#تجربه_من ۳۷۸
#تاخیر_در_فرزندآوری
#قسمت_اول
من حدود ۹ سال میشه که ازدواج کردم، از همون اول ازدواج به شدت دوست داشتم بچه دار بشم اما مدام به دلایل مختلف این مساله رو به تاخیر انداختم.
مثلا همون اوایل ازدواج الحمدلله خدا بهمون لطف کرد و قرار شد به سفر حج مشرف بشیم، گفتیم خوب پس باشه بعد از حج.
یک مدت کلاس خیاطی می رفتم، گفتم بذار تموم بشه بعدش. با خودم می گفتم من با اتوبوس میرم کلاس و تو کلاس هم شاگردها گاهی غیبت و ... میکنن دوست ندارم بچه ام تو این فضاها قرار بگیره!!!
بعدش میخواستیم برای درس همسرم بریم خارج از کشور، هرچی من گفتم همسرم گفتن اسباب کشی و جابجایی ها زحمت داره، یه وقت مشکلی پیش میاد یا بچه ات میفته بذار بعد از اینکه رفتیم خارج.
بعد از اینکه رفتیم و مستقر شدیم یک مدت باز به دلایل و عوامل مختلف دیگه اقدام نکردیم.
یک مدت تو خونمون بنایی داشتیم و روزها کارگر تو خونمون بود و فکرمون مشغول بود گفتیم بذار تموم بشه بعد!
بعد یک مدت یکی از اقوام مون که محرم من هستن برای کاری به این کشور میومد و زیاد میومد خونمون- شاید مثلا ماهی یه بار یا دوماهی یه بار و هر بار ده دوازده روزی میموندن - و چون خونمون کوچک بود و کلا دو تا اتاق بیشتر نبود و یک حیاط کوچیک، میگفتم خوب اینطوری که نمیشه اقدام کرد! و تا من بیام حساب کتاب کنم ببینم تخمک گذاریم کی میشه و ... فرصت از دست می رفت. ولی در واقع شاید کوتاهی از خودمون بود.
بعدش خونه خریدیم. میخواستیم بنایی کنیم در حد دوسه ماه، گفتیم خوب پس بذار کارامون تموم شه جابجا بشیم، بعدش. چون تنها هم هستم گفتم معلوم نیست کسی باشه برای اسباب کشی کمکم کنه، خودم تنهام اگر باردار باشم خطر داره پس دیگه ان شاءالله باشه رفتیم اون خونه اقدام میکنیم...
نشون به اون نشون که بنایی و جابجایی مون حدودا بیشتر از یک سال طول کشید!!! و اتفاقا برای بیشتر کارهای اسباب کشی هم خواهرشوهرم و شوهرش اومدن بهمون کمک کردن بعدش هم یک هفته پدرشوهر و مادرشوهرم اومدن و اونقدر ها دست تنها نموندم ...
و و و
و در این مدت، فرصت ها مثل ابر از دست رفتن! و حالا من موندم و پشیمانی این همه سال که چرا تو این مدت به دلایل بیهوده این امر مهم رو به تاخیر انداختم!
دغدغه رزق و روزی و مسایل مالی و رفاهی اصلا نداشتم چون معتقدم روزی رو خدا میده چه خانواده دو نفر باشه چه ده نفر و هیچ کس روزی کس دیگه ای رو نمیخوره!
بلکه مسایل معنوی و آرامش روحی و اثرش بر سلامت روح و جسم فرزند مدنظرم بود. اما وقتی فکر می کنم میبینم به خاطر مسایلی تا حالا بچه دار نشدم که خیلی هاش شاید به خاطر روحیه کمال گرایی بوده و قابل اغماض بوده.
همش با خودم فکر میکردم بذار در یک شرایط روحی و جسمی و فکری خیلی خوبی باشم که بچه ام سالم باشه ... اما حالا فهمیدم که این حالت معمولا خیلی پیش نمیاد و هر مرحله زندگی همیشه برای خودش یک برنامه ها و دغدغه هایی داره که روح و فکر آدم رو مشغول می کنه و اگر آدم بخواد منتظر یک شرایط خیلی ایده ال بمونه شاید هیچ وقت به اون موقع نرسه!
اون موقع دوست داشتم در بهترین شرایط روحی و معنوی و بهترین زمان اقدام کنم که بچه های خیلی خیلی صالح و عالی از نظر روحی و معنوی داشته باشم اما این تفکر باعث شده که بعد ۹ سال هنوز اصلا بچه ندارم! چه عالی و چه غیر عالی!!!
البته هنوز برای داشتن بچه های خیلی صالح و عالی از لطف و رحمت خدا ناامید نیستم.
البته سوء برداشت نشه! نمیگم به مسایل معنوی بی توجه باشین؛ نه اتفاقا خیلی خیلی هم توجه کنین و مراقب باشین ... اما وسواس زیادی از حد به خرج ندین و کارهای غیر متعارف نکنین و فرصت ها رو ازدست ندین
شما وظیفه خودتون رو کامل کامل انجام بدین، یعنی کوتاهی نکنین! مراقبت ها و توجه هایی که در روایات توصیه شده مربوط به شرایط زمان و مکان و روحی و تغذیه ای و مال حلال و ... کاملا و با دقت و توجه رعایت کنید ؛ ولی بعدش دیگه بقیه اش رو دیگه به خدا بسپرید.
بعد از انجام وظیفه دیگه کار رو به خدا بسپرین و از او بخواین که فرزند صالح بهتون عنایت کنه و در توجهات و مراقبت های شما اثر قرار بده و فرزندتون و جنین تون رو از شرور روحی و یا احیانا اثار وضعی گناهان حفظ کنه
تازه من مشکل تخمدان پلی کیستیک هم دارم که تو این مدت سعی کردم با طب سنتی درمان کنم اما چون همیشه ایران نبودم بین درمان و دارو هم مدام فاصله میفتاد و روندش کامل نمیشد و همین باعث شده که قاعدگی های نامنطم دارم و حالا الان که میخوام بچه دار بشم با مشکل مواجه ام! و شاید همین تاخیر هم در شدید تر شدن مشکلم موثر بود!
دیگران بهم میگفتن که چرا بچه دار نمیشین اما متاسفانه کمتر کسی به این نکات اشاره میکرد. بیشتر حالت تیکه و کنایه و ... بود تا نصیحت عقلایی و جدی و عاقبت نگری!
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۷۸
#تاخیر_در_فرزندآوری
#قسمت_دوم
خلاصه ببخشید که سرتون رو درد آوردم. اما این توضیحات مفصل رو دادم که از تجربه من درس عبرت بگیرید
حالا بعد اینهمه حرف توصیه من به همه عزیزان اینه که از تجربه من استفاده کنین و هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت ... تاکید میکنم هییییچ وقت به خاطر مسایل این چنینی بچه دار شدن رو به تاخیر نندازید. در تمام مراحل زندگی و مشکلات و ناهمواری ها و کمبود ها و ... توکلتون به خدا باشه و بدونید که خدا تنهاتون نمیگذاره
اگر همیشه امیدتون به خدا باشه و به او توکل کنید، همینطور که قبل از بچه دارشدن یاری تون میکنه، بعد از بچه دارشدن هم یاری میکنه... بلکه چه بسا شاید بیشتر هم یاری کنه!
( أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَه)‼️ُ
آیا خدا برای بندهاش [در همه امور] کافی و بس نیست؟(البته که کافی است!)
(زمر - ۳۶)
البته شاید آدم مجبور بشه یکم به خودش سختی بده تا بتونه در یک شرایط نه چندان فراهم و راحت بچه داری کنه اما باید اینو بدونیم که زندگی دنیا هیچ وقت بی مشکل و دردسر نیست و هر روزی یک مشکلاتی داره و راحتی فقط مال بهشته... که خدا روزیمون کنه ان شاءالله
اگر آدم یکم به خودش سختی بده بعد از مدتی شیرینیش رو میچشه اما اگر بخواد همیشه منتظر شرایط آسان و راحت و بی دغدغه باشه در واقع سرش کلاه رفته!
هیچ وقت منتظر نشینین تا یک موقعیت خیلی عالی پیش بیاد حالا چه مالی، چه فکری، چه روحی، چه جسمی ( مگر اینکه مشکل جسمی جدی داشته باشین که برای باداری خطر داشته باشه که خوب طبیعتا باید اول درمان بشه بعد)
اگر بخواین منتظر بشین، اون موقعیت رویایی و ایده ال شاید هیچ وقت پیش نیاد و اونوقت شما هم مثل من پشیمون میشین و حسرت فرصت ها و سال های جوانی از دست رفته رو میخورین
شاید تنها فایده ای که این تاخیر برام داشت این بود که تو این مدت با طب سنتی آشنا شدم و فهمیدم که دچار سوء مزاج هستم و اصلاح مزاج انجام دادم و باعث شد که یکسری مشکلات جسمی ام برطرف شد؛ که این مساله اصلاح مزاج به طور کلی و مخصوصا قبل از بارداری رو به بقیه عزیزان هم توصیه میکنم
و در پایان چندجمله هم خطاب به اطرافیان زوج هایی که دیر بچه دار میشن میگم:
این رو بدونین که با تیکه و کنایه زدن به اونها باعث نمیشید که زودتر بچه دار بشن بلکه باعث میشید که اونها خودشون رو ازتون کنار بکشن و توجهی به حرفتون نکنن چون از حرفهاتون ناراحت میشن چرا که این کار شما رو فضولی در یک مساله خصوصی و شخصی می بینند.
اگر میتونین و بزرگتری هستین که حرفتون مورد احترام و پذیرش باشه با مهربانی و خیرخواهی و دلسوزی و بدون نیش و کنایه خواهرانه تجربه تون رو بهشون بگین و اونها رو از عواقب بد تاخیر در فرزند آوری آگاه کنید و از خوبی ها و فواید زود بچه دارشدن براشون بگین. اما اگر نمیتونین یا در اون موقعیت نیستین یا بلد نیستین یا .... بهتره زبانتون رو حفط کنین و ساکت بمونین و جایگاه و شخصیت خودتون رو حفظ کنین و دیگران رو هم ناراحت نکنین
ببخشید که طولانی شد
ان شاءالله خدای متعال به همه کسانی که فرزند میخواهند به حق حضرت محسن و حضرت علی اصغر علیهما السلام فرزندان سالم و صالح عنایت بفرماید. من را هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.
التماس دعا یاعلی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۷۱۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تاخیر_در_فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
من و همسرم هم دانشگاهی بودیم و در دانشگاه با هم آشنا شدیم، من اهل اصفهان و ایشون اهل قم و دانشجوی اصفهان بودن، سال ۸۸ با تایید خانواده ها با هم در حرم حضرت معصومه (س) عقد کردیم و البته بانو مهمان نوازی رو در حق من تمام کردن و توی یکی از زیباترین اتاق های حرم عقد ما خوانده شد و ما محرم شدیم.
من ۲۱ ساله و همسرم ۲۳ ساله بودند. یکسال بعد یعنی در سال ۸۹ ما عروسی کردیم و طبقه پایین خونه پدر همسرم که بازسازی شده بود ساکن شدیم و تحت حمایت خانواده ها بودیم .
سال اول ازدواجمون من هنوز در مقطع کارشناسی اصفهان مشغول تحصیل بودم و در مسیر قم و اصفهان در تردد، همسرم سرباز بودن و همزمان هم در دفتر پدرشون مشغول کار.
بعد از تموم شدن درسم من هم توی دفتر پدر همسر مشغول بکار شدم و توی این مدت نه من و نه همسرم اصلا به بچه دار شدن حتی فکر هم نمیکردیم نه اینکه مخالف باشیم اصلا انگار چنین وظیفه ای برای ما تعریف نشده بود و ما در خواب.
سال ۹۳ بود که چشم چپ من مشکل دید پیدا کرد و من برای پیگیری به چشم پزشک مراجعه کردم، ایشون بررسی های لازم رو بعمل آوردند و گفتند که باید به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم در همین حین یکی از انگشت های دست چپم بی حس میشد و پوست بدنم به شدت حساس شده بود طوری که آب به بدنم میخورد انگار سوزن وارد بدنم میشد تا اینکه بعد از آزمایش ها و تصویر برداری ها دکتر برای من تشخیص بیماری ام اس داد و دنیا برای من تیره و تار شد.
کاملا خودم رو باختم و آینده تاریکی برای خودم متصور بودم، روزهای سخت و پراضطرابی رو میگذروندم و همسرم دلسوزانه به من دلگرمی میدادن و با اینکه خودش هم بسیار نگران بود اما جلوی من وانمود میکرد که اتفاق خاصی نیفتاده و همه چی خوب پیش میره.
دکتر تا حداقل دوسال بارداری رو برای من منع کرد و تازه اولین تلنگر به ما خورد و چاره ای جز تسلیم هم نبود.
دو سال من یک روز در میان آمپول تزریق میکردم که تزریق و نگه داری و جابجایی آمپول ها (چون داروها یخچالی بودند) دردسرهای خودش رو داشت و تقریباً بعد از هر تزریق من تب و لرز داشتم.
دو سال گذشت و دکتر اجازه بارداری رو دادند. و ما با خیال راحت رفتیم که اقدام کنیم و دکتر متأسفانه به ما هشدار ندادند که فرصتمون برای باردار شدن کوتاهه.
حدودا یکسال طول کشید تا من باردار شدم و همین که جواب تست من مثبت شد علایم ام اس عود کرد و راه رفتن برام سخت شد. دکتر گفت که بیماری شعله ور شده و باید بچه سقط بشه. اگر درمان رو با وجود بچه ادامه بدیم حداقل عوارض روی بینایی بچه است و اگر درمان رو شروع نکنیم خودت دچار مشکلات زیادی میشی.
ما نظر چند تا دکتر دیگه رو هم گرفتیم و همه نظرشون همین بود.
و ما با چشم گریون راهی پزشکی قانونی شدیم برای گرفتن مجوز سقط. همسرم به شدت ناراحت بود و اینجا دیگه من ایشونو دلداری میدادم.
من اجازه ندادم جز خواهرم کسی از خانواده ام از ماجرا مطلع بشن، مخصوصا مادرم نه از ام اس خبر داشت نه از سقط. بیمارستان اجازه همراه داشتن نمیداد و من تنهایی بستری شدم و چه شب و روز سختی گذروندم تا اینکه بچه با دارو سقط شد و از دستم رفت.
البته خانواده همسرم تو این مدت محبت شونو ازم دریغ نکردند و مخصوصا مادرشوهرم خیلی زحمت کشید. دکترم مجدد یکسال بارداری رو منع کرد و زمان همینطور از دست ما میرفت.
یکسال بعد یعنی آبان ۹۷ من باردار شدم و تیر ۹۸ بعد از تقریبا ۹ سال زندگی خدا یه گل پسر به ما داد و شد همه زندگیمون.
حمایت و محبت پدر مادرامون مثل سیل روانه زندگیمون شد، طوری که من تا سه ماهگی پسرم حتی پوشکشو عوض نکرده بودم. دکتر اجازه داد من ۶ ماه شیر خودمو به پسرم بدم و بعد باید قطع میشد.
گل پسرم سه ساله شد و تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی اقدام کنیم. آذر ۱۴۰۱ تست بارداری من مثبت شد اما چند روز بعد که به پزشک مراجعه کردم، مشخص شد بارداری خارج از رحمیه و من جراحی شدم و متاسفانه یکی از لوله هامو از دست دادم.
الان من ۳۵ ساله و همسرم ۳۷ ساله در انتظار بچه بعدی هستیم. و من به شدت احساس پشیمانی دارم بخاطر فرصتهایی که نصفشو به جبر و نصفشو به اختیار از دست دادیم، و میشد پدر مادر جوانتری میبودیم و اختلاف سنی مون با بچه مون کمتر میشد.
متاسفانه دکتر اجازه دو بارداری به من داده و داشتن یه خانوداه پر جمعیت برای من آرزو شده.
انشاالله که امام زمان ظهور کنن و به برکت وجودشون خدا به ما بچه های بیشتری عنایت کنه تا سرباز آقا بشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۷۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تاخیر_در_فرزندآوری
#فرزندآوری
من فرزند آخر یه خانواده ۸ نفره هستم. به خاطر شرایط خوب خانوادم و خودم از نوجوانی سالگی خواستگار داشتم ولی من عاشق درس خوندن و دانشگاه رفتن بودم.. هرچی خواستگار میومد خانوادم بدون اینکه به من بگن، رد میکردن البته منم از خدام بود.
اولین سالی که کنکور دادم، رشته خیلی خوب نیاوردم ولی از ترس اینکه بخوام ازدواج کنم، رشته ای که مورد علاقمم نبود انتخاب کردم و وارد دانشگاه شدم.
سال آخر دانشگاهم یه خواستگار خیلی خوب داشتم، برخلاف بقیه خواستگارا که حتی نظر منم نمیپرسیدن، این بار با جدیت در موردش باهام حرف زدن و همه اعضای خانوادمم موافق بودن، فقط خودم دوسش نداشتم.
قسمت من اینجوری بود که با این خواستگارم ازدواج کنم، هرچی بهونه آوردم قبول نکردن و خانوادم گفتن دلیل منطقی بیار چون واقعا از همه نظر عالیه و دقیقا هم همینجور بود و من بخاطر بچه بودنم اصلا نمیفهمیدم، الان که سالها از اون موقع میگذره خدارو هزار بار شکر میکنم که جواب منفی ندادم.
وقتی نتونستم در برابر اصرارشون مقاومت کنم، به خدا توکل کردم و همه چی رو به خدا سپردم. تو هر مرحله ای از زندگیم که به خدا توکل کردم همیشه بهترین ها برام اتفاق افتاده و الان که سالها میگذره میگم خداروشکر که قسمتم همسر به این خوبی شد.
بعد از چندماه اصرار از طرف هر دو خانواده به من، بالاخره راضی شدم نامزد بشیم و آشنایی صورت بگیره و خیلی زود مهر و محبت همسرم به دلم افتاد و فهمیدم اصلا نمیشناختمش.
چندسال نامزدی و عقد به سرعت گذشت و از بهترین روزای زندگی من شد، همسرم بی نهایت مهربون و خانواده دوسته و از نظر عقاید و فکر بهم خیلی شبیه هستیم.
بعد از ازدواجمون، چند سال اصلا به بچه فکر نمیکردم، با خودم میگفتم زوده ولی الان حسرت اون روزا رو میخورم ای کاش از همون اول برای بارداری اقدام کرده بودم.
چندسال که گذشت به فکر بچه افتادم، بعد از اقدام به بارداری تقریبا ۷ماه طول کشید تا لطف خدا شامل حالم شد و باردار شدم و طعم شیرین مادری رو چشیدم.
همیشه دوست داشتم بین بچه هام فاصله سنی زیادی نباشه، چون خودم فاصله سنیم با خواهر برادرام زیاد بود و برام سخت بود.
بچم که دو سالش بود برای بارداری مجدد اقدام کردم ولی هرچی صبر کردم خبری نشد. یکسال گذشت ولی باردار نشدم.
شروع کردم به دکتر رفتن ولی اول علت رو تشخیص ندادن، بعد از چندوقت فهمیدیم مشکل از شوهرم هست و احتمال بچه دار شدنمون خیلی کمه و دکتر گفتن شانس آوردید همون یه بچه رو هم چندسال پیش آوردید وگرنه احتمالش خیلی کم بود الان.
اگه سالهای اول ازدواجمون رو از دست نداده بودم شاید الان سه تا بچه داشتم ولی بخاطر اینکه فکر میکردم هنوز زوده و وقت برای بچه دارشدن همیشه هست، چند سال رو از دست دادم.
الان خیلی پشیمونم ولی دیگه سودی نداره، خیلی ناراحتم که بچه م خواهر و برادری نداره ولی بازم توکل میکنم به خدا و همه چی رو میسپارم بهش، که اگه صلاح باشه به من فرزندان دیگری عطا کنه.
خواستم به همه بگم فکر نکنین همیشه وقت هست، سالهای خوب جوونی رو از دست ندید، همون اوایل ازدواج به فکر بچه دارشدن باشید که اگه خدای نکرده مشکلی بود وقت برای مراحل درمان و اینا داشته باشید.
الان خیلیا هستن که چندین سال بچه نمیارن بعدم که اقدام میکنن به مشکل برمی خورن و تا به خودشون بیان سالهای خوب برای روند درمان و بارداری رو از دست دادن.
من خیلی پشیمونم، ان شاالله که تجربه من درس عبرتی برای همه جوونای وطنم باشه. محتاج دعای خیر همه شما دوستان هستم تا دوباره طعم شیرین مادری رو بچشم.
از کانال دوتا کافی نیست تشکر میکنم که فرصت این رو به همه میده تا تجربه هاشون رو با بقیه به اشتراک بذارن. ممنون از زحمات بی شمارتون، عاقبت بخیر باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۸۶
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#تاخیر_در_فرزندآوری
فرزند دوم یک خانواده پنج نفره هستم، در سن نوزده سالگی با یکی از اقوام دور خانواده پدری وصلت کردم.
زن خوشبختی بودم. شوهرم رو خیلی دوست داشتم اما دوران عقدمون سه سال طول کشید و خیلی سخت گذشت. سه سال بعد ازدواج هم به دلیل ادامه تحصیل خودم گذشت.
سال چهارم بعد ازدواج، برای بارداری اقدام کردیم، به دلیل هیجان خیلی زیاد و استرس فراوانی، مدام فکر میکردم اگر مثلا دیگه فرزند دار نشم چی میشه...
۹ ماه خبری از بارداری نبود تا اینکه خانم دکتری در مشهد به ما گفت علت اینکه حامله نمیشی، استرس زیاد هست. با آرامش و توکل از خدا بخواین.
دیگه منم خیلی آرام بودم و همسرم هم تو این زمینه نقشه داشت و ایشون میگفتن هر زمان خدا صلاح بدونه درست میشه و ما هم بچه دار میشیم.
خلاصه بعد از تقریبا ۴ سال، باردار شدم. البته در کمال ناباوری یک سفر کربلا قبل بارداری برای من و همسر جان اتفاق افتاد، همسفری ما که حاجیه خانم نورانی بود به من گفت مادر جان برو کنار ضریح از امام حسین جان بخواه، منم چون حرم خیلی شلوغ بود نشد جلو برم ولی توسل به خود آقا کردم، دقیقا ایام محرم همان سال تحت نظر دکتر بودم و خلاصه خداوند دختری مهربان به من و همسرم هدیه کرد.
من که خیلی خیلی عاشق بچه و خیلی کم بچه نوزاد از نزدیک دیده بودم خیلی ذوق و شوق داشتم🥰
دختر من دختری شیطون و نازی بود ولی به شدت بد خواب یعنی در حدود ۴ ساعتی شب فقط باید تو بغل ایستاده راه میرفتی تا چهار سالگی تقریبا هر شب با این مدل خواب عادت داشت، خلاصه منم تا ۳ یا ۴ صبح مثل نگهبان شب در حال نگهداری از بچه ولی ۶ یا ۷ دوباره بیدار، خلاصه دوران سختی بود و متاسفانه از ۳ سالگی و حتی از قبل دوره ی از پوشک گرفتن بچه، بیماری واقعا اعصاب داغون کن وسواس اومد سراغم...
منم تا دخترم از آب و گل در اومد د بیماری وسواس، متاسفانه دیگه قید بچه رو زدم
تا ۸ سالگی دخترم، بعد از اونم با همسرم برای فرزند دوم صحبت کردم ولی چون وزن خودم بالا رفته بود، باید وزن کم میکردم دوباره لاغر شدم ولی باز این سری همسرم شغلش رو از دست داد و دیگه باز ما قید بچه رو زدیم.
همسرم هم هر وقت از بچه صحبت میشد یا کار، دعوا یا دلخوری پیش میومد، چون من بچه دوم دوست داشتم ولی همسرم با وجود اینکه بعد دو سال دوباره به کار مشغول شدن ولی فرزند نمیخواستن
دیگه از ده سالگی دخترم یک دفعه دروان قاعدگیم از ۷ یا ۸ روز به ۱۵ یا بیست روز رسید، سونو انجام دادیم گفتن رحم من فیبروم ریزو چند تایی داشت. این خونریزی ها دو سال طول کشید.
من که به شدت کم خون شده بودم با التماس زیاد از پزشکم خواستم رحم رو کامل بردارن، چون واقعا کلافه شده بودم حتی دکتر میگفت اصلا چون کم خونی شما زیاده شاید زیر عمل طاقت نیاری، خلاصه باز از من اصرار و دکتر حاذق دیگری حاضر به عمل شد.
عمل با موفقیت انجام شد، رحم کامل برداشته شد، و من بعد دو سال از مریضی راحت شدم ولی خواستم به خواهر های عزیز کانال بگم اگر فرزند میخوان مثل من تعلل نکنن که خیلی زود دیر میشه، حالا منم انشالله شاید اگر خدا کمک کنه فرزند خوانده بگیرم، دیگه هر چی صلاح و مصلحت خداوند باشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075