eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
❓برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این نظر را قبول دارید؟! 🔹چنین چیزی نیست. من خودم بارها و بارها، برای مراجعینم، سزارین بار چهارم و حتی بار پنجم داشته ام. و هیچ مشکلی هم نبوده است. 🔹اگر در سزارینی چسبندگی به وجود بیاید، ممکن است سزارین بعدی مشکل تر باشد، اما این مشکل به معنای ممنوع بودن سزارین های بعدی نیست. 🔹اگر مادری فکر می کند برای زایمان های بیشتر، محدودیت هایی در سزارین وجود دارد، به او می گویم چنین محدودیتی به وجود نخواهد آمد. شما تا پنج بچه هم می توانی داشته باشی و مشکلی ندارد. 🔹این هم درست نیست که میان دو سزارین باید چند سال فاصله گذاری شود. چیزی که موجب نگرانی برخی از خانم ها می شود، باز شدن بخیه های قبلی است، اما این نگرانی هم جایی ندارد. 📚ایران، جوان بمان، فصل آخر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۶۹ من یه مادر ۲۷ ساله ام که ۱۸ سالگی ازدواج کردم و با وجود مخالفت های فراوان و تیکه و طعنه های اطرافیان، الان ۴ دسته گل دارم و با وجود اینکه مادر خودم و مادر همسرم نزدیکمون هستن ولی دست تنها بچه ها رو بزرگ کردم و الان فرزند پنجم رو باردارم... خواستم به خانومایی که میگن سخته بگم اتفاقا تعداد بچه ها زیاد که میشه هم وابستگی شون به مادر کمتر میشه هم دیگه لوس و ننر نمیشن، یاد میگیرن باید مسئولیت پذیر باشن، قانع باشن و صبر رو یاد میگیرن... وقتی سفره میچینی و میبینی ۴ تا دست گل نشستن و با لذت و خنده و شادی همراه با شیطنت های کودکانه غذا میخورن واقعا خستگی آدم در میره، تازه یه خوبیه دیگه هم دارن که به همدیگه آموزش میدن... از نظر رزق و روزی هم که واقعا به اینکه خدا روزی بچه ها رو باهاشون می فرسته ایمان دارم از ته قلب... الان من مادر ۲ تا گل پسر و ۲ تا گل دخترم و تو راهیمون هم پسره... بچه ها به ترتیب ۶ سال ۴ سال ۲سال و نیم و ۱ سال و ۱ ماه هستن و کوچولومون هم اردیبهشت دنیا میاد. بچه هام از وجود بچه جدید غرق شادی هستن و کلی ذوق دارن برای برادر کوچولوشون... تمام زایمان هام هم سزارین بوده و الان هم دکترم میگه هیچ مشکلی نیست. ایشالله با دعای دوستان و امام زمان خدا دامن همه ی مادرا رو سبز کنه تک فرزندی، ۲ فرزندی واقعا ظلمه در حق بچه هاست. من خودم تک فرزند بودم و همیشه از این تنهایی آسیب دیدم و هنوز هم میبینم. انشاالله که فرزندای خوبی برای امام زمانمون و رهبر عزیزم تربیت کنم و لیاقت سربازیشون رو داشته باشن... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#دکتر_لباف ❓برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این
۲۹۳ سلام دوستان من ۳۴سالمه و۲۰ سالگی ازدواج کردم اوایل ازدواجم ۲ تا بیشتر بچه نمی خواستم اولین فرزندم وقتی ۵ سالش شد تصمیم گرفتم دومی رو بیاریم اما به خاطر مصرف قرص های ضد بارداری بچه دار نشدم. بعد از یک سال خدا بهم ۲ قلو داد وقتی بچه ها ۲سالشون تمام شد، فهمیدم دوباره باردارم خیلی ناراحت بودم چون علاوه بر غرغر های فامیل، خستگی ۲ قلو بزرگ کردن تو تنم بود به هر حال دوست نداشتم دوباره بچه دار بشم. بچه چهارمم که بدنیا اومد خدا برکت رو تو زندگیم آورد. البته بود، با اومدن اون بیشتر شد یعنی خونه خریدیم، ماشین خریدیم زندگیمان متحول شد. بعد از ۲ ساله شدن بچه چهارمم، فهمیدم دوباره باردارم این بار ناراحت نشدم فقط به خدا میگفتم انقدر توانم بده تا بتونم جواب فامیل رو بدم با اینکه خیلی مسخرم میکردن... با اومدن فرزند پنجمم زندگیم بهتر شد. الحمدلله خیلی زندگی خوبی داریم. خداروشکر بچه‌ها هم با هم خوب هستن درسشونم خوبه الان پسر بزرگم ۱۳سالشه با معدل ۱۹ قبول شده، دوقلوها دخترن ۸ سالشونه اونام نمره ممتاز کلاس شون هستن، دختر بعدیم ۵ سالشه الان جامعه القرآن میره و پسر کوچیکم ۳سالشه و دوباره باردارم ولی اصلا ناراحت نیستم با اینکه همه زایمان هام رو سزارین شدم. هم خودم مشکلی ندارم و هم بچه سالم هست و ان شالله به سلامتی زایمان می کنم. و یک نکته، خیلی ها میگن بچه خرج داره ولی خداروشکر اصلا تو خرج شون کم نیاوردیم. چون روزیشون دست یکی دیگس نه ما... خواستم این رو هم بدونید با سزارین هم میشه ۶تا بچه آورد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۴۳ من خانومی ۳۲ ساله و مادر چهار فرزند هستم. در سن ۱۶ سالگی ازدواج کردم و اولین فرزندم در ۲۰ سالگی به دنیا اومد. در بارداری اول مشکلات زیادی از جمله ویار شدید و دندان درد وحشتناک رو متحمل شدم و بعد از تولد فرزندم هم مشکلات دیگری مثل کولیک و شب بیداری تا ۵ ماهگیش رو داشتم. دخترم فوق العاده بهانه گیر و البته بسیار باهوش بود و این هوش سرشار باعث شیطنت زیاد او شده بود. در دو سالگی او به لطف خدا دوباره باردار شدم و متاسفانه هیچیک از اطرافیان به غیر از همسرم از این مساله خوشحال نشد و به خاطر سختیهای زیادی که تحمل کرده بودم و هم زایمان سزارین که داشتم و همه به خاطر فاصله کم بین دو بارداری برام احساس خطر می کردند. اما سختی من در آن نه ماه فقط سرزنش اطرافیان بود و به لطف الهی نه از ویار خبری بود و نه از دندان درد. خوشبختانه زایمان سزارین راحت و بی دردسری نسبت به نوبت اول داشتم و فرزند دومم بسیار آرام و خوش خلق و مهربان پا به عرصه وجود گذاشت. همین آرامش و خوشخواب بودن فرزندم باعث شد سرزنش اطرافیان به مهربانی بدل شه و همه از این مساله خوشحال بودیم. بعد از ۳ سال خدای مهربان عنایت کرد و فرزند سوم رو در دامن من و همسرم گذاشت این بار هم سزارین و فرزندی بی قرار و ناآرام. ولی لطف خدا رو در جای جای زندگیم احساس کردم. با وجود طعنه های اطرافیان احساس آرامش و صبری داشتم که بعضی تعجب می کردند. فرزند سوم رو یکسال و چهار ماه شیر داده بودم که متوجه شدم دوباره باردار شدم و دوباره ویار شدید شروع شد. فاصله این دو فرزند آخر از همه کمتر هست. چهارمین بچه هم با سزارین دنیا اومد و علی رغم تفکر بعضی که نمیشه چهار سزارین انجام داد من مشکلی نداشتم و البته این رو هم بگم پزشکی که بیمار رو عمل می کنه خیلی مهمه. دکتر من، خانم شبیری بودن که در امر سزارین و جراحی زنان خبره هستند. به توصیه اطرافیان میخواستم عمل بستن لوله انجام بدم که خدارو شکر می کنم دکترم زیر عمل من رو از انجام این کار منصرف کرد و گفت توان دو سه تا بارداری دیگه رو هم دارم و با اینکه فواصل زایمانم تقریبا هر سه سال بود ولی چسبندگی و مشکلات از این قبیل نداشتم. به لطف و مدد الهی هر یک از بچه ها که متولد می شدند من صبرم بیشتر میشد در حالی که الآن خیلی از حساسیت هایی که خانواده های تک فرزند روی فرزندانشان دارند رو ندارم. بچه های ما بسیار با هم، بازی می کنند و البته دعوا، ولی توی دعواها من و همسرم تا جایی که ممکنه دخالت نمی کنیم. برای همین توی جمع فامیل و دوستان هم قدرت دفاعی خوبی پیدا کردن. از نظر اقتصادی هم بار زندگی تماما روی دوش همسرم هست. در اول زندگی جزء اقشار کم درآمد محسوب می شدیم ولی با تولد فرزند اول مسکن مهر ثبت نام کردیم. فرزند دوم ماشین خریدیم و فرزند سوم منزل خودمون رو تحویل گرفتیم. و هیچوقت همسرم فشار اقتصادی چندانی بهش وارد نشد. و این رو هم بگم با تولد فرزند چهارم خداوند به ما محبت دو چندانی کرد و در دو ماهگی فرزندم خانوادگی راهی سفر عتبات شدیم. و این به نظرم از الطاف خاصه خداوند به من حقیر بود. در ضمن همسر بنده فوق العاده مشغله دارن و تا قبل از کرونا غیر از فصل تابستان بقیه زمانها از ۷ صبح تا ۹ یا ۱۰ شب سرکار بودن. مادرم توی شهر خودمون زندگی می کنند و به گفته دوستان صمیمی که دارم به پشت گرمی اونها تونستی بچه های پشت سرهم بیاری ولی باید بگم‌که من غیر از مواقع ضروری از وجودشان برای کمک توی کارهای خونه و بچه داری استفاده نکردم. خوشبختانه چون خیلی از حساسیت هایی که دیگران دارن من ندارم خیلی کمتر عصبانی میشم و الآن هم که بچه اولم یازده سالش شده کارهایی که میتونه کمکم کنه رو ازش کمک می گیرم ولی توصیه می کنم خانواده هایی که پیامم رو میخونید فکر امروز و راحتی خودتون نباشید، فکر فردای کودک دلبندتون باشید که تنهایی توی این جامعه چه باید بکنه. من انسان فوق العاده فعال و پر انرژی بودم گاهی اوقات تحمل محدودیت ها سر هر بچه، خیلی برام سخت میشد. اما سعی کردم از فرصت ها استفاده کنم، در فاصله کوتاه بین بارداری و شیردهی هم مقداری خیاطی یاد گرفتم، هم آرایشگری تا این دو هزینه رو مقداری از زندگی کم کنم ولی الآن که بچه هام بزرگتر شدن و دختر کوچیکم سه سال و نیمه شده وقتی نگاهشان می کنم واقعا لذت می برم و اطرافیانی که در گذشته سرزنش می کردن هم الآن تشویقم می کنن. و تصمیم دارم اگر بدنم توان داشته باشه در آینده نزدیک دو فرزند دیگه هم بیارم. امیدوارم همه تک فرزندان، صاحب خواهر و برادرانی سالم و صالح بشن. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۴۴ من فرزند اولم رو بعد از اینکه ۶_۷ ساعت دردهای زایمان رو در منزل کشیدم به بیمارستان مراجعه کردم . در بیمارستان سِرُم وصل کردن و منو را روی تخت خوابوندن بعد از تعویض شیفت، مامای جدیدی اومدن. یکی از ماماهای عزیز اومدن و دستگاهی بنام nst وصل کردند تا وضعیت جنین رو ارزیابی کنند و در صورتی که ضربان قلب نرمال باشد به قول خودشان بهم در زایمان طبیعی کمک کنند. اما وصل کردن همانا و آژیر کشیدن دستگاه همانا بدون اینکه به من چیزی بگویند با پزشک زنان جهت سزارین تماس گرفتند و از همسرم نیز امضای سزارین رو گرفتند و اینگونه شد که فرزندم متولد شد اما پروسه بخیه زدن حدود ۴۰ دقیقه طول کشید و بعد از آن نیز تا رسیدن به هوشیاری مدتی گذشت و در طول این مدت نوزادم دائم جیغ زد. بطوریکه که اطرافیان نگران شده بودند بعد از زایمان نیز تا ۱۲ ساعت اجازه خوردن هیچ چیز نبود. از درد و رنج های بعد از زایمان که نگم براتون. البته عده ای هم هستند که از زایمان به شیوه سزارین راضی هستند اما من که اگه بمیرم دوباره حاضر به سزارین نمیشم😜 انگار من کلا آدم بد زخمی باشم از سزارینم خیلی اذیت شدم. ناگفته نماند که پزشک زنانی که کار سزارینم رو انجام دادم خانم خیلی خیلی متعهد' مومن و درستکاری بودن و توی کارشون هیچگونه کوتاهی نکرده بودن، مشکلات من مربوط به سیستم بدن خودم بود. بعد از زایمانم که به جهت پیشگیری از عفونت و... یکسری آنتی بیوتیک و داروهایی تجویز شد که معده نچندان مطلوب من رو نامطلوب تر کرد بطوری که دائم دچار رفلاکس میشدم و همچنین دچار کمبود شیر و ... ۴ سال بعد از زایمان اولم اقدام به بارداری کردم. اما این دفعه تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم. در دوران بارداری که برای انجام کنترل به مرکز بهداشت مراجعه کردم' ماماهای مرکز رو در جریان تصمیمم قرار دادم، اما با مخالفت اونها روبرو شدم. اصلا از نظر ماما کاری غیر ممکن بود و نشدنی... برای همین توی دفعات بعدی دیگه سعی کردم در این مورد باهاشون صحبت نکنم. در هفته ۲۰ بارداری یک سونو انجام دادم جهت بررسی چسبندگی رحم ' خانم دکتر بعد از انجام سونو من رو از این کار منع کردند و پیشنهاد دادن که اینجا شهرستانه و امکاناتش کمه اگر همچین قصدی داری برای زایمان به یک شهر بزرگتر برو. ماه های آخر بارداری به جهت اطلاع از اوضاع و اینکه آیا توی شهرستان ما چنین کاری صورت میگیره یا نه به پزشک زنان مراجعه کردم. وقتی موضوع رو به خانم دکتر گفتم ایشون پرسیدن چرا میخوای این کار رو بکنی؟ گفتم آخه میخوام بچه زیاد بیارم با خنده گفتن تا چهار تا رو که خودم برات راحت سزارین میکنم. گفتم نه من تصمیم خودم رو گرفتم آیا شما این کار رو انجام میدین یا من برم یه شهر بزرگ تر؟ ایشون هم که خیلی خانم محترم و البته خوش صحبتی بودن، برام کامل از خطرات این کار گفتن، از اونجایی که من قبلا کامل در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین مطالعه کرده بود، صحبت های خانم دکتر برام جدید نبود و از اونها مطلع بودم. در جواب خانم دکتر مهربون گفتم آیا شما به من تضمین میدین که در طول عمل سزارین برای من و فرزندم مشکلی پیش نیاد و یا اینکه فوت نکنیم؟ خانم دکتر گفتن نه هیچ وقت نمیتونم همچین ادعایی بکنم ولی درصد ریسکش کمتره منم گفتم آنچه از جانب خدا برای من تقدیر شده، قراره بهم برسه حالا چه با سزارین و چه طبیعی خلاصه اینکه ok رو از خانم دکتر گرفتم و ایشون موافقت کردن که اجازه زایمان طبیعی رو بهم بدن. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۴۴ حالا نوبت این بود که یک مامای باتجربه پیدا کنم. بعد از کلی پرس وجو بالاخره به نتیجه رسیدم و مامای خودم رو انتخاب کردم. با ایشون قرار ملاقات گذاشتم( اولین روزی که وارد ماه ۹ شدم)، خانمی جدی و محکم بودن و علیرغم ترسی که توی دلشون بود با من موافقت کردن. قرار شد چند روزی پیاده روی کنم و مجدد برای معاینه بهشون مراجعه کنم. ولی جونم براتون بگه که چند روز بیشتر پیاده روی نکرده دردهای زایمانم شروع شد. از اونجایی که خانم ماما بهم گفته بود زود به بیمارستان مراجعه نکنی وگرنه ممکنه سزارینت کنن، صبر کردم و دردهام رو در منزل ماندم. زمانی که فاصله دردها ۵ دقیقه ای شد آماده شدم و به بیمارستان رفتم. توی زایشگاه که مدارکم رو گرفتن، گفتن خب باید سزارین بشی. گفتم نه من با فلان دکتر صحبت کردم. با خانم دکتر تماس گرفتن ولی دکتر گفت که نه بایستی برای اتاق عمل آماده بشه گفتم نه من حاضر نیستم برم اتاق عمل پس مدارکم رو بدین تا برم( توی شهرستان ما فقط یک بیمارستان وجود داره) خانم دکتر هم گفته بودن ازش امضا بگیرین اجازه بدین بره. حالا شما فکر کنید توی اون شرایط که دیگه مراحل نزدیک به زایمانه!! چه استرسی بهم وارد کردن، گوشی رو از خانم ماما گرفتم و به دکتر گفتم شما قول دادین و من روی حرف شما حساب کردم الان به نظرتون من توی این مراحل آخر میتونم برم جای دیگه ای...😭 وقتی اینجوری گفتم خانم دکتر در جوابم گفتن حالا بذار با سرپرست زایشگاه صحبت کنم بهت خبر میدم. بعد از چند دقیقه خانم دکتر مجدد تماس گرفتن و گفتن که نامه ای تنظیم بشه به امضای سوپروایزر بیمارستان و.. برسه و بعد خودم و همسرم انگشت بزنیم و تمام مسئولیت این کار رو به عهده بگیریم تا اگه مشکلی پیش اومد متوجه دکتر و پرسنل زایشگاه نباشه. بعد از انجام این مراحل خانم دکتر و خانم ماما اومدن و بنده رو بستری کردن. علیرغم تمام مسائل پیش اومده خدای مهربونم بهم خیلی خیلی کمک کرد و چندان دچار استرس و دلهره نشدم. خانم ماما اول همون دستگاه رو وصل کردن، بعد چند تا توپ و ... آوردن تا ورزش ها رو شروع کنیم. تا چند حرکت روی توپ انجام دادم دستگاه شروع کرد به آژیر کشیدن، دقیقا مثل دفعه قبل ولی این دفعه ماما دستگاه رو کند گذاشت کنار و گفت این نباشه بهتره ولی دیگه ورزش ها رو قطع کرد و گفت بهتره پروسه طبیعی طی بشه و بعد از حدود دو ساعت فرزندم بدنیا اومد. بلافاصله بعد از تولد، فرزندم رو چند چند دقیقه ای در آغوشش گرفتم بعد نافش رو قیچی کرد و لای ملحفه ای پیچید و بغلش کردم. تجربه شیرینی بود مخصوصا بعد از تجربه اولم که ساعت ها نتونسته بودم فرزندم رو بغل کنم. فرزندم رو در آغوش گرفتم و کل زمانی که توی اتاق ریکاوری بودم با هم بودیم. بعد همانطور در آغوش با هم به بخش منتقل شدیم. بعدا که از ماما پرسیدم شرایط دو زایمانم یکسان بود چرا اولی سزارین شدم ولی دومی نه در جوابم گفت اینکه در هنگام انقباضات رحمی، جنین دچار افت ضربان قلب بشه کاملا طبیعیه و اون زمان دستگاه آژیر میکشه ولی ماما ها اهل ریسک نیستن و با پیش آمدن این شرایط مریض رو ارجاع میدن به پزشک زنان و اتاق عمل و به همین ترتیب فرزند سومم رو نیز طبیعی بدنیا آوردم. من به شخصه از زایمان طبیعی خیلی راضی ترم چه در طول زایمان و همچنین بعد از زایمان، بلافاصله بعد از زایمان طبیعی بلند شدم و با پای خودم راه رفتم 'لباس پوشیدم' از بیمارستان خارج شدم و... که شرایط توی سزارین کاملا متفاوت بود. فرزند سزارینی من خوب شیر نمیخورد و بعد از زایمان دچار درد سینه و همچنین شقاق سینه شدم ولی برای دو فرزند دیگرم چنین مشکلاتی نداشتم. این مطلب رو نوشتم اول برای افرادی که دفعه اوله میخوان زایمان کنند و نمیدونن کدوم روش بهتره، دوم افرادی که سزارین شدن و میتونن شیوه طبیعی رو هم برای زایمان انتخاب کنند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۰۴ به لطف الهی ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از همون ابتدای ازدواجم شیرینیهای زیادی رو البته با سختی هایی تجربه کردم. محل کار همسرم تهران بود و دانشجو بودن و ما دیر به دیر همدیگر می دیدیم. ولی با این وجود لحظاتی که با هم بودیم شکر خداوند متعال بهترین لحظات زندگیمون بود. بالاخره بعد یک سال و نیم رفتیم خونه خودمون، ازهمون ابتدا دوست داشتم در امر فرزند آوری تاخیر نداشته باشیم ولی به دلیل بعضی مسائل ۳ سال طول کشید تا خداوند موهبت فرزند رو بهمون عنایت کنه، از همون ابتدای اومدنش کار همسرم بهتر شد که برکت قدم خوبش بود ولی بعد دو ماه متوجه شدیم فرزندم ناراحتی قلبی داره و باید عمل بشه... متاسفانه بعد از یک سال و نیم و بعد ۴ عملی که روی پسرم انجام شد، ایشون رو از دست دادیم😭😭😭 خدای مهربون خیلی کمکمون کرد و صبر بی شمار روزیمون کرد. ۸ ماه بعد دخترم رو باردار شدم که ایشون هم بسیار خوش روزی بودن، بعد از ۴ سال پسرم بدنیا اومد و کلی نشاط و شادی به خونمون آورد. تصمیم گرفتیم فاصله بچه هامون رو کمتر کنیم که یهو متوجه شدیم خدا یه نی نی دیگه داره روزیمون میکنه😉 به لطف الهی فاصله شون یک سال و نیم شد و پسرم سال ۹۶ بدنیا اومد و دخترم از اینکه دو تا برادر کوچولو داره خییلی خوشحال بود. البته نگهداری و پرورش سه تا بچه کوچک خیلی سخت بود ولی خدای متعال همیشه کمک حالمون بود تا اینکه متوجه شدم پسر بعدیم رو هم باردارم شکر خدا فاصله شون ۲ سال شد😄 الان شکر خدا بچه ها با هم بازی میکنن. و از کنار هم بودن لذت میبرن 💓 این رو هم بگم تمام زایمانهام سزارین بوده و امکان ۵ سزارین وجود داره فقط باید به خدای متعال توکل کرد و به اهل بیت معصومین توسل البته همسرم هم کارمند هستند و ما تلاش میکنیم توی زندگی قناعت داشته باشیم، هرچند روزی بچه ها به نحو احسن میرسه ما الحمدلله هیچ مشکل مالی نداریم و سعی میکنیم با توجه به هدف متعالی مون سختی ها رو نادیده بگیریم. خودم هم به عنوان مادر هم درسم رو میخونم و الان در مقطع ارشد هستم. همین طور کلاسای تربیتی شرکت میکنم. همسرم هم در رشته مهندسی مشغول به تحصیل هستن. با توجه به امر رهبری و اطاعت از فرامین شون از خداوند متعال درخواست داریم باز هم نعماتش و بندگان خوبش رو به ما عنایت کنه و ما رو لایق تربیت سربازان امام زمان قرار بده از مخاطبین محترم هم عاجزانه میخوام فرزند آوری رو به تاخیر نندازن و ترسی به دلشون راه ندن چرا که خداوند متعال همیشه پشت و پناهتون هست و امدادهای خودش رو به موقع میرسونه ما رو هم از دعای خیرتون در امر تربیت فرزندان علوی و فاطمی بی نصیب نگذارین🌺🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۰۶ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #دوتا_کافی_نیست #قسمت_دوم روزهای خوبی در انتظارم بود و ب
۴۰۶ هر بار صحبت از فرزند چهارم می شد همسرم می گفت اگر این یکی هم پسر شد چی!!!؟؟؟؟؟چهاااار تا پسر!!! شرط گذاشته بود اگر هم خواستیم، باید قبلش دکتر بریم و رژیم بگیریم و هر کاری بکنیم تا دیگه این یکی دختر بشه!!! اما هنوز خیلی زود بود بخواهیم بهش فکر کنیم، محمد حسن شیر می خورد و در اوج شیرین زبانی های نزدیک دوسالگی بود که.... روز عرفه بود، هرسال سعی میکردم هرچه می توانم تو این دهه روزه بگیرم و با روزه اون روز، روزه های قضای ماه مبارکم تمام می شد. برای دعای عرفه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی رفته بودم با بچه بغل به سختی جا پیدا کردم و بعد از تمام شدن دعا، حالم بد بود... نزدیک افطار حالت تهوع داشتم و خیلی برام عجیب بود!! گفتم حتما از ضعف روزه داریه!، اما بعد از افطار هم بهتر نشدم! یک لحظه به این فکر کردم که نکنه باردار باشم!!! وای نه!! دقیقا همان مدل تهوع های بارداری بود!!!! روز عید قربان هنگام رفتن به منزل مادرم، بیبی چک خریدیم و تا رسیدیم بدون اینکه کسی متوجه بشه سریع آزمایش رو انجام دادم! جوابش مثبت بود!!!!!!وای خدای من !!!! نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت!! انواع و اقسام فکرها به ذهنم هجوم آورده بود!! نگرانی از حرف و حدیث دیگران به خصوص خانواده همسرم از یک طرف و نگرانی مهم ترم برای اربعین بود! اون سال بالاخره بعد از سالها که همسرم تنها میرفت، قول داده بود من را هم برای پیاده روی اربعین ببره اما با این وضعیت!!! آیا شدنی بود!!!؟؟؟؟ حالا بماند که یک ماهی که از شیردهی محمدحسن مانده بود به سختی طی شد و چه مکافاتی کشیدم برای از شیر گرفتنش... اما همه فکر و ذکر و نگرانی ام برای سفر اربعین بود...اصلا نمیخواستم این آخرین فرصتم رو از دست بدم چون مطمئن بودم اگر با سه تا بچه و وضعیت بارداری این سفر سخته، با چهار تا حتما محاله!!!!! همسرم که متوجه شدت علاقه من به این سفر و تصمیم جدی ام برای رفتن شده بود خیلی خوب همکاری کرد، اولین قدم این بود که نگذاریم کسی متوجه بارداری من بشه تا برای رفتنمون به کربلا نگران حرف و حدیث دیگران نباشیم، بعد هم قرار شد یکی از بچه ها رو نبریم و حسین پنج ساله ام خودش داوطلب موندن شد. آخه علی آقای ۹ ساله ام که خودش عاشق این سفر بود و محمدحسن دو ساله هم که از من جدا نمی شد! حدودا ماه سوم بارداری بودم که بعد از انجام آزمایش و سونوگرافی دکترم که زن مومن انقلابی و ولایی ای هستن خدا خیرشون بده، بهم گفتن جای جفت خوبه و ان شاءالله هیچ مشکلی برات پیش نمیاد با خیال راحت برو... خداروشکر الحمدلله بالاخره با عنایت خود آقا ابا عبدالله الحسین راهی شدیم ... ولی عجب سفری بود!!! لحظه لحظه اش در ذهنم ثبت شده که اگر بخوام تعریف کنم خودش یک کتاب می شود...فقط همین قدر بگویم مهمان نوازی امام رو به عینه می دیدم و متوجه حضور با برکتش و خوش آمد گویی لذت بخشش بودم 😍😊😊 بسیار شیرین و عالی بود در اوج زیبایی و لذت... سختی هایش هم شیرین بود واقعا خداروشکر که تونستم برای یک بار هم که شده تجربه اش کنم، به وضوح درک میکردم چگونه به خاطر وضعیت بارداری و همراه داشتن بچه کوچیک کمک های غیبی می رسد... اصلا پشیمان نبودم نه از بارداری و نه از این سفر... هر لحظه خداروشکر می کردم و فقط، از خدا می خواستم به خاطر دل همسرم و اطرافیان هم که شده یک دختر سالم و صالح و زیبا به ما عطا کنه... حتی فکر اینکه چهارمی هم پسر باشه برام یک امتحان سخت بود...شاید تحملش رو نداشتم!!! هرچند به دلم افتاده بود بچه دختره اما لحظه شماری میکردم برای اینکه وارد هفته هجده نوزده بشم برم سونوگرافی و بعد ازاینکه مطمئن شدم بچه دختره بارداری ام رو با افتخار علنی کنم! بالاخره روز موعود رسید شاید بهترین خبر عمرم دختر دار شدنم بود. اشک امانم نمی داد و دلم روضه حضرت زهرا سلام الله علیها رو می خواست. یعنی خدا به ما فاطمه عنایت کرده بود و نام پنج تن آل عبا در خانه ما کامل می شد!! وای خدای من چطور شکر کنم!!!؟؟؟؟ چقققدددررر بچه ها از شنیدن خبر خواهر دار شدنشان شادی کردند خدا می داند...چه روزهای شیرینی بود...چه لحظات نابی بود... همیشه در بارداری ها عاشق تکون خوردن جنین بودم و تکون خوردن های فاطمه هم مثل برادرانش زیاد بود و عشق می کردیم .... سرانجام در اولین روزهای آخرین بهار دهه نود دختر کوچولوی ناز ما هم به دنیا آمد و ما هم دختر دار شدیم و با ورودش شیرینی زندگی ما رو ده ها برابر کرد.. سختی های بارداری و سزارین چهارم هرچند زیاد بود و فکر بچه پنجم رو به کل از ذهنم پاک کرده بود، اما الان که این همه کشور عزیزمان را در خطر پیری جمعیت می بینم مصمم هستم ان شاءالله به بهانه خواهر دار کردن دخترم هم که شده افکار اطرافیان را برای فرزند پنجمم آماده کنم.. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
❓برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این نظر را قبول دارید؟! 🔹چنین چیزی نیست. من خودم بارها و بارها، برای مراجعینم، سزارین بار چهارم و حتی بار پنجم داشته ام. و هیچ مشکلی هم نبوده است. 🔹اگر در سزارینی چسبندگی به وجود بیاید، ممکن است سزارین بعدی مشکل تر باشد، اما این مشکل به معنای ممنوع بودن سزارین های بعدی نیست. 🔹اگر مادری فکر می کند برای زایمان های بیشتر، محدودیت هایی در سزارین وجود دارد، به او می گویم چنین محدودیتی به وجود نخواهد آمد. شما تا پنج بچه هم می توانی داشته باشی و مشکلی ندارد. 🔹این هم درست نیست که میان دو سزارین باید چند سال فاصله گذاری شود. چیزی که موجب نگرانی برخی از خانم ها می شود، باز شدن بخیه های قبلی است، اما این نگرانی هم جایی ندارد. 📚ایران، جوان بمان، فصل آخر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ معرفی پزشک... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۹ بنده ۲۴ ساله هستم و بحمدلله مادرِ سه تا گلِ بهشتی: ۵ساله و ۳ساله و ۲ماهه..(زهرا،محمدباقر،صدیقه) میخواستم از تلاشم برای زایمان طبیعی بگم... سال۹۵ پیش یک مامای معتمدومذهبی وکاربلد رفتم و ایشون گفتن شرایطت عالیه و ان شاءالله زایمانت طبیعیه. ولی متأسفانه ۴۲ هفته، بارداری طول کشید. انواع و اقسام چیزهایی که باعث میشد درد ها شروع بشه رو گفتند و من انجام دادم. طب فشاری، پیاده روی و غیره. بعدم توی بیمارستان آمپول فشار با دوز پایین تزریق کردن. ولی جوابگو نبود و بنده سزارین شدم. برای بچه ی دوم رفتم پیش دکتر قدسیه علوی یکی از بهترین پزشکان زنان وزایمان مشهد. ایشون گفتند میشه ویبک انجام داد منتهی ماه آخر مشخص میشه. باهمسرم همفکری کردیم و متاسفانه بدلیل اینکه دکتر علوی فقط در بیمارستان های خصوصی بودند، منصرف شدیم، بخاطر هزینه های بالا و...سزارین شدم. سر بچه ی سوم از ماه اول رفتم پیش دکترصدیقه آیتی که به جرأت میتونم بگم توانمند ترین حاذق ترین و کاربلدترین پزشک در این عرصه هستند و چقدررر همه مراجعین رو تشویق میکنن به فرزند آوری.. ایشون هم گفتند ماه آخر مشخص میشه که زایمان طبیعی میتونید یا نه... تحت نظر ایشون بودم و یک ماما که خودشون معرفی کردند. ماه آخر از هفته ۳۷ شروع کردم به پیاده روی روزی ۱ساعت. پله روی(منزلمون۶۰تاپله داره) هر روز پایین و بالا میرفتم چندین بار!! الان که بعد از دوماه بهش فکر میکنم میگم چه همت و هدفی داشتم واقعا با اون وضعیت.... این همه پله...ورزشهای خاص و کپسول روغن کرچک و....علی رغم معاینه هایی که دکتر داشتن و تلاشی که خودم کردم سومی هم سزارین شدم..چون روند زایمان شروع شد ولی پیشرفتی نداشت و از نظر علمی باید می رفتم اتاق عمل... خلاصه میخواستم بگم اگر خدا نخواد نمیشه، خیر و صلاح بنده در چیزه دیگری بوده.. دکتر صدیقه آیتی فقط بیمارستان پاستور و بنت الهدی هستند. زایمان من در بیمارستان پاستور بود. کادر پزشکی خوب و مهربونی داشت و البته بشدت ضد فرزند آوری. مدام به من میگفتن سن ات کمه، ۲تا که داری بسه دیگه. ولی دکتر آیتی باهاشون برخورد میکردن و میگفتن یکی هم که میخواد تلاش کنه و نسل شیعه رو زیاد کنه شما نمیذارید. گفتن خودتون عُرضه نداشتید بیارید، بقیه رو ناامید نکنید. موقعِ عمل سزارین دکتر آیتی به من گفتن شرایط تون خوبه و چسبندگی رحم ندارید. تا زمانیکه چسبندگی ایجاد نشه و شرایط خوب باشه، میتونید بچه بیارید... گفتن تا ۵،۶ تا و حتی بیشتر هم میشه. ولی باید زیر نظر پزشک حاذقی باشید. و من الله التوفیق... التماس دعا.. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
❓برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این نظر را قبول دارید؟! 🔹چنین چیزی نیست. من خودم بارها و بارها، برای مراجعینم، سزارین بار چهارم و حتی بار پنجم داشته ام. و هیچ مشکلی هم نبوده است. 🔹اگر در سزارینی چسبندگی به وجود بیاید، ممکن است سزارین بعدی مشکل تر باشد، اما این مشکل به معنای ممنوع بودن سزارین های بعدی نیست. 🔹اگر مادری فکر می کند برای زایمان های بیشتر، محدودیت هایی در سزارین وجود دارد، به او می گویم چنین محدودیتی به وجود نخواهد آمد. شما تا پنج بچه هم می توانی داشته باشی و مشکلی ندارد. 🔹این هم درست نیست که میان دو سزارین باید چند سال فاصله گذاری شود. چیزی که موجب نگرانی برخی از خانم ها می شود، باز شدن بخیه های قبلی است، اما این نگرانی هم جایی ندارد. 📚ایران، جوان بمان، فصل آخر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو می‌کردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم. همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا می‌کردم و سعی می‌کردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من می‌داد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم. تمام دوران بارداری با خواندن گزارش‌های زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارش‌ها را می‌خواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد می‌شد، خنثی می‌شد. بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید. و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد. اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام می‌دادم. اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم. وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی. به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمی‌پذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمی‌کنم ... تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب می‌گرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم. آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته می‌دیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات می‌دهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️ در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است." همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف... فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند. حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. می‌گفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم. می‌اومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، می‌رفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمی‌کنیم☹️ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب می‌رفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما می‌گفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو می‌برمت اتاق عمل" منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری... بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم. پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم. ساعت ۵ صبح، تماس‌ها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس می‌گرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست. همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد می‌کردند و گفتند اگر نمی‌خواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم. اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود. ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ می‌کنند... ما که باید در لحظه تصمیم می‌گرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد. در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی‌ وی‌بک مساوی است با سزارین... 👈 به توصیه‌ی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود. با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز می‌کردند: "قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست." جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم می‌دیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده... از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت. در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده می‌کرد و به ما دلگرمی می داد... در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت. لحظات وصف ناپذیری بود؛ در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر می‌کردم‌ که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم. هر بار که تصمیمی گرفتیم می‌دانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست. قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگی‌ام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق می‌کرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه می‌کرد؛ خودم او را می‌دیدم. این بار این فرزندم‌ بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحت‌تر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛ برای تحقق یافتن امر ولی فقیه ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۷ من متولد ۷۷ هستم و همسرم متولد ۷۱، اسفند ۹۳ عقد کردیم، بعدشم اسفند ۹۴ عروسی گرفتیم. شش ماه اول زندگیمون تو شهرستان بودیم بعدش اسباب کشی کردیم قم... ایامی که شهرستان بودیم دخالت های خانواده هامون خیلی اذیتمون کرد، ما هم بی تجربه بودیم و این دامن می‌زد به بحثامون... از وقتی اومدیم قم رابطه مون صمیمی تر شد من سال آخر دبیرستان بود، همسرم خیلی دوست داشتن بچه دارشیم ولی من چون تو خانودمون مسخرم میکردن زیر بار نمی‌رفتم. ۹ ماه بعد عروسیمون رفتیم مشهد اونجا با یه خانوم مشاور، صحبت کردم و نظرم عوض شد یک‌سال از زندگیمون گذشته بود که ما اقدام به بچه دار شدن کردیم، الحمدالله خیلی زود باردار شدم، ویار خیلی سختی داشتم، تو شهر غریب، احتمال سقط هم وجود داشت. همون حین جامعه الزهرا قبول شدم و تا ماه هفتم رفتم سرکلاس وارد ماه نهم شدم رفتم شهرستان، مادرم اصرار به زایمان سزارین تو بیمارستان خصوصی داشت، می‌گفت سنت کمه، به هیچ وجه نمی‌ذارن طبیعی زایمان کنی، همسرمم هزینه بیمارستان خصوصی نداشت. هر روزم شده بود گریه و دعوا، اصلا نفهمیدم چطوری به آخر بارداری رسیدم و خلاصه من سزارین کردم. ولی ته دلم خیلی دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم، هر روز بهم میگفتن مراقب باش دیگه نیاری، همش ۱۹ سالته، میخوای چیکار و از این حرفا.... من و همسرم تصمیم گرفتیم سه سالگی پسرم اقدام کنیم و تا چهار سالگی انشالله بچه دومم به دنیا بود، غافل از اینکه هیچ چیز دست من نیست ماه ها می‌گذشت و من باردار نشدم. با کانال شما آشنا شدم و چله شهید نوید صفری رو شروع کردم. یکسال از اقدامم می‌گذشت روز تولد چهار سالگی پسرم چهلمین روز چله، آزمایش من مثبت شد و خدا یه گل دختر بهم هدیه داد. ویارای خیلی سخت دوباره شروع شد ولی با تجربه تر شده بودم، هرکس می‌شنید می‌گفت واای مگه میشه تو سن بیست و سالگی آدم دوتا بچه داشته باشه!! انشالله دختر بشه جنست جور شه دیگه بچه نیاری. چهارماهه باردار بودم که فهمیدیم مامانم سرطان داره، روزهای تلخی بود. مامانم اولین عملشو انجام داد ولی جواب گو نبود من پناه بردم مشهد و از امام رضا و همسایه عزیزم حضرت معصومه شفای مامانمو خواستم. عمل دوم مامانم تو ماه هشتم من بود، چهل روز بیمارستان، من مراقب بچه های خواهرمم بودم، فعالیتم خیلی زیااااااد بود. ماه آخر اومدم قم خونه خودم، دکتر سی ام برام تاریخ عمل زده بود ولی من بیست و هفتم با کیسه آب سوراخ و درد های وحشتناک رفتم بیمارستان، چون زایمان اولم سزارین بود نمیدونستم درد زایمان دارم تو شهر غریب تنها بودم. دکترم اومد و بهم گفت دارم طبیعی زایمان میکنم و بچه اومده تو کانال زایمان... من ترسیده بودم از حرف مردم و مامانمم می‌ترسیدم و گریه می‌کردم ولی خودمم زایمان طبیعی دوست داشتم، خدا هم کمکم کرد و من یه زایمان طبیعی راحت داشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی قطعا عوارض سزارین رو دیگه برام نداشت. من تو عمل انجام شده قرار گرفتم. این در حالی بود که همه خانواده ی من مخالف زایمان طبیعی من بودن، همه میگفتن نمیشه ولی شد. من هم سزارین رو تجربه کردم، هم زایمان طبیعی... با قاطعیت میگم زایمان طبیعی خیلی بهتر بود، زود سرپا شدم الحمدالله... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این نظر را قبول دارید؟! 🔹چنین چیزی نیست. من خودم بارها و بارها، برای مراجعینم، سزارین بار چهارم و حتی بار پنجم داشته ام. و هیچ مشکلی هم نبوده است. 🔹اگر در سزارینی چسبندگی به وجود بیاید، ممکن است سزارین بعدی مشکل تر باشد، اما این مشکل به معنای ممنوع بودن سزارین های بعدی نیست. 🔹اگر مادری فکر می کند برای زایمان های بیشتر، محدودیت هایی در سزارین وجود دارد، به او می گویم چنین محدودیتی به وجود نخواهد آمد. شما تا پنج بچه هم می توانی داشته باشی و مشکلی ندارد. 🔹این هم درست نیست که میان دو سزارین باید چند سال فاصله گذاری شود. چیزی که موجب نگرانی برخی از خانم ها می شود، باز شدن بخیه های قبلی است، اما این نگرانی هم جایی ندارد. 📚ایران، جوان بمان، فصل آخر کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سزارین چهارم و پنجم... کانال"دوتا کافی نیست " http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سزارین چهارم و پنجم... کانال"دوتا کافی نیست " http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۵۷۶ من متولد سال ۶۹ هستم و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از سن ۱۹ سالگی خدا این توفیق رو‌ بهم‌ داد‌ تا طعم شیرین مادری رو بچشم. وقتی پسرم عباس آقا هنوز دو سالش‌ نشده بود خدا خواست و عطیه خانوم مهمون خونه ی ما شد. عطیه برعکس عباس که آروم بود خیلی ناآرومی می‌کرد و این جیغ زدنا و اذیت هاش تا ۵ سالگیش ادامه داشت تا وقتی خدا لطف کرد و فاطمه زهرا خانوم را بهمون داد. فاطمه زهرا خیلی دوست داشتنی بود و وجودش خیلی کمک کرد که عطیه آروم بشه. چون من برای سرگرمی عطیه کارهای خواهرش را بهش می سپردم. اونم روزها به جای عروسک با فاطمه زهرا سرش گرم بود. و خیلی از غر زدن هاش و اذیت کردن هاش کم شد. چهارمین فرزند رو هم خدا دقیقا سه سال بعد، روز تولد فاطمه زهرا بهمون هدیه داد. آقا علیرضا، یه پسر شیطون و خواستنی. به لطف و مهربونی خدا پنجمین فرزند هم زهرا خانوم بهمن هزار و چهارصد به دنیا اومد و زندگی ما را شیرین تر کرد. خیلی از دوستام و اطرافیان می‌پرسن سخت نیست پنج تا بچه؟! میگم چرا سخت نباشه. خیلی سخته. چون باید همزمان برای جسم و روح شش تا بچه، بعلاوه ی پدرشون😊 وقت بگذارم. اما به لطف خدا سختی این روزها برام شیرینه. وقتی فکر می‌کنم خدا توفیق بهم داده که به ۵ تا از بنده های خودش خدمت کنم و اسم ربوبیت خودش را به مرحله ظهور برسونم، دلم گرم میشه. از اینکه خدا حواسش بهم هست و داشتن این فرزند ها رو لطف و مهربونی خدا می‌دونم. من مثل خیلی از مخاطبین کانالتون تحصیلات دانشگاهی ندارم. دیپلم که گرفتم دیگه متاسفانه شرایط دانشگاه رفتن را نداشتم ولی بازم متوقف نشدم. یه مغازه ی کوچیک لباس بچه گانه دارم که به علت کمی وقت خودم، فروشنده گرفتم ولی خیلی دوست دارم این کار رو. برای لباس های کوچیک انقدر ذوق می‌کنم. یه کتابخونه هم توی خونه دارم که هم کتاب امانت میدم، هم می‌فروشم. پسرم بزرگم حافظ ۳ جز قرآن هست به لطف خدا و دختر بزرگم در اوقات فراغتش، کلاس مینا کاری رفته و کلا عاشق کارهای هنری هست. از طرف اطرافیان خیلی بهم فشار وارد میشه که دیگه بسه و همین ۵ تا را بزرگ کن. ولی من دلم نمی‌خواد، متوقف بشم. دکترم خانم خوشه مهر خیلی خیلی با رفتار خوب ‌و دلگرمی، بعد از تولد پنجمی بهم گفتن دو سال استراحت کن و اگه خواستی بازم می‌تونی بچه بیاری، با اینکه من هر ۵ فرزندم را سزارین شدم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۵۷۹ ماه هشتم بارداری متوجه شدم بچه حرکت نداره به بیمارستان که رفتم گفتند بچه مرده همون جا دنیا رو سرم خراب شد چقدر گریه کردم، چطور به همسرم خبر می‌دادم، چقدر بچه هام منتظر بودند و ذوق و شوق داشتند، کلی با دختر رفته بودیم خرید و وسایل نوزاد خریده بودیم، وقتی یاد اون روزها میوفتم، هنوزم گریه می‌کنم و دلم میگیره. حالا می ترسیدم دیگه بچه بیارم، چون سه بار سزارین شده بودم، می ترسیدم دیگه نتوم بچه بیارم. اما خدا روشکر یکی از دوستانم منو با کانال "دوتا کافی نیست" آشنا کرد خیلی روحیه ام بالا رفت، چله زیارت عاشورا شهید نوید صفری رو گرفتم، روزه اول ماه محرم گرفتم، تمام مدت چله زیارت عاشورا داشتم و به روح شهدا هدیه می‌کردم، اسم چهل شهید یادداشت کرده بود هر روز به نام یکی شون بود باهاشون حرف می‌زدم و درد دل می‌کردم😊 خدا رو شکر با یه دکتر با تجربه مشورت کردم گفت برای بار چهارم میتونی سزارین بشی، ۶ ماه بعد از اون اتفاق، دکتر اجازه بارداری داد و منم زود باردار شدم. وقتی متوجه شدم باردارم، در پوست خودم نمی گنجیدم، بارداریم سخت بود و منزل ما طبقه سوم، کلی پله بدون آسانسور داشتیم، اما در تمام لحظات حضور خدا، دعای حضرت زهرا و امام زمان و رهبری رو حس می‌کردم، به خدا توکل کنید که ان مع العسر یسرا😊 بابت این بارداری، خیلی از دیگران حرف های ناراحت کننده شنیدم، برادر شوهرم می‌گفت مردم تو خرج یه بچه موندن، شما بچه میارید، مامانم می‌گفت، دختر و پسر داری، اون یکی هم ذخیره آخرت، بچه می خواهی چکار، بچه خرج داره، آدم پیر و کور میشه... اما من دوست داشتم در جهاد فرزندآوری نقشی داشته باشم و به فرمانم رهبرم لبیک بگم و در زمینه سازی ظهور آقا قدمی بردارم، با خودم می‌گفتم یه روز این تن زیر خاک میره پس تا جوانم و توانایی دارم باید برای فرزندآوری استفاده کنم. من ساکن شهرستان بودم، پزشکم مرکز استان بود باید مسافت طولانی می‌رفتم ویزیت بشم چون شهرستان ما سزارین چهارم انجام نمی دادند. الان دخترم صحیح و سالم و بسیار زیبا و دوست داشتنی متولد شده، چهار ماهش هست، برای سزارین چهارم مشکلی نداشتم خدا رو شکر ، در حالی که دوست دارم برای پسرم یه برادر بیارم اگر خدا بخواهد و من رو لایق بدونه. از پزشکم خیییلی راضی بودم، بسیار خوش اخلاق با حوصله و با تجربه، مهربان، دوست داشتنی مثل یه دوست دلسوز من بود، خانم دکتر سارا حسین میرزایی که در شیراز مطب دارند، خیابان ملاصدرا، کنار بیمارستان فرهمند ساختمان اکسیر، همیشه دعای خیرشون می‌کنم، امیدوارم هر جا هستند سالم و موفق باشند. راستی همه اون کسانی که می‌گفتند بچه می‌خوای چکار الان خودشون بچه دلشون میخواد و تصمیم به فرزندآوری گرفتن. امیدوارم هر چه زودتر این سد شکسته بشه فضای جامعه عوض بشه، تا کسانی که دوستدار فرزند بیشتر هستند، اینقدر از نظر روحی، تحت فشار حرف های سرد و ناراحت کننده دیگران نباشند. از شما عزیزان می خواهم برایم دعا کنید تا فرزندانم را ولایت مدار و خوب تربیت کنم. یاعلی😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۱ دوران کودکی من در تنهایی گذشت تا اینکه در هشت سالگی خواهرم به دنیا آمد، و وقتی ده سالم بود، خدا برادرم را به ما هدیه داد. داشتن خواهر و برادر برای من هیجان انگیز و دلپذیر بود اما تنهایی من پر نشد، چرا که وقتی نوجوان شدم، خواهرم کودک بود و وقتی می‌خواستم ازدواج کنم خواهرم پا به دنیای نوجوانی می گذاشت و من همیشه تنها بودم. دنیای ما با هم متفاوت است بخاطر همین گاهی عمیقا احساس میکنم کاش کسی بود با او درددل میکردم، در واقع مادرم جای خواهر و همدم را هم برای من پر میکند اما برای اینکه مبادا غصه دار شود، ناراحتی هایم را در خودم پنهان میکنم. بگذریم سال ۹۲ کنکور دادم و با رتبه ی خیلی خوب دانشگاه دولتی خیلی خوب قبول شدم اما به دلیل شرایط مالی ترجیح دادم دانشگاه فرهنگیان بروم تا بار مالی من از دوش خانواده برداشته شود. ترم سوم بودم که همسرم با معرفی یکی از دوستانم به خواستگاری آمدند و پس از سه جلسه عقد کردیم، کاملا ساده و بدون تجملات، برای خرید حلقه و محضر و... همسرم دو میلیون وام گرفته بودند و ما از زیر صفر شروع کردیم.😅 بعد از اولین جلسه ی خواستگاری، مادرم میگفتند با صدهزارتومان شهریه ی طلبگی که نمیتوان زندگی کرد اما مطمئن بودم که خداوند جبران می‌کند. همان ماه اول یک مسجد برای نماز مغرب به همسرم پیشنهاد شد با ماهی ۲۰۰ هزارتومان هدیه که هنوز هم همسرم همانجا نماز اقامه می‌کند و معتقد است هرچه برکت در زندگی ماست از همان مسجد است و با وجود اینکه می‌توانند جای بهتر با پول بیشتر بروند اما اینکار را نمی‌کنند. در دوران عقد چون همسرم طلبه ی ملبس بودند و مردم محله ایشان را می شناختند خیلی بیرون نمی‌رفتیم و بیشتر وقت باهم بودنمان در خانه بود. بلاخره بعد از ۸ ماه جهیزیه ی ساده ای جور کردیم و مراسم عروسی را به صورت مولودی گرفتیم و خدارا شکر خانه ای نوساز با کرایه ی مناسب پیدا کردیم و زندگی دونفره مان را آغاز کردیم. هر دو صبح برای تحصیل بیرون می‌رفتیم تا غروب، من دانشگاه میرفتم و همسرم حوزه. بعد از یک سال و نیم تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن اقدام کنیم تا اینکه بعد از سه ماه باردار شدم. ترم آخر دانشگاه بودم، هفته ی ۳۸ وقتی که بعد از کلاس خانه ی مادرم شام خوردیم و برگشتیم، کیسه ی آب بچه پاره شد و من که از استرس میلرزیدم و تجربه ای هم نداشتم به نزدیکترین بیمارستان مراجعه کردم و همانجا بستری شدم. ساعت ۱۰ شب بود و دکتر شیفت قبول نکرد اصلا من را ببیند و گفت بذارید تا صبح که شیفت عوض شود و رفت. صبح ساعت ۶ به من آمپول فشار تزریق کردند و من تا ۶ غروب درد کشیدم و با وجود اینکه خودم حس میکردم باید راه بروم یا حرکتی بکنم تا بتوانم زایمان کنم، اما پرستارها اجازه ی حرکت نمی‌دادند و خودشان هم هیچ کمک یا راهنمایی یا همدلی بامن نکردند. ساعت ۶ غروب ضربان قلب بچه ضعیف شد و من اورژانسی سزارین شدم. خیلی طول کشید تا سرپا شدم. تا دوماه افسردگی داشتم بدون دلیل گریه میکردم، بعدها فهمیدم کاچی خوبه برای افسردگی ولی من نخورده بودم. حالا دیگر معلم شده بودم و سرکار می رفتم. با تولد دخترم بطور معجزه آسایی با پدرشوهرم یک زمین خریدیم و دوطبقه خانه ساختیم و در آن ساکن شدیم و این از برکت دخترم بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۱ بعد از سه سال برای اینکه حضرت آقا فرمودند و برای اینکه فرزندم تنها نباشد دوباره اقدام کردیم. این دفعه هم برای ویبک تلاش کردم اما هفته ی چهل دکتر گفت اصلا آمادگی زایمان طبیعی نداری و نمیتوان بیشتر از این صبر کرد و دوباره سزارین شدم. دختر دومم که به دنیا آمد توانستیم ماشین مان را عوض کنیم و برکت این فرزند سفرهای مکرر مشهد بود الحمدلله. بعد از دوسال مجدد باردار شدم، وقتی رفتم سونوگرافی و فهمیدم دختره از خیلی ها طعنه شنیدم، از خود دکتر سونوگرافی تا مدیر مدرسه و فامیل که بهم گفتن دیگه ول کن تو دخترزایی، هرچندتا بیاری همه شون دختر میشن، من حتی سر دختر اولم هم کنایه ها شنیدم که میگفتن اشکال نداره ان شاءالله بعدی، یا اینکه حالا چطوری این خبر رو به فلانی بگیم، یا مثلاً وقتی شوهر خواهرشوهرم به خانواده همسرم گفت باید شیرینی بدید هیچکس کلمه ای حرف نزد چه برسد به شیرینی، اما یک روز که آقای قرائتی داشتند صحبت می کردند گفتند من سه تا دختر دارم و خدا شاهده هیچ وقت احساس نکردم کاش پسر داشتم، دلم آرام شد و راضی شدم به رضای خدا... دختر سومم به دنیا آمد که حین عمل دکتر گفت چسبندگی شدید مثانه داری و دیگر نباید باردار بشوی و درمان هم ندارد. از همان بیمارستان خیلی ناراحت شدم، با وجود سختی های فرزندآوری اما برای اطاعت کلام رهبری میخواستیم حداقل پنج فرزند داشته باشیم، خصوصا که صحبت های دکتر لباف درباره ی سزارین های مکرر را شنیده بودم بسیار امیدوار بودم اما این اتفاق خیلی غصه دارم کرد. حس میکنم نیمی از افسردگی بعد از زایمانم که هنوز بعد از دوماه و نیم ادامه دارد بخاطر این است که دیگر نمیتوانم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم. همیشه فکر میکنم اگر آن روز برای زایمان اول دکتر شیفت، من را رها نمی‌کرد یا پرستارها کمی کمکم می‌کردند یا حداقل آزادم می‌گذاشتند می‌توانستم طبیعی زایمان کنم و این مشکلات را نداشته باشم اما بعد خودم را آرام میکنم که شاید قسمت این بوده و خدارا شکر میکنم. کارکردن با وجود فرزند کوچک سخت است، یک هفته بچه ها را به مادرم می سپارم و یک هفته به مادرشوهرم، اگر این کمک را نداشتم ترجیح می دادم کار نکنم، هرچند الان هم معتقدم خانه داری موثرترین و سازگارترین شغل برای مادران است. از خدا میخواهم فرزندان ما را بپذیرد و آنها را زینبی و حسینی قرار دهد. از همه ی عزیزان التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌وضعیت سزارین در ایران... 🚨 از جمله عللی که باعث شده نرخ سزارین در ایران ۳ برابر استاندارد جهانی باشه، همین هاست... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075