#تجربه_من ۷۵۳
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جنسیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#دوقلوزایی
#قسمت_اول
۲۳ سالم بود که با شوهرم عقد کردیم، یک سال و نیم بعد رفتیم تهران برا زندگی، تو یک ساختمون با خانواده شوهرم زندگی میکردیم، بعد از ۷ ماه باردار شدم (چون قصد سه تا بچه رو داشتم و می دونستم نازایی زیاد شده مخصوصا نازایی بخاطر عقب انداختن حاملگی)
۲۷ سالگیم بچه اولم بدنیا اومد😍ماشاءالله خوش روزی بود و تا بدنیا اومد مستقل شدیم و خونه خریدیم. البته اینم بگم که شنیده بودم که اگر سوره واقعه رو شب ها قبل خواب بخونیم روزی رو زیاد میکنه، هم هرشب تو ایام بارداریم میخوندم و هم کنار دعاهای دیگه برا بچه هام دعا میکردم بچه های خوش روزی داشته باشم.
پسرم دوسال و نیمه بود و همش میگفت کاش داداش داشتم باهاش بازی میکردم و منم تصمیم به بارداری گرفتم، پسر دومم در سن ۳۰ سالگیم بدنیا اومد😊 و این یکی هم ماشاءالله خوش قدم بود و ما برگشتیم مشهد کنار خانوادم😉.
یه ترسی که داشتم از قیمت پوشک بود که تازه داشت تساعدی میرفت بالا و با خودم میگفتم این بچه رو باید از اون پوشک ساده ها ببندم، اما ازون جایی که روزی دست خداست تمام دو سال رو پوشک کامل گرفت شوهرم و حتی یه ذره هم ازین جهت و از هیچ کدوم از مخارج بچه بهمون فشار نیاورد.
به شوهرم گفته بودم سه تا بچه میخوام و تمام. سومیشم زودتر باردارشم که سه تاشون باهم بزرگ شن، الکی چرا فاصله بندازم؟ اما ایندفعه برگ درخت سنجد که مجربه برا دوقلوزایی😃 رو دم میکردم و میخوردم و از طرفی برا دخترزاشدن هم طبق گفته ی طبیبان سنتی عمل کردم که دوقلو دختر داشته باشم، شوهرم میترسید از دوقلو، برا همین بعد از دو سه هفته دیگه نخوردم. ۳۳ سالگیم باردارشدم، ویارم چندبرابر شده بود و خیلی سختم بود، پنج ماهگی رفتم سونو، گفت دوقلو پسر داری😄(یکی از خانوما همونجا بهم گفت: من سه تا پسر دارم، خدا بهت صبر بده😒) رفتم حرم به امام رضا گله کردم و کمی گریه. با سختی فراوان بارداری رو پشت سر گذاشتم (اینم اضافه کنم مقداری ازین سختی ها تقصیر خودم بود، چون قبل بارداری اونقدری به خودم رسیدگی نکرده بودم و چون دوقلو هم بودن سختی های بارداری و پس از بارداریم زیاد شده بود، بعد از اون ویار کذایی از ماه ششم دیگه عملا نمیتونستم بیشتر از سی قدم را برم وتو خیابون ویلچر نشین شدم، ماه هفتم پا دردهای شدید گرفتم بخاطر کمبود کلسیم که از شدت پا درد شب تا صبح خوابم نمیبرد و اشک و آه....
از ۸ ماهگی دردهایی مثل ماه درد های ماه آخر داشتم و همش رحمم منقبض میشد، یکی از دوقلوها هم خیلی پایین بود.
خلاصه اگه دوقلو خواستین اول به بدنتون برسین) بعد زایمان، سه روز آی سیو بستری شدم و متاسفانه شیرم خشک شد، البته بعدا رفتم از دکتر طب سنتی پرسیدم گفت اگر زودتر میومدی بهت میگفتیم کله پاچه و چندتا تدبیر دیگه انجام میدادی راحت میتونستی دوباره بهشون شیر بدی.
۹ ماه اول بســـــــــیار اذیت شدم با بی خوابی شون و کولیک و...ولی ماشاءالله با بدنیا اومدن اینا هم یه اسباب کشی دیگه کردیم به خونه بزرگتر😊. جاریم میخندید و میگفت با هر زایمان یه اسباب کشی داری😄 الان یکسالشونه دوقلوهام اما خواهرام خودشون بچه کوچیک داشتن و نتونستن کمکم کنن ولی مامانم بنده خدا با اینکه سن شون بالاس خدا خیرشون بده بیست روز بعد زایمان ازم مراقبت کردن و بعدشم کمابیش میومدن و حداقل خونه مو مرتب میکردن و میرفتن.
به خاطر کم خونی و کم خوابی و... همش سرگیجه داشتم و گاهی احساس میکردم رو هوا دارم راه میرم یعنی پاهامو حس نمیکردم، گاهی از شدت خستگی همون طور که دوقلو ها رو داشتم تو گهواره میخوابوندم، ایستاده خوابم میبرد😅
تا شیش ماهگیشون اصلا به کارای خونه نمیتونستم رسیدگی کنم، فقط غذا اونم چون میمردیم دیگه اگه نمیخوردیم😅
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۳
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جنسیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#دوقلوزایی
#قسمت_دوم
دیدم اینطوری نمیشه، خیلی خونه بهم ریخته میشد و کسی نبود کمکم کنه، شوهرمم اکثرا صبح زود میره و شب با خستگی میاد و عملا رو اونم نمیشه حساب کرد، به چند نفر زنگ زدم و سپردم که نظافت چی با قیمت مناسب میخوام. یه نفر پیدا شد اما هفته ای یکبار اونقدری کفاف نمیداد، جالبیش اینجا بود که من متولد ۶۷ هستم و سه تا نظافت چی تو این مدت اومدن و هر سه متولد ۶۷، نمیدونم چه سری نهفته بود تو این قضیه اما من با فکر ناکامل خودم، تونستم به این برسم که ببین شاید من میشد جای تک تک اون بندگان خدا با اون همه مشکلات تو زندگیاشون باشم( یکی شوهرش بیکار بود و نمیرفت سرکار، خانومه مجبور بود بیاد خونه مردم کار کنه، یکیشون شوهرش معتاد به شیشه بود و خانومه مجبور بود بیاد کار کنه و یکی دیگه شون از شهرستان اومدن مشهد اما سرمایه شونو از دست داده بودن، هردو کار میکردن تا بتونن دوباره زندگی شون رو بسازن) پس مشکلات خودم در برابر اونا کمتر بود و خدارو شکر میکردم.
پسربزرگم تو بارداریم کلاس اول بود و من اصلا نمیتونستم تو درساش کمکش کنم، سال دومش دوقلو هام نوزاد بودن و بازم نتونستم. اما خداروشکر درساش خوبه. اون ولی خیلی کمکم میکنه، باهاشون بازی میکنه، تو کارای خونه کمک میکنه، پسر دومم هم وقتی کارای داداششو میبینه اونم سعی میکنه کمکم کنه. بلاخره خدا کمک میکنه و تنهامون نذاشته و نمیذاره...
خونه مون کوچیک بود و طبقه سوم بدون آسانسور با چهارتا بچه اذیت بودیم، ولی واقعا از نظر مالی همون روال قبلی بود، الان هیچکس از نظر مالی وضعیت نرمالی نداره ولی بهم ثابت شده بچه این وضعیت رو بدتر که نمیکنه هیچ، گاهی بهتر هم میشه، هنوزم با اینکه یکسال شونه برا خواب اذیت میکنن و خیلی کم خوابن و شیش ماهگیشون اومدیم خونه جدید و دیگه نتونستم نظافت چی بگیرم چون قسط های وام فرزندآوری شروع شد.
اما... 😅😅😄
منتظرم سه ساله بشن که از پوشک بگیرمشون و دوباره باردارشم، شوهرم میگه: اگه دوباره پسر شد چی؟! میگم: هیچی چهارتا داریم، یکی دیگه هم روش😆
خودم که از اولین بچه منتظر بودم و دوست داشتم دختر داشته باشم اما حداقل دوتا میخوام😉، دختر یه دونه ش کمه خدایی ولی اصرار ندارم، هرچی خدا صلاح بدونه😊
سومی رو به فرمان رهبرم و بخاطر امام زمانمون تصمیم به بارداری گرفتم، با اینکه سختی داشت اما جالبه برا خودم که نه تنها نمیگم بسه دیگه، بلکه اطرافیانم رو هم به بارداری تشویق میکنم☺️(البته بعضی هم منو حمایت میکنن و تشویق ولی بعضی مسخره میکنن و حتی خواهر بزرگ خودم میگه تو این همه داری سختی میکشی ولی به دوتا دیگه فکر میکنی، کلا رَد دادی😆
داداشام هم همینطورن میگن نیار اما مامان و خواهر دیگم حداقل لفظی حمایت میکنن 😉و امیدوارم همینطور مصمم بمونم، خیلی حرفای دیگم موند اما دیگه مجالی نیست و سرتونو درد نیارم😘😘
لطفا برام دعا کنید اگه بازم پسردار شدم همه شون سرباز امام زمان باشن و اگه دختردار شدم بهم توانایی بده تا بتونم بعدیش رو هم بیارم.
منم برا همه تون دعا میکنم خداوند بچه های زیاد و سالم و صالح به همتون عطا کنه🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075