ارتباط بهتری باهاشون برقرار کنم.
بدترین زمان ها وقتی هست که مریض میشن، چون کوچیکن و نیاز به مراقبت بیشتر دارن، اما وقتی سلامت هستن با خنده هاشون و با بازی هاشون واقعا آدم رو شاد و راضی میکنن.
الحمدلله برای من هر چه تعداد بچه ها بیشتر شد، زمانبندی برای کارها مهمتر شد و البته بیشتر به کارهام می رسم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۰۳
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#مدیریت_اقتصادی
سال ۹۷ بود که با همسرم آشنا شدیم. بماند که خیلی سختی کشیدیم تا خانواده راضی به وصلت بشن و در نهایت سال ۹۹ نامزد شدیم. یه نامزدی ساده در حد خانواده ی ما و ایشون و به مدت ۳ ماه ازدواج موقت خوندیم.
قبلش هم مشاوره رفتیم و الحمدلله که همه چی ما با هم جور و خوب بود همون جور که خودمون متوجه شده بودیم. من از زمان مجردیم حتی اون زمان ها که طلا قیمت الان رو نداشت چون خونده بودم نقره زینت بهشتی هاست و مستحبه دلم میخواست انگشتر حلقه ام نقره باشه اما چون میدونستم ممکنه مخالفت بشه اینو نمی گفتم جایی. خلاصه من و همسرم به جای پلاتین و طلا که مرسومه انگشتر نقره برای هم خریدیم.
عقد هم یک عقد محضری بود و نمیخواستم عروسی بگیریم تا بعد از کرونا. که شرایط جور شد و توی کرونا! عروسی گرفتیم از طریق ازدواج آسان که مبلغش با توجه به هزینه های عروسی خیلی خیلی کم و ناچیز شد. جوری که شاید کسی به فکرش نرسه که با همچین مبلغی میشه عروسی گرفت!
گذشت و گذشت و تصمیم گرفتیم بعد از ماه رمضان برای بچه دار شدن اقدام کنیم و ۸ ماه گذشت و خبری نشد. دیگه یکم داشتیم نگران میشدیم که مبادا مشکلی باشه چون داشت نزدیک یک سال میگذشت. تا اینکه ماه نهم به لطف خدا و یاری ائمه باردار شدم.
سعی کردیم وسایل رو خرد خرد بگیریم ضمن اینکه اصلا دلم نمیخواست از این رسومات که باید خانواده ی دختر سیسمونی رو بدن پیروی کنم، هم اینکه خانواده ام همینحوریش کلی برای من هزینه کرده بودن که خیلی هاشونو میگفتم چرا خریدید و نیاز نبود اما خب خودشون دوست داشتن.
برای خیلی از وسایل توی دیوار دنبال وسایل نوزاد می گشتم که هم خوب و نو بودن، هم قیمت مناسب تر. بنابراین هم فشاری بهمون نیومد، هم احساس میکردم که چقدر اینجوری سود هم کردیم درحالی که به نظر بعضی ها این کارها عاره. اما اگر سبک زندگی درست من باعث شه هم از هزینه ها کم شه، هم چهارنفر دیگه یاد بگیرن و اینقدر هزینه های گزاف نکنن، چرا باید ایرادی داشته باشه؟
خلاصه که اینقدر سختش نکنیم با کمتر هزینه کردن هم میشه زندگی کرد. مهم اینه در آخر هم به همسرتون فشار نیووردید، هم خدا رو راضی کردید.
الحمدلله عشق من و همسرم به هم مثل روز اوله و برای همه ی مجردها همچین ازدواج خوبی و برای متاهل ها همچین ماندگاری ای رو آرزو میکنم.
و راستی برای بارداری من حدودا دو ماه ویار بارداری داشتم و خیلی اذیت شدم، هنوز یادش می افتم میگم چطور تحمل کردم. بعدا این سرودهای امام زمانی رو که میدیدم میگفتم من قراره یار امام زمان تربیت کنم ان شا الله و امید قلبی میگرفتم.
راجع تعداد فرزند هم دیگه خیلی هرجایی صحبت نمیکنم، چون یه سریا میخوان با گفتن تجارب منفی منصرفم کنن اما نمیدونن تاثیری نداره روی من. بخاطر همینم همه جااا مطرح نکنین خصوصا اگر حرف اطرافیان روتون اثر میذاره.ان شا الله خدا توفیق بده تا ۳۰ سالگیم ۴ تا رو آورده باشم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من ۳ سال هست ازدواج کردم و یک فرزند پسر دارم. از بارداری تا الان که پسرم ۷ماهه هست، خیلی خدا کمک کرده و من از لحاظ مالی زیاد خرج نکردم.
سونوهای غربالگری رو نرفتم. توکل به خدا کردم و پسرم رو نذر امام زمان(عج) کردم و سپردم دست اهلبیت.
زایمان طبیعی داشتم و اصلا از همون اولش رزق و روزی با خودش آورد.
ما ماشین نداشتیم و با وام ازدواجی دنبال یه ماشین بودیم که همه میگفتن با این پول ماشین خوب نمیتونی بخرید مثلاً در حد پراید.
ولی دقیقا اوایل بارداری برادرم که قصد فروش ماشینش رو داشت به ما پیشنهاد خرید داد (با تخفیف خوبی هم که بهمون داد) و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم و این ماشین قسمت ما شد. هنوز همه میگن واقعا این رزق بچه بود با این پول این مدل ماشین گیرتون اومد.
من همون اولشم تو فکر یه کمد برا بچه ام بودم. چون جای خالی برا وسایل بچه نداشتیم. میخواستم برایش تهیه کنم که اونم خدا جور کرد و یه کمد خوب و تمیز قسمت پسرم شد که نیاز نبود هزینه بدم.
و یه مورد دیگه اینکه من اوایل ازدواج یه بار به مغازه سیسمونی نوزاد رفتم و لباسهای نوزادی که آف زده بود رو تعدادی خریدم. من برام، ست بودن لباس مهم نیست و از همه رنگها برا پسرم استفاده میکنم و بعداً فهمیدم چقدر به نفعم بوده. حالا همه رو کنار گذاشتم برا فرزند بعد ان شاءالله استفاده کنم.
بعد از دنیا اومدن پسرم کلی از وسایل مورد نیاز را برا پسرم کادو دادن که نیاز نیست خودم بخرم و حتی کلی لباس براش کادو آوردن که تا دوسالگیش نیاز ندارم بخرم و چیزهای دیگه که اینجا توان گفتنش نیست...
من از پوشک های پارچه ای استفاده میکنم که خییییییلی تو هزینه کمکمون هست. درسته که باید بشورم ولی شستنش هم خیلی کار سختی نیست. البته گاهی اوقات هم از پمپرز استفاده میکنم ولی خییییلی کم.
اینها رو گفتم که بدونید الان که میگن برا فرزندآوری فشار مالی هست. من معتقدم روزی به دست خداست و با توکل و تلاش و مدیریت هزینه ها میشه مشکلات اقتصادی رو کنترل کرد...
برای ظهور امام زمان (عج) و عاقبت بخیری خودمون و فرزندمون دعا کنید..و همچنین برای همه فرزندان ایران زمین.
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
در مورد قناعت تو زندگی، میخواستم چند مورد رو که خودم تو زندگی رعایت میکنم، بگم شاید بدرد دوستان بخوره.
من سه تا بچه دارم. هزینه خرید لباس تو خونه بسیااااار پایینه.
یک به این دلیل که لباسای خواهر زاده ها و برادرزاده هام رو که براشون کوچیک شدن و در حد نو هستن، استفاده میکنم و لباسای بزرگ رو هم نگه میدارم برا وقتی سایزشون شد، استفاده کنن. این ارتباط دو طرفه است و گاهی من لباسایی رو که نمیخوام میدم به اونا.
دوم هم اینکه من تا اندازه ای خیاطی بلدم و همین باعث شده که بشدت این هنر بدردم بخوره تو زندگی.
سر زانوی شلوارهای پاره شده ی بچه ها رو خیلی تمییز و قشنگ استیکر میزنم، گاها لباس پسر بزرگم رو که ۹ سالش هست و براش کوچیک شده، کوچیک میکنم و اندازه پسر دو سالم میکنم و تنش میکنم.
لباسای تابستونه رو که آستین کوتاه هستن، پاییز آستین بهشون میزنم و پاییزه میشن برا استفاده. چون اگه بخوام بر دارم برا سال دیگشون، چون تو سن رشد هستن براشون کوچیک میشه.
خانواده خودم و خانواده همسرم چون اهل خیاطی نیستن، اضافه های پارچه لباسایی رو که خیاط براشون دوخته میدن به من و من به راحتی و با کمی خلاقیت لباس های زیبایی برا دخترم میدوزم.
لباسای خودم که گاهی تنگ شدن و یا به هر دلیلی نمیخوامشون، لباس جدید و زیبایی از توشون برا دخترم درمیارم.
جاهایی از لباسای بچه هام که سوارخ میشه و لباش هنوز نو و تمییز هست، با یه گلدوزی ساده میپوشونمش و از نو استفاده میکنیم.
حتی بلدم لباسی رو که تنگ شده رو چطور گشاد کنم و یا اگه کوتاه شده چطور بلند کنم که به زیبایی لباس هم آسیبی نرسه و حتی لباس جدیدی از توش بیرون بیاد.
گاهی هم که نیاز باشه با خرید دو سه متر پارچه با کیفیت، چند دست لباس برا بچه هام میدوزم.
الحمدلله که خدا نعمت خیاطی رو بهم داده و حتی خیلی وقتا جاهایی که باید کادو بدم با یه مقدار پارچه، چیزی میدوزم و سوغات میدم و اینجوری تو هزینه ها صرفه جویی هم میشه.خیلی از وسایل سیسمونی بچه هام رو هم خودم دوختم.
خرابی های خونه رو هم حدالامکان شوهرم تعمیر میکنه تا تو هزنیه ها صرفه جویی بشه. الحمدلله شوهرم با وجود اینکه هیچ دوره ای هم ندیده ولی از لوله کشی و برق کشی و تعمیرات وسایل برقی و... خودش انجام میده.
اسباب بازی های بچه هام هم غالبا مال خواهر زاده هام هستن که بزرگ شدن و دیگه نیازش ندارن و هر اسباب بازی تو دست بچه هام ده بار خراب میشن و شوهرم با خلاقیت دوباره بازسازیشون میکنه و به چرخه بازی برشون میگردونه 😄.
بافتنی هم تا حدودی بلدم و برا، زمستونشون کلاه و شال گردن و عروسک و گاهی لباسی هم میبافم.
خیلی از وسایل تزیینی خونه مون کار دست خودمونه اونم با حداقل قیمت. هنر شدیدا تو زندگی و صرفه جویی در هزینه ها بدرد میخوره.
خودم هم چون چادری هستم، برا لباس بیرونی زیاد هزینه نمیکنم😅 و لباسای خونگیم رو هم غالبا خودم میدوزم.
تا لباسی جون داشته باشه ازش کار میکشیم و هروقت عمرش رو داد به شما تبدیل میشن به دستگیره های خوشگل😅 و یا کهنه برا تمییز کاری و نظافت. کلا دور ریز نداریم😂 حتی جورابامونم تا چندین دفعه بخیه نشن دور انداخته نمیشن😁
شدیدا توصیه میکنم حداقل خیاطی رو در حد رفع نیاز خونگی یاد بگیرید.
الحمدلله رب العالمین 🤲
خدایا شکرت بابت این همه نعمتی که به ما دادی 🤲
#قناعت
#سادهزیستی
#مدیریت_اقتصادی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ سجده ی شکر...😅
مدتی بود به علت شرکت در جهاد فرزندآوری و کثرت اولاد و کمبود فضا، دنبال تخت دوطبقه برای چیدمان و جاسازی ۴ فرزند در یک اتاق بودیم. در پرانتز از آنجا که اکثر رفقای بنده از سر طیف پزشکان مرفهند و بودجه و درآمد خانواده از ته طیف پاسداران کمتر مرفه و اینجانب مانند گروه اول به افزایش جمعیت کمک میکنم و مانند گروه دوم دخل و خرج میرسانم، لذا دست به حساب کتابمان باید اندکی دو دو تا چهار تا گونه باشد.😅البته که خدا رزاق است.
جست و جو را از خیابان وصال راسته تخت فروشی ها آغاز کردیم. زیبا بودند و چشم نواز. قیمت ها حدود ۲۵ تومانی میشد. لاجرم سطح توقع را پایین تر کشیده، به سمساری ها و در نهایت سایت دیوار شیراز رسیدیم.😅
در هر گام ۵ تومنی افت قیمت داشتیم تا رسیدیم به دو ملیون و پانصد تومان. حالا خود تعداد گام های رو به عقبمان را حساب کنید. تا اینجا توانسته بودیم یک صفر از رقم ماجرا کم کنیم💪
از قضا این بار در دایره دوار تقدیر باز به وصال رسیدیم. البته نه مغازه های شیک و پیک آن، بلکه خانه ای قدیمی در ته یکی از کوچه هایش که عزم بر فروختن تخت های چوبی عتیقه شان بعد از ۲۵ سال داشتند.
بالاخره در زمان خودش لاکچری طوری بوده. خریدیم و در یک اقدام وانت گونه، بار زدیم و راهی خانه شدیم.
فروشنده مهربان تعدادی میل بافتنی به ما اشانتیون داد. جفت بودند و زیبا. یکی از آن ها اما تک بود و به کار نیا. حکمتش را نفهمیدیم ولی از آنجا که ما استاد تعمیر هستیم نه تعویض، به امید روزی که جایی بکار رود خوشحال و پلنگک زنان از سود اضافی که کسب کردیم، راهی شدیم و غرق در سرهم بندی تخت ها.
مشعوف از این که ۲۰ میلیون نداشته از زندگی جلو افتاده که ناگاه متوجه سکوت مبهمی در خانه شدیم. سرشماري سرانگشتی از بچه ها بحساب آوردیم و دیدیم یکی کم است و سکوت بود و این برای مادران نشانه خوبی نیست🤨 یعنی یا باید صدای جیغشان در گوشت باشد یا جلوی چشمت تا آرامش داشته باشی و چه پارادوکس جذابیست جیغی و فریادی که آرامش بخش است. حداقل خیالت راحت است که سالم اند😁
از پی اش رفتیم. همان میل بافتنی تک بی حکمتِ بکار نیا را در دستانش دیدیم. کم سن بود و بی عقل و در تصوراتش آن را با چوب طبل اشتباهی گرفته بود و گوشی تازه قسط به پایان رسیده مادر را به جای تنبک و آن چنان موسیقی دلنوازی در خلوت برای خود نواخته بود که صفحه ال سیدی جیغ بنفشی کشیده بود و به کما فرو رفته بود و اشانتیون ۲۵۰۰ تومنی، دو نیم میلیون خرج روی دستمان گذاشته بود😢 و البته که خدا رزاق است.
داشت بادمان پنچر میشد که پدر فهیم ماجرا، جوری وارد مدیریت کردن فضا شد در قالب جملاتی از قبیل خداروشکر که به چشمشان نزدند، خدارو شکر به چارشان نزدند و خلاصه داشت میل بافتنی را به اقصی نقاطشان فرو میکرد که آنچنان راضی شدیم و گفتیم بس است دیگر مرد.
کله بچه را بوسیده و ضمن تشکر از نزدن آسیب بیشتر، همه سجده شکری رفته و شاد و خرم به ادامه ماجرا پرداختیم😁
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۲۷
#فرزندآوری
#فشار_خون_بالا
#از_شیر_گرفتن
#از_پوشک_گرفتن
#اگزمای_نوزادان
#مدیریت_اقتصادی
#نکات_کاربردی
#قسمت_دوم
درباره هزینه لباس، سایزهای کوچیک رو پنبه ای با جنس معمولی خریدم چون زود کوچیک می شن و غذاخور نیست که لک بگیرن ولی سایزهای بعد جنس خوب میخرم و تا جایی که بشه ازش استفاده می کنم. بعضی از لباس هاش رو دوتا تابستون پوشید.
خیاطی هزینه ها رو نصف یا حتی کمتر می کنه ولی بی تعارف از نظر من وقت و دقت بالایی می خواد که برای من تک فرزند هنوز ممکن نیست چون دخترم همیشه کنار خودم هست و چرخ براش خطر داره ترجیح میدم وقت خیاطی رو به گشتن و پیدا کردن جنس خوب و قیمت مناسب اختصاص بدم.
برای دخترم کتاب مقوایی داره که میاره و براش می خونم، از این توپ ها که توی استخر توپ هستن سایز کوچولوها یه بسته ی ۲۰ تایی خریدم هر روز متناسب با حوصله و شرایطش یه بازی طراحی می کنیم میریزیم توی پلاستیک میریزه زمین یا پرت میکنیم بخوره به هدف که هدف یه جای بزرگ در نظر می گیرم که بخوره حتما یه چسب می چسبونم به قاب در که پرت کنه بچسبه بهش بعضی وقت پخششون می کنم توی خونه باید بتونه همه رو پیدا کنه.
اسباب بازی های موزیکال برای من خیلی خوب نبودن چون میخواد که بشینیم و با هم بازی کنیم عملا وقتی برام خالی نمی کنن، برای هوش آوایی خوبه اما بازی با وسایل خونه بهتره مثلا نخود لوبیا رو با ظرف خودش بهش می دم که بریزه و خالی پر کنه هم تولید صدا داره هم دستورزی و هم برای دقایقی من رو رها می کنه.
توی حمام رنگ انگشتی داره و نقاشی می کنه، سری بعدی که رفتیم حمام دیوارها رو می شورم که آب سرد اول لوله هم هدر نمیره، تاب داره و خیلی دوسش داره هر وقت راه حلی نداشته باشم برای سرگرم کردنش دست به دامن تاب می شم. توی کارها بهش مسئوليت کوچیک میدم مثل شکستن تخم مرغ با ضربه قاشق یکی از لذت بخش ترین کارهاست براش انگاری که قرمه سبزی پخته به همه هم میگه که خودش تخم مرغ شکسته و این غذا رو پخته.
من هرجا برم دخترمم می برم حتی سمینارهای دانشگاه هم شرایط جوری بوده که بردمش و افتخار می کنم به مادری، بعضی از دوستام بچه هاشون رو از ترس مریض شدن بیرون نمیارن و اتفاقا دیدم که بچه های اونا بیشتر مریض می شن نه افراط خوبه و نه تفریط، به نظرم اگر به توصیه های دین عمل بشه بیماری ها خیلی کمتر می شه چیزایی که از برادران و خواهران عراقی این سال ها زیاد دیدیم اکثرا از مستحبات دین هست، مثل خوردن از لیوان برادر مومن خوردن غذایی که در محدوده ی سفره ریخته خوردن غذا با دست تمیز (شستن دست و خوردن با دست توصیه شده) دست دادن خودش باعث تبادل بعضی میکروب ها هست و رسیدن میکروب کم مثل واکسن زدن هست بدن رو با بیماری آشنا می کنه و در صورت تماس با ویروس قوی تر یا تعداد بیشتر می تونه از خودش دفاع کنه و خدارو شکر تا حالا این شیوه درباره خانواده ما جواب داده به دخترم توی سفر، پدی لاکت می دم که بجز تاثیر خوبش روی گوارش از بیماری های ویروسی جلوگیری می کنه و سیستم ایمنی قوی تر می کنه
زمان از شیر گرفتن دو سال قمری هست بعضی مامانا وقتی مشاور بهشون می گه تدریجی از شیر بگیرید بچه رو، فکر می کنن تدریج یعنی دو هفته اونم تند تند بچه ی وابسته هم هیچی نگه آخرم می گن نمی شه و تلخک و زردک و چسب و چه چه بهتر هست واقعیتا تدریج یعنی از سه چهار ماه قبل وقتی یک هفته ی آخر می رسه فقط یک وعده مونده باشه من درباره بچه ی خودم یک وعده ی قبل خواب مونده بود، توی پذیرایی شیر می خورد می رفتیم اتاق می خوابید.
ده روز آخر کردمش صبح و هر شب یه جوری بهونه آوردم بعد از چند روز صبح ها هم تا چشمش رو باز می کرد بهش شیر گاو می دادم تا یواش یواش از سرش افتاد یکی دوبار هم که گفت، بهش گفتم مامان شما بزرگ شدی ببین دندون داری باید غذا بخوری نینی دایی ببین دندون نداره اون شیر می خوره که با نارضایتی و یه جورایی مجبوری قبل کرد ولی گریه نکرد خیلی مهم هست که حس بزرگ شدن از شما بگیره.
درباره از پوشک گرفتن الان یه موجی توی اینستا راه افتاده که اوایل می گفتن بین دو تا دو ونیم و الان می گن دو نیم تا سه سال حتی من صفحه های به اصطلاح مشاوره ای دیدم که گفتن بعد سه سال ولی این حرف اشتباه هست هر وقت شرایط از پوشک گرفتن بود یعنی فرزند نشونه ها رو داشت، مادر آمادگی جسمی و روحی این کار رو داشت و تغییر جدیدی در دوسه هفته قبل تا یک ماه بعد این پروژه اتفاق نیوفته این کار رو میشه کرد به طور معمول حدود بیست ماهگی شروع اختیار هست که با توجه حجم مثانه و یه سری عوامل دیگه نشونه ها شروع می شن اگر بچه ای علایم رو داشت مادر بهتره شرایط دیگه رو زودتر مهیا کنه و این کار انجام بده. از پوشک نگرفتن به موقع به اندازه و حتی بیشتر از زود از پوشک گرفتن عارضه داره.
«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۳۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#تربیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
متولد ۷۵ هستم و سال ۹۵ با یک مراسم ساده با همسرم ازدواج کردم و رفتیم سر خونه زندگی خودمون
بعد از ازدواج بلافاصله باردار شدم چون منو همسرم به بچه علاقه زیادی داشتیم، پسر اولم آقا محمدحسن شهریور ۹۶ به دنیا اومد، پسر خیلی آروم و خوبی بود، همین باعث شد که وقتی یک ساله بشه ما به فرزند دوم فکر کنیم و اقدام به بارداری کنیم و یکسال و نیمی پسرم مجدد باردار شدم😍
از اون جایی که پسر داشتیم، دوست داشتم دخترم داشته باشیم که خدای مهربون لطفش رو شامل حال ما کرد و یه دختر خوشگل ناز به ما هدیه داد😁 مائده خانم ما دی ماه سال ۹۸ به دنیا اومد، شد عزیز خونه، حالا دیگه همه میگفتن دختر داری، پسرم داری جنست جوره، نیاز به بچه دیگه ای نیست ولی از اون جایی که حضرت آقا در این زمینه سفارش فراوان داشتن، ما هم دوست داشتیم، سهم کوچکی در این راه داشته باشیم و یک سالگی دخترم، مجدد باردار شدم.😍
گل پسر دوم مون آقا امیرعباس آبان ماه ۱۴۰۰ به دنیا اومد و خوب حرف ها همچنان ادامه داشت، حالا دیگه به خودت استراحت بده، بسه، بذارید این بچه ها بزرگ بشن بعد اگر خواستید بچه بیارید. حرفای مردم رو هم که خودتون میدونید، تمومی نداره، ادامه نمیدم😉
وقتی امیرعباس دنیا اومد به خدا مهربونم گفتم ما میخوایم در این راه بمونیم، حرف حضرت آقا زمین نمونه، هر وقت خودت صلاح دونستی دوباره لطفت رو شامل حالمون کن🥰 ۱۵ ماهگی پسرم برای بچه چهارمم باردار شدم و بارداری چهارمم مصادف شد با کلاس اولی شدن پسر بزرگم محمدحسن، همه میگفتن سختت میشه، بچه ات دنیا بیاد که اینجور نشد☺️ خلاصه بچه چهارم ما محمدجواد عزیزم آبان ماه سال۱۴۰۲ به دنیا اومد😍
از نظر اقتصادی منو همسرم سعی کردیم قناعت در زندگیمون سرلوحه خودمون قرار بدیم، بخاطر همین خرج های الکی و اضافه نداریم.
همسرمم کارمند هستند، برای خرج کردن از همون ابتدای زندگی برنامه می ریختیم و اولویت بندی میکردیم، بعد برای اون کار پول کنار میذاشتیم. همین الانم همینجور هست مخصوصا برای سفر رفتن.
لباس بچه ها رو جنس خوب و قیمت مناسب میگیریم این که بریم برند بخریم که قیمتشون بالا هست نه اینجور نیستیم. لباس نوزادی بچه های بزرگتر که مونده الانم دارم، استفاده میکنم که هزینه اضافی نباشه.
در مورد تربیت بچه ها، باید بگم که من خودم دوره های تربیتی استاد عباسی ولدی شرکت می کنم، که دوره های بسیار خوبی هست، اگر نمیخواین دوره شرکت کنید، کتاب های من دیگر ما رو مطالعه کنید.
بچهها دعوا میکنن ولی چون اختلاف سنی کمی باهم دارن، زود آشتی میکنن تا جایی که به هم آسیب نزنن، دخالت نمیکنم، خودشون مدیریت میکنن.
مخصوصاً پسر بزرگم با اینکه ۶ ساله هست، هم کمک دست من هست، هم خواهر و برادرش رو داخل بازی مدیریت میکنه.
و یه حرفی دوست داشتم همین جا به خواهرای گلم بگم، شاید بعضی از ماها فراموش کردیم خدا به چه مهربونی و بزرگی داریم که خودشون گفتن رزق و روزی بچه رو من بهتون میدم، خودم دستتون میگیریم، به من توکل کنید به من بسپارید وقتی خدا روزی ما ها رو میده قطعا فرزند جدیدی هم وارد زندگی ما بشه، روزی اون بچه رو هم میده.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
همیشه برای خودتون پس انداز داشته باشید تا وقتی چیزی که لازم تون هست تو تخفیف و با قیمت مناسب دیدید، بتونید بخرید و نگید ای کاش پول داشتم میخریدم. من همیشه لباس های خودم و بچه ها رو در تخفیف پایان فصل میخرم بهترین کیفیت و تولیدی...
یعنی پایان زمستان یا تابستان که تخفیف میزنن برای سال بعد بچه ها خرید میکنم.
اندازه لباس رو همیشه کمی بزرگ میخرم با ترفندهای مختلف که تو کانالها هست درز میگیرم یا لبش رو تو میزنم خیلی مرتب و تمیز، این جوری یه لباس رو چند سال میپوشن.
گاهی دیدم بعضی ها لباس گرون رو چنان چفت و اندازه برا بچه میخرند که همون موقع اگر یه زیرپوش زیرش بپوشه براش تنگه و نهایت ۶ ماه میتونه استفاده کنه.
برای عمر بیشتر لباسها، اونا رو پشت و رو میکنم موقع شستشو و لباسهایی که حساس هستند هیچ وقت با پودر آنزیم دار قوی نمیشورم که از بین نرند.
#مدیریت_امور_زندگی
#مدیریت_اقتصادی
#قناعت_و_سادهزیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
«دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من سال ۷۳ در یک خانواده معمولی به دنیا اومدم. ما ۳تا خواهریم یه خواهر بزرگتر از خودم دارم و یه خواهر کوچکتر.
من از بچگی کلا با خانواده ام متفاوت بودم از همه لحاظ. یعنی اگه شباهت ظاهریم به مادرم نبود شاید دنبال خانواده واقعیم میگشتم😁
من علاقه شدیدی به چادر و هیات و اینجور چیزا داشتم اما خانواده ام مخالف بودن نه اینکه کلا قبول نداشته باشن اما میگفتن هرچیزی بجاش اما من اینو قبول نداشتم و همین باعث شد که تقریبا از ۱۵ سالگی علاقه داشتم که ازدواج کنم تا با یکی که هم عقیده خودمه و دوستش دارم با هم بریم مسافرت یا پارک و یا حتی با هم راه بریم.
شاید باورتون نشه اما از همون ۱۵سالگی هرجا میرفتم فکر میکردم که یعنی همسر آینده ام الان کجاست و چیکار می کنه؟
بالاخره بعد از فراز و نشیب های فراوان توی ۱۸ سالگی سال ۹۱ درحالی که تازه سال اول حوزه رو تموم کرده بودم، بعد از اصرار خودم، ازدواج کردم. مادر همسرجان منو در مراسم روضه دیده بودند.
بیش از ۱ سال عقد بودیم که خیلیییییی سخت گذشت یعنی هیچوقت دوس ندارم از اون دوران یاد کنم یکی از مهترین دلایلش هم زن سالاری خانواده من و مردسالاری خانواده شوهرم بود😫
بعد از شروع زندگیمون به خاطر درس خودم و همسرم تصمیم گرفتیم که حداقل سال اول بچه دار نشیم. زندگیمون گرچه سخت اما شیرین بود از لحاظ مادی کم داشتیم اما خوش بودیم واقعا خوش، در حدی از لحاظ مالی تو مضیقه بودیم که گاهی راه خونه مون تا حوزه ام رو پیاده میرفتم و برمیگشتم در صورتی که کل پول راهم کمتر از هزارتومان بود.
بعد از ۲سال بعد از اصرارهای فراوان من و با این توجیه که شاید باردار شدنم طول بکشه تصمیم گرفتیم که اقدام کنیم به بارداری .لطف خدا شامل حالمون شد و بعد از ۶ماه باردار شدم. ویار داشتم و همزمان درس هم میخوندم، زمان زایمانمم دقیقا چندروز بعداز آخرین امتحانم بود. به دلیل بد بودن کادر بیمارستان و بی تجربگی خودم متاسفانه سزارین شدم که چقدررر از لحاظ روحی ضربه خوردم و تا مدتها با خودم درگیر بودم. چون اونو شکست خودم میدیدم.
بعد از ۸ماه پدرشوهرم یه ماشین جدید خرید و ماشین قبلیش رو داد به ما. بعد از شیر گرفتن پسرم دوباره بچه خواستیم و در ۲سال و ۱۱ماهگی پسرم با توکل برخدا دخترم رو با زایمان طبیعی دنیا آوردم اینم بگم که خیلی دنبال طبیعی بودم با اینکه مادرم تا لحظه آخر مخالف طبیعی بعد سزارین بودم اما من تلاشمو کردم و به لطف خدا تونستم یه زایمان عالی داشته باشم.
بعد از ۲سالگی دخترم به همسرم گفتم باید جهاد فرزندآوری رو ادامه بدیم. همسرم میگفتن بدنت نیاز به استراحت داره و این حرفا خلاصه با کلی توجیهات، همسرم موافقت کرد سومی رو بیاریم و در اسفند ۱۴۰۰ فرزند سومم حسین آقا، یک روز قبل از تولد امام حسین دنیا اومد. موقع شیر دهی حسین آقا، همسرم نگاهش تغییر کرده بود و این دفعه خودشون گفتن بچه چهارم رو بیاریم.
تو شیردهی باردار شدم. بخاطر بارداری ها و شیردهی های مکرر بدنم ضعیف شده بود از طرفی همزمان شیر دادن و بارداری اذیتم میکرد. بخاطر همین حسین آقا رو توی ۱۸ماهگی از شیر گرفتم چقدرمممممم سخت بود🥴 نصف شبا بیدار میشد جیغغغغ با اینکه تدریجی از شیر گرفته بودمش خلاصه که گذشت.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_دوم
حالا بعد از ۱۱سال زندگی مشترک ۴تا دسته گل دارم. خونه ای ندارم، ماشین هم، همون ماشین پدر شوهرم دست مون هست. و توی این ۱۱سال، ۱۲بار اسباب کشی کردم. بجز دوبار اول همیشه توی اسباب کشی ها دست تنها بودم و یا حامله و یا بچه شیرخوار داشتم اما همه دلگرمیم به اینه دارم جهاد میکنم و جهاد هم سختی داره.
خانواده خودم و همسرم کلا مخالف فرزندآوری ما بودن اما ما با آرامش به رسالت خودمون پرداختیم. خلاصه اینو میخوام بگم که توی فرزندآوری فقط دنبال برکات مادی فراوان نباشید همانطور که گفتم ما الان هیچی نداریم البته که به نسبت وقتی که بچه هارو نداشتیم خیلی وضعمون بهتر شده چون وقتی بچه ها نبودن خیلی اوضاع مون داغون بود.
توی زندگی همیشه نگاهمون به خدا باید باشه و به خودش توکل کنیم. چون به نظرم سختی های زندگی همیشه هست حالا گاهی کمتر و گاهی بیشتر اما وقتی بچه ها هستن حس میکنم تحمل مشکلات آسون تر میشه چون از اونجایی که بچه ها ذاتا به مشکلات فکر نمیکنن باعث میشه روی آدم همین تاثیر رو بذاره.
ما همونطور که گفتم به خاطر شرایط زندگیمون خیلی اسباب کشی داشتیم تازه اونم به شهرهای مختلف اما همیشه توکلم به خدا بود چون به نظرم بالاخره زندگی ها باهم برابر نیستن و خدا هرکس رو یه جور امتحان میکنه، خیلی ها ازجمله خانواده و دوستان همش بهم میگن که چقدر جابجا میشید و از این حرفا ولی خب چیکار کنیم پیش میاد دیگه😁.
اما در مورد بحث اقتصادی من خیلی فکر میکنم تا بتونم از لحاظ اقتصادی کمترین فشار به همسرم بیاد مثلا لباسها و اسباب بازی بچه هارو تا اونجایی که میتونم کمتر میخرم و از وسایل بچه های قبلی برای بعدی ها استفاده میکنم یا مثلا ما کلا اهل دکتر رفتن و اینا نیستیم و بیشتر روی پیشگیری و استفاده از طب سنتی تاکید دارم که این خودش تاثیر داره روی پایین اومدن هزینه ها اما همسرم یه اعتقادی دارن اونم اینه که از هرچی کم بذاریم آدم باید خوب بخوره و همین باعث شده که ما تو هر وضع معیشتی همیشه حواسم به خورد و خوراکمون بوده...
من بافتنی رو هم خیلی دوس دارم و چیزهای مختف از جمله اسکاج، کلاه و شال گردن و کیف، پادری و خیلی چیزای دیگه میبافم که به اقتصاد خونه مون خیلی کمک میکنه.
خلاصه که حرف بسیار است و انشاءالله جهاد ما ادامه خواهد داشت به عشق امام رضا تا ۸تا😁
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075