#تجربه_من ۶۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#چندقلوزایی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۷۱ هستم و شوهرم که پسردایی ام هست، متولد ۷۰، ما از بچگی عاشق هم بودیم و وقتی بزرگ شدیم با هم ازدواج کردیم.
وقتی عقد کردیم، هجده ساله بودیم و تازه دانشجو شده بودیم، من شهر یزد و شوهرم کاشان درس میخوندیم. چهارسال درس خوندیم و بعد اتمام تحصیل، خیلی ساده بدون جشن رفتیم سر زندگیمون.
همسرم دوسال سرباز بود و با حقوق سربازی و یارانه و ... زندگی کردیم. بعد اتمام سربازی باردار شدم و یک دختر ناز بنام نیکا خانوم خدا بهمون داد. دخترم دو سالش بود که تصمیم گرفتیم مجدد باردار بشیم و دخترمون تنها نباشه.
وقتی باردار شدم و بی بی چک مثبت شد با شوهرم رفتیم پیش همون دکتری که دخترمو پیشش زایمان کردم تا تحت نظرش باشم.
دکتر دستگاه سونو توی مطب خودش داشت و ۸ هفتگی سونو کرد، ببینه وضعیت جنین چطوره، آیا ساک حاملگی تشکیل شده یا نه.
درحال سونو که بود، چشاش هی گرد میشد و دهنش باز و بسته میشد. به شوهرم گفت دوتاس، نه نه سه تا هست ، نه نه چهارتا کیسه هست!! من و شوهرم به هم نگاه کردیم و خندمون گرفت، نمیدونستیم خوشحال باشیم یا ناراحت...
دکترم کلا مخالف فرزند زیاد بود، گفت خانوم باید سقط کنی چه خبره؟ اینا چیه تو شکمت!! و مدام غُر میزد.
وقتی شوهرم گفت نه سقط نمی کنیم، پول سونو و ویزیتش رو گذاشت روی میز و بیرونمون کرد😂 ما هم رفتیم یه دکتر خوب دیگه که کلی تشویقمون کرد برای نگه داشتن شون😍
کیسه چهارم خالی بود و جذب شده بود خودش. سه تا جنین توی شکمم داشتم،
روز به روز شکمم بزرگتر میشد، جوری که ماه ششم و هفتم بیرون از خونه نمیرفتم چون هرکس منو میدید، قشنگ میومد جلو میگفت خانوم چندتا توی شکمت داری و همه نگاه ها به شکم من بود که موجب معذب شدن من میشد.
شب ها نمیتونستم بخوابم و رو پهلو که میخوابیدم، حس میکردم بچه ها ریختند روی هم و صدای قروچ قروچ استخون هاشون رو حس میکردم که جاشون تنگه و دارند له میشن. سه ماه آخر نشسته میخوابیدم.
دخترم که دوساله بود وقتی دستشویی میرفت، صدام میزد برم بشورمش، اینقدر سنگین شده بودم که نمیتونستم خم بشم و یه چیزی کف دستشویی پهن میکردم و روش زانو میزدم که بتونم دخترم رو بشورم. خیلی عذاب کشیدم.
جز جارو برقی همه کارهامو خودم انجام میدادم. نفسم بالا نمیومد، لباس های بارداری اندازم نبود. از ۵۰ کیلو رسیده بودم به ۷۵ کیلو. خلاصه اینها، فقط چندتا از سختی ها بود که گفتم.
سی و چهار هفته ام تمام شد و نوبت دکترم بود. توی مطب زار زدم که خانم دکتر منو زایمان کنین، دیگه نمیتونم. دارم میترکم و زار میزدم که توروخدا زایمانم کن. دکتر هم میگفت: حرفشم نزن اصلا این کار رو نمیکنم، باید بچه ها کامل برسند و دو هفته دیگه طاقت بیار که بچه هات دستگاه نرن و زنده بمونند. منم بخاطر بچه ها قانع شدم و رفتم خونه.
شب که خوابیدم، صبح ساعت پنج شوهرم رفت سرکار و باز خوابیدم. ساعت هفت پا شدم دیدم کیسه آبم ترکیده. سریع با مادرم و شوهرم تماس گرفتم. به محض قطع کردن تماس با شوهرم، دیدم در خونه رو محکم میکوبن. مادرم بود. از ترسش با دمپایی، یه چادر انداخته بود سرش و اومده بود ببینه من چی شدم😂
چون قبلا تحقیق کرده بودم که اگر کیسه آب بترکه، خطرناک نیست و چقدر فرصت و اینا هست، با کمال خونسردی برا مادرم توضیح دادم که نترسه و اونو برگردوندم خونه شون که لباس مناسب بپوشه و آماده بشه با ماشینم بریم بیمارستان که مادرم قبول نکرد و گفت اسنپ باید بگیریم و از دستم حرص می خورد که چرا خونسردم.
خودمو پای آینه آرایش کردم که مثل دخترم زیبا اتاق عمل برم.😂
خلاصه مادرم اومد و اسنپ گرفتیم و رفتیم بیمارستان و شوهرم خودشو رسوند و ۳ مرداد ١۴٠٠ زایمان کردم. تا هوش اومدم بچه ها کنارم نبودند، حس میکردم بچه هام مُردند و از من قایم میکنند.
سر همه داد میکشیدم که باید بچه ها رو ببینم. مادرم ویلچر گرفت و منو برد ان آی سی یو. اوج کرونا بود و فقط منو راه میدادند. شوهرم هم در حد یه چند ثانیه میتونست لباس بپوشه بیاد بچه ها رو ببینه و سریع بره.
خلاصه پنج روز بچه ها دستگاه بودند وزن شون هم زیر دوکیلو بود. بعد ترخیص، بچه ها زردی گرفتند و دستگاه کرایه کردیم و توی خونه زیر نور گذاشتیم شون.
مادرم توی بیمارستان پیش من که بود که توی نمازخونه بیمارستان میخوابید که پیش من بمونه و همونجا کرونا گرفت و بیست روز بعد تولد بچه ها سرفه هاش هیچجوره بند نمیومد و دکتر و دارو فایده ای نداشت، دیگه زده بود به ریه هاش و بردیمش بیمارستان و روز به روز بدتر شد و پر کشید و من با اون وضعیت عزادار شدم.😭
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#چندقلوزایی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
بعد از تولد بچه ها و فوت مادرم، من خیلی افسرده شده بودم و حال روحی بدی داشتم و حتی بدبختی هامو گردن بچه ها میانداختم که با تولد این ها، من بدبخت شدم و حرف های اطرافیان حالمو بدتر میکرد. مثلاً وای اینا رو چطور جمع میکنی، وای ما یه دونه داریم بیچاره شدیم، خدا به دادت برسه، وای تو این وضع مملکت در حق اینا ظلم بود که بدنیا اومدن، از آینده شون نمی ترسی؟
این حرفا و دلسوزی ها روز به روز حالمو بدتر میکرد. واقعا درمانده بودم خصوصا وقتایی که باهم گریه می کردند یا وقتی دخترم اذیت می کرد و .....
توی این حال بدم یکی از هم محلی هامون که وضع مالی شون زبان زد همه هست و وضع خوبی دارند و کارخانه دارند و.... از طریق خاله ام و اطرافیان پیغام رسوند که یک یا دو تا از بچه هامو بفروشم بهشون و وعده و .... چون بعد تولد اولین بچش، دیگه بچه دار نشده بودن.
تا این پیغام به گوشم رسید تلنگری شد برام. سریع خودمو جمع کردم و گفتم باید خودم، خودمو از این وضعیت و افسردگی خارج کنم.
پای بعضی از فامیل که فضول بودن، از خونه مون بریدم که دیگه با حرفاشون، حرکاتشون، اذیت نشم و حالم خوب بشه. چون تا چهل روز هر بار به اسم کمک میومدند و دست به سینه مینشستند و نه تنها کمکی نمیکردن بلکه حال دلمم خراب میکردن...
بچه ها چهل روزه بودند که با خودم گفتم خودمم و خودم. باید مدیریت کنم هرجور هست و کم نیارم هیچ جوره...
اولین کاری که بعد از تصمیم مدیریت کردن گرفتم، این بود که بچه ها رو از بغلی بودن که اطرافیان در حقم زحمتش رو کشیده بودن، خارج کردم. اصلا بغلشون نمیکردم برای خواباندن و شیرخوردن.
شیشه شیر رو آماده میکردم و توی دهنشون می ذاشتم و یه پتو زیر شیشه شیر می ذاشتم به عنوان نگهدارنده. سه تا رو ردیف می خوابوندم و شیرشون رو به این روش می ذاشتم دهنشون و خودم می نشستم کنارشون تماشاشون میکردم که یه موقع شیر نپره گلوشون یا اتفاقی بیفته و یا بالا بیارن.
دومین کار اینکه برای شیر خوردن شون ساعت گذاشتم. چون اطرافیان میومدن یه شیشه دسشون میگرفتند یه گوشه می نشستن و بچه رو تا خرخره شیر می دادن و موجب بالا آوردن شون میشدن. مثلا اوایل دو ساعت یه بار شیر میدادم. ۳۰ سی سی شیر درست میکردم و میدادم میخوردن و تا دو ساعت نمیدادم تا وعده بعدی گرسنه بشن و کامل بخورن و تفریحی نخوان شیر بخورن.
برای آروغ گرفتن شون هم توی بیمارستان که بستری بودن ان ای سیو، یاد گرفته بودم از پرستارها که نمی تونن دونه دونه آروغ بچه ها رو بگیرن، دمر می خوابوندن شون. منم بعد اتمام شیر دمر می خوابوندم و بالا سرشون می نشستم، آروم میزدم رو کمرشون، یکی یکی آروغ شون میگرفتم و همینجور که آروغ اینا رو می گرفتم با دختر بزرگم نقاشی، یا بازی میکردم. باهم می خوابوندم، باهم بیدارشون میکردم. هنوزم قانون اینه که باهم بخوابن و بیدار بشن. 😁
اوایل دخترم سه قلو ها رو قبول نمیکرد و با اینکه دختر آروم و خانومی بود، اصلا نود درجه عوض شده بود و بهشون حمله میکرد و میخواست بزنه اونها رو و ناخن میجوید و عصبی شده بود. خیلی روز های بدی بود.
برای حال روحی دخترم، یکی از برنامه هام این بود که بهش میگفتم اگه کل روز اذیت نکنه و همکاری کنه و کاری به بچه ها نداشته باشه، شب که باباش اومد، میگم ببردش پارک و دور دور بچرخوندش و یا توی خونه باهاش هر مقدار که خواست بازی کنه و یا هدیه براش میخریدم که بچه ها از بهشت برات آوردند و اومدن که خواهر برادرای تو باشن و با صحبت و بازی باهاش حرف میزدم و حتی قایم باشک بازی میکردم باهاش و هربار یکی از قل ها رو بغل میکردم، دنبالش میدویدم و بچه ها رو با اینکه زیر دوکیلو بودند توی بازی میاوردم و....
اگه هم همکاری نمیکرد و اذیتشون میکرد تحریم میشد و نمی ذاشتم بره پارک، که اونم بخاطر پارک رفتن و وعده هایی که بهش میدادم، باز حالش خوب شد و کم کم این دختر، خوب بودنش عادت شد براش و دیگه کاری به بچه ها نداشت و ناخن جویدن رو ترک کرد و برگشت به حالت قبلش، جوری که الان مادر دومه براشون و اگه کمکی یا موردی باشه داوطلبانه با عشق کمکشون میکنه و مراقب شونه و باهاشون بازی میکنه و حواسش هست همدیگه رو گاز نگیرن یا موهای همو نکشند و...
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#چندقلوزایی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_سوم
برای کارای خونه هم برنامه ریزی کردم. تا بیدار بودن، کارای خونه رو میکردم و موقع خوابیدنشون همه کارهامو انجام میدادم که یا با دخترم بازی کنم و وقت براش بذارم یا خودم استراحت کنم و گوشی بازی کنم. 😁
بیدار بودن توی کریر می ذاشتمشون با خودم می بردم آشپزخونه و براشون شعر میخوندم و همینجور که توی کریر با پام تکونشون میدادم😁 مثلا ظرف هم میشستم😜.
بزرگتر که شدن، موقع کارهای خونه توی روروئک می ذاشتمشون و کارهامو میکردم. یا بیسکوییتی چیزی بهشون میدادم و توی اشپزخونه مینشستن پای خوردن، که من کارهامو بکنم یا یه کابینت خالی میکردم و مقداری ظرف پلاستیکی توش می ذاشتم که بازی کنند با ظرف ها و یا وسیله میدادم دستشون بازی کنند یا هرکاری که متناسب حال اون موقعشون بود، انجام میدادم.😊
کارهامو که میکردم می خوابوندمشون و اگه دخترم هم خوابش میومد اونم میخوابوندم، اگه هم نمیخوابید باهاش بازی یا هر کاری میکردم که بخاطر بچه ها، در حقش ظلم نشده باشه.
شوهرم کارگره و واقعا مرد خوبیه. پنج صبح که میره سرکار، هشت شب میاد. اگه کارای خونه مونده باشه، همه کارها رو میکنه و نمیذاره من دیگه کاری کنم. اگه هم کاری نباشه با بچه ها وقت می گذرونه تا من کمی گوشی بازی کنم😂 یا به خودم برسم. بابت همه ی زحمات همسرم، ازش تشکر می کنم و از همین جا بهش میگم که خیلی دوستش دارم.
شب ها هم قبل شش ماهگی با شوهرم نوبتی بیدار میشدیم. بعد شش ماهگی شیر شب رو قطع کردم و شاید یه بار در شب بهشون شیر بدم.
سه قلوها، دو ماهه بودن که از طرف رهبری، چهارتا سکه بهمون هدیه دادند. و تا حالا از حمایت دیگه ای استفاده نکردیم.
سکه ها رو هم فروختیم، باهاش قرض های ان ای سی یو رو دادیم که بچه ها پنج روز اونجا در بیمارستان بستری بودن.😁
الان سه قلو ها هجده ماهه هستند و چندکلمه ای حرف می زنند و خدا رو شکر نسبت به هم سن هاشون با اینکه نارس بودند و زیر دوکیلو وزن داشتن، خیلی هم جلوتر هستند. یازده ماهگی راه افتادن و نه تنها عقب نیفتادن بلکه جلو هم هستن خداراشکر.
خداراشکر که بچه هام سالم هستن و فوق العاده باهوش. چون ازدواج مون فامیلی بود خیلی از اقوام تحریکمون میکردند برای سقط کردن شون. میگفتند شما فامیل هستین و سابقه مشکلات ژنتیکی بین اقوام داشتیم، می گفتن اینا لااقل یکیشون مشکل دار خواهد شد. ولی الحمدلله همشون سالمند و باهوش خصوصا دخترام😍 دلسا زبونش باز شده، انقدر شیرینه 😍
جای مادرم خیلی خالیه. اگه از تجربه ام خوشتون اومد یه حمد برای شادی روح مادرم بخونین لطفا. اسم سه قلو ها آقا آروین، آقا آرین و دلسا خانوم هست.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۲۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #چندقلوزایی #سختیهای_زندگی #قسمت_اول من متولد ۷۱
#ارسالی_مخاطبین
#تجربه_من ۶۲۲
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
عکس سه قلوها و خواهر مهربون شون 😍👆
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
#استاد_عباسی_ولدی
▪️چه خوب که کنیهات ام البنین شد تا ما هیچ گاه فراموش نکنیم، همسر علی فرزندانی داشت و همه را فدای راه علی کرد. فرزندان عاشقی که تو به دنیا آوردی، یاوران شجاع و بازوان قدرتمند حسین شدند.
▪️ما هر گاه نام ام البنین را میشنویم، به یاد مادری میافتیم که پسران رشیدی داشت؛ اما هیچ چیز را در این دنیا حتّی پسرانش، میوههای دلش و گلهای زندگیاش را برای خودش نخواست.
▪️رشادت پسران، شیرینی این میوهها و زیباییها این گلها، وقتی برایش معنا میگرفت که خرج راه حسین شوند. دلش را چنان به ولیّ خدا بسته بود که در رگ و پی فرزندانش، جز محبت حسین چیزی نمیدوید.
▪️او ذوب شده بود در ولیّ خدا و فرزندانش نیز چنان فانی حسین شده بودند که نمیشد آنها را دید و به یاد حسین نیفتاد.
▪️بانو! تو تسلیم علی علیه السلام بودی. کسی از تو نه چون و چرایی در برابر فرمان علی علیه السلام دید و نه شکوه و گلایهای از فراز و نشیب زندگی شنید.
▪️خوش به حالت مادر پسران علی! اگر چه در کربلا نبودی؛ اما پسرانت چنان تسلیم حسین علیه السلام بودند که تا به امروز قصۀ تسلیم بودنشان روی زبانهاست بیآن که گرد کهنگی روی آن نشسته باشد.
#ام_البنین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#میرزا_اسماعیل_دولابی
✅ ببین چه کرده ای....
پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت، عبادت است. فرمان مادرت را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سختگیر باشد فرمانش را ببر.
اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است. فرمان مادرِ خوشاخلاق را که همه میبرند. اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه میگوید، چشم. کارش را رها میکند و بار او را بر میدارد و یا راه او را باز میکند.
اگر مادر و پدرِ تندی دارید تا فرمان او را بردید آنوقت میفهمید چه کردهاید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کردهای، کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
📚 طوبای محبت ۳
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
✨ام البنین باعظمت
#ام_البنین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ اراده قوی...
#فرزندآوری
#تجربه_من ۶۲۲
#چندقلوزایی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
📌الگو بودن، کافی نیست...
✅ اگر پدر و مادر می خواهند امروزه روی بچه های خود اثرگذار باشند؛ تنها الگو بودن کافی نیست؛ نیاز هست که پدر و مادر مقبولیت هم نزد فرزندان خود داشته باشند.
⚠️اگر مقبولیت پدر و مادر ضعیف شود؛ اثر گذاری آنها بر بچه ها ضعیف خواهد شد.
👈 چطور پدر و مادر می توانند مقبولیت داشته باشند⁉️
👌 پدر و مادر انتقادگر نباشند؛ انتقاد گری اثرگذاری را کم می کند. پدر و مادر زمینه ای را فراهم کنند که بچه ها در کنار آنها احساس امنیت کنند. پدر و مادر شنوندههای خوبی برای فرزندان خود باشند. با نوجوانان با نرمی و ملاطفت برخورد کنند و بدانند که تند بودن و خشن بودن جواب نمی دهد.
#فرزندپروری
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#خانم_شاکری
#مشاوره_خانواده
✅ خدمت هنرمندانه به خویشتن...
بعضی می گویند که مگر ما خدمتکار هستیم که چشم بگوییم؟
خانم ها بدانند که چشم گفتن در مقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است. اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر خودتان و دربند خانه و محبوب خودتان کنید و از چشم او نیفتید، راهش، استفاده از کلمۀ چشم است.
چشم از زبان شما بیرون می آید و شما را روی چشم شوهرتان می گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست. تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است.
خانم هایی که درجلوی شوهرشان سینه سپر هستند و از شوهرشان تبعیت نمی کنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟ آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال می شود؟ آیا از گفتگو با آنها لذت می برند؟
با چشم گفتن جایگاه خانم ها پایین نمی آید بلکه من معتقد هستم که چشم گفتن به همسر، عامل بالا بردن جایگاه زن در خانه است.
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_خوشوقت
✅ بچه ها باید باشند...
👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم.
#مسجد_دوستدار_کودک
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ یک دنیا آرامش....
از ۱۵ سالگی خواستگار زیادی داشتم و تا مدتها خانواده بهم نمیگفتن یا به راحتی خودشون رد میکردن و این باعث شد من به گناه هایی بیوفتم که فقط و فقط خدا میدونه که هنوزم بعد از سالها و بعد از توبه و انابه ی بسیار، نمیدونم توبه م پذیرفته شده یا نه. و حتی اگر پذیرفته شده آثار اون گناه و بار روانیش رو من هست.
بعد از ورود به دانشگاه خودمو مشغول فعالیتهای بیرون کردم و مدام میومدم از دوستام که ازدواج کردن یا بچه دار شدن تعریف میکردم تا اینکه بعد از ۲۱ سالگی، پدر و مادرم تصمیم گرفتن حداقل خواستگارها رو راه بدن به خونه...
بعد از اون هم سخت گیری های خانواده بود چه مالی چه ظاهری و چه اخلاقی و دینی... ولی خدا رو شاهد میگیرم که خودم هیچ وقت خواستگاری رو بخاطر ظاهرش یا شرایط مالیش رد نکردم و اتفاقا از طرف پسرها هم میدیدم که خانواده شون سخت گیری بیشتری دارن تا خود آقا پسر.
برای نمونه خواستگاری که موضوع رو با استادم مطرح کرده بود و ایشون فضایی رو فراهم کردن ما توی دفتر کارشون یکی دو ساعت آشنایی داشتیم ولی خانواده اون پسر وقتی اومدن عیبهایی گذاشتن رو من و بعدها فهمیدم که اون آقا ازدواج کردن و در شرف طلاق بودن متاسفانه و در حسرت زندگی ای که فکر میکردن با حضور من میتونه به رشد و خوشبختی شون منجر بشه.
و اما من هم در ۲۴ سالگی سال ۹۴ با همسرم آشنا شدم باز به واسطه همون استادم. همسرم شرایط اقتصادی خودشون و حتی خانواده شون سخته ولی بخاطر دین مداری و اخلاقشون یک دنیا آرامش داریم تو زندگی مون و من خودمو خوشبخت ترین زن دنیا میدونم... با حضور سه فرزند که خدا برکت بده بهشون😉
همسرم همیشه میگن کاش ما ١٠ سال زودتر با هم آشنا میشدیم و من حسرت ازدواج توی ۱۴-۱۵سالگی به دلم هست و کاش زودتر شروع میشد این زندگی شیرین و من هم دچار مشکلات خاص اون موقع نمیشدم.
اون وقت تجربه زندگیم بیشتر میبود، انتخاب رشته م هدفندتر میبود، حوصله و نشاط بچه داریم بیشتر و در سن ۳۱ سالگی به جای ۳تا بچه، تعداد بیشتری بچه داشتم و در شرف مادر زن شدن😍
تو رو خدا به پدر و مادرا بگین خودشونو همه کاره فرزندانی که امانت الهی هستن در دستانشون ندونن و همون طور که برای رفع نیازهای مادی فرزندانشون تلاش میکنن، نیازهای عاطفی و جنسی شون رو هم به رسمیت بشناسن و با فراهم کردن به موقع شرایط، دین و ایمان و پاکی بچه هاشونو حفظ کنن.
آدمها راه رفع نیازهاشونو یاد میگیرن... دختری که آشپزی بلد نیست یاد میگیره، پسری که تا حالا یه نونوایی نرفته، یاد میگیره چه خونه پدر چه خونه خودش...چیزای دیگه رم یاد میگیره متاسفانه چه خونه پدر، چه خونه خودش.
الان هم که دیگه بعضی والدین راضی به ارتباط حرام فرزندانشون از همون سنین نوجوانی هستن ولی راضی نیستن بچه شون ازدواج کنه و با حلال خودش باشه.
خدا راه برای گناه نکردن زیاد گذاشته ما با ندونم کاری هامون سدش میکنیم.
اون قدری که مادرها برای درس و دانشگاه دخترشون حساسن به آموزش مهارتهای زندگی و همسرداری حساس نیستن... اون قدری که مادرها به درآمد و تیپ پسرشون و خوشگلی عروسشون اهمیت میدن به مهارتهای زندگی و همسرداری پسرهاشون اهمیت نمیدن.
خدا توفیق بده ما تصمیم داریم بچه هامونو تو همون نوجوانی به لذت ارتباط با چهارچوب و شرعی با محرم خودشون تشویق کنیم و شرایط مناسبش رو هم فراهم کنیم به امید خدا.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام، نجات آرزوها رو میشناسید؟
نجات آرزوها یک گروه مردم نهاده که تمام توانش رو برای مبارزه با اسقاط جنین گذاشته
خداروشکر با فعالیت این گروه، بچههای زیادی تونستند دنیا رو ببینند.🤱
جالبه بدونید هزینه فعالیت این گروه از فروش عروسک تامین میشه
عروسکهایی که خریدشون هم به تولید کنندههای ایرانی کمک میکنه و هم باعث ادامه فعالیت این ❤️گروه خیریه❤️ میشه
با عضویت در کانال این فروشگاه هم ازین گروه مردمی و دغدغهمند حمایت میکنید و هم میتونید این عروسکهای باکیفیت و قیمت مناسب رو تهیه کنید.
https://eitaa.com/joinchat/951779593Cc0d4e65084
#استاد_پناهیان
✅ قدرتی مافوق خیال...
برخی از مشکلات جسمی را باید با قدرت روحی برطرف کنیم. اگر نیتت قوی باشد، بدنت کم نمی آورد...
از امیرالمؤمنین علی علیه اسلام پرسیدند با قدرت جسمی درب خیبر را برداشتید یا قدرت روحی؟! فرمودند: قدرت روحی ...
چون اصلا به طور معمول ممکن نیست و ۱۰ نفر باید با هم آن در را بر می داشتند!
حضرت آیت الله شاه آبادی، استاد عرفان حضرت امام ره می فرمودند: "قدرتی در درون انسان هست که مافوق قدرت خیال اوست!!!"
قدرتی مافوق خیال...
خیال خودت را پرواز بده:
برو بین ستاره های عالم...
مثل سنگهایی که وسط رودخانه هست، پا بگذار روی ستاره ها، از این ستاره بپر روی آن ستاره...
در خیال این ممکن هست یا نه؟.....
قدرت انسان، ما فوق خیال اوست !!!
ما این قدرت ها را داریم، منتها دفن شان کردیم، از اونها استفاده نمی کنیم، حضرت علی علیه اسلام می فرمایند: "پیامبران، برای کشف دفینه های مردم آمده اند."
چرا روز قیامت همه حسرت زده اند؟ چون این قدرت را داشته اند ولی استفاده نکرده اند.
#ضعف_جسمانی
#اراده_قوی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075