eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری ای جوان ها! به ازدواج بشتابید. پدرها و مادرها! دختران و پسران را که آماده ازدو
۴۳۰ من ۱۹ سالمه، حدود یه سالی میشد که از خدا میخواستم که نیمه و اون آدم که مکملم است رو برام بفرسته.... حدود ۱۰ ماه بعدش، بعد از چند خواستگار که شرایط جور نبود و رد میکردم یه آقایی اومدن که همه چیمون شبیه به هم بود. همون دو ماه اول خودمون فهمیدیم برا همیم و من هر روز خداروشکر میکردم از اینکه خدا فرستادتش و زندگیم میخواد روی آروم به خودش ببینه. تا اینکه مخالفت های مادر و پدرم از همون روزهای اول شروع شد... از طرفی چون از داماد قبلیشون همچین دل خوشی نداشتن، حساسیت ها و دقت هاشون حالا سر کسی که منو میخواست بیشتر شده بود. و چون ایشون هم منو میخواست خانواده ام هر شرطی میذاشتن قبول می‌کرد، مهریه سنگین، شیربها سنگین، و شرط اینکه ۲ سال بعد عروسی باشه و خونه هم باید نزدیک خودمون بگیری... خلاصه که از همون روزا مادرم هم مشورت هاش با دوستانش که تجربه داشند بیشتر شد و از طرفی هر کدومشون چون یه نکته منفی از داماد و یا عروسشون داشتن هی میگفتن مراقب فلان باش و بیشتر وقت بذارید برای شناخت، زود رسمی نکنید که یه دفعه پشیمون بشید... تماااام این حرفا و حساسیت های خودشون منجر شد ۶ ماه همینجوری این خانواده فقط بیان و برن و خانواده من هی میگفتن بیشتر رفت و آمد کنیم تا همو بشناسیم، تا اینکه بعد ۷ ماه خانواده ام به اصرار من و خانواده ایشون برای اینک خیلی سختمونه راضی شدن صیغه بخونیم و به همدیگه محرم بشیم. صیغه رو ۴ ماهه خوندن تا بعد ماه صفر انشالله عقد کنیم و تاریخ عقد هم گذاشتن. دیگ فکر میکردم بعد از اینهمههه شب های پر استرس و توسلات و چله های مختلف داره خدا نگام میکنه و با لطف ائمه و شهدا درست شد... تا اینکه اواخر صفر بود که نامزدم کرونا گرفت و و بعدش مادرش... مادر من هم مریض شد. ولی نامزدم باتمام اینا خیلی جالب بود که کل مدت مریضیش و بعدش ۲۰ روز شد و خوب خوب شد و همه اینا واسه اون دلخوشی و انگیزه بود که فقط به عقدمون برسیم... تا اینکه خانواده من وقتی دیدن مادرشون کرونا گرفته و مادر منم حال مساعدی نداشتن، عقد رو انداختن عقب، و دلخوری شدید و سردی شدییید بین نامزدم و خانواده ام ایجاد شد. خلاصه که روابط سرد شد و ایشون کمتر میومدند و خانواده منم که حساس بودند بدتر ترسیدند و گفتند از نظر ما قضیه منفیه...و ما دوتا هم دیگه نباید باهم حرف میزدیم و نه رفت و آمدی... مشکل بزرگی نبود، ولی وقتی گفتن منفیه بدتر شد و درست دو هفته بعدش توی همین جریانات رفت و آمد خانواده ها، مدت صیغه ما تموم شد. بازهم خانواده مو هر جور که شده بود راضی کردم و خودشون هم مشاوره رفتن تا درست بشه. تا اینکه نامزدم اومده بود خونمون و وقتی خانواده ام دوباره صحبت از دلخوریا و صحبتا کرده بودند ایشون هم ناراحت شده بود و تند صحبت کرده بود و بدتررررر شد...... پدرشونم چند شب بعد اومدن و گفتن تکلیف مارو مشخص کنید... الان ۱۱ ماهه که این جریان هست و دیگه از طرف خانواده اونا حس میکنم تموم شده، خانواده منم مخالفن فقط امیدم شده توسلات و چله هایی که روز و شبمو پر کرده... با اینکه ۲۰ سالمه ولی دیگه هیچ امیدی به زندگی و یا زندگی جدید دیگه ای ندارم. زندگی برام تموم شدس جالبه که اونقدددد خودم و نامزدم عاشق بچه ایم که مادرشون ازین کانال مدام برام پیام میفرستادن و من میخوندم و چقد ذوق میکردم با دیدن بچه ها... ولی الان خودم شدم یه تجربه تلخ.... 💔 خودم که دیگه زندگی برام هیچ معنایی نداره ... دختر ۱۹ ساله ای که هر لحظه آرزو مرگ میکنه... فقط و فقطططط از خانواده ها، کسانیکه سرگذشت من رو میخونن خوااااهش میکنم، توروخدا سخت نگیرید، توروخدا اذیت نکنید. تمام اینا تک تک شیرینی های بهترین لحظات عمر فرزندتون رو میگیره بخدا، من خودم بعد اونهمه سختی وقتی صیغه کردیم هیییچ شیرین و لذتی برام نداشت، بهم میگفتن عروس خانم باورم نمیشد و هییچ شیرینی و لذتی نداشتم، ازتون خواهش میکنم نکنید با بچه هاتون، نذارید تو این سن پیر بشن با اینکه شما بزرگترید ولی بخدااا که ماهم حق انتخاب زندگیمونو داریم... ازتون ملتمسانه خواهش میکنم، دعام کنید. دعا کنید پدر مادرم راضی شن و بذارن ما عقد کنیم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 خیلییی خیلیییی التماس دعا... کانال"دوتا کافی نیست" @dotakafinist1
دور زدن موانع ازدواج به سبک جوانان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راستش اونقدر برای عاقبت خودم میترسم که گاهی ساعتها بدرگاه خدا زار میزنم و عاقبت بخیری رو ازش میخوام و میگم ایکاش مادرم برا ازدواجمون اینقدر سخت گیری نمیکرد ..... خواهر بزرگم بعد از گذشت ۴ ماه از خواستگاریش، عقد کردن، درست یک روز قبل از عقد خواهرم، مادرم برنامه عقد رو با حرفای دیگران، بهم زد و بعد از ۴ ماه دوباره خواستگاری کردن و خوشبختانه عقدشون انجام شد. خودم که بعد از خواهرم هستم با چهل و خوردی سال سن، مجردم؛ تو دوران دبیرستان و بعد از اون خواستگارایی داشتم که مادرم میگفت تا بزرگتر ازدواج نکرد کوچیکتر رو نمیدیم و یا اینکه میگفت کوچیک هستش ... یک هفته بعد از عقد خواهرم اونم تو سال ۷۸ که تازه دبیرستانم رو تموم کرده بودم، خواستگاری داشتم که مادرم بهشون گفت دخترم رو تازه عقد کردیم دست و بالمون خالیه؛ عقد خواهرم تو خونه و با هزینه خیلی کم انجام شد ولی در جواب خواستگارم اینجور گفتن؛ زمان میگذشت و خواستگارایی که می آمدن با بهانه هایی که طرف کشاورزه؛ طرف کار نداره و این دست بهانه ها؛ بهم اجازه ازدواج ندادن ... خواستگار طلبه، مکانیک، و .......... که با بهانه های مادرم رفتن و پشت سرشون رو نگاه نکردن و من هنوز مجرد موندم البته بعضی از خواستگارا رو وقتی باهم حرف زدیم خودم رد کردم ... و بعضیا اصلا پاشون بخونه نرسید چون مادرم همون اول از محل زندگی و شغل طرف میپرسید و اگه اون محل رو خوش نداشت خودش رد میکرد. خلاصه سال ۸۶ برادرم ازدواج کرد و سال ۹۰ خواهر کوچیکترم ازدواج کرد خواهرم گفت اگه منو دادین که بهتر وگرنه من میرم و با این بنده خدا که الان شوهرشه ازدواج میکنم ... یادم نمیره مادرم خیلی از خواستگارای خواهر کوچیکم رو رد کرد و دیگه مجبور شدم بهش گفتم راضی نیستم خواستگارای فلانی رو رد کنی؛ بذار بیان، بذار بره سر زندگیش... خواهرمم خوشبختانه سال ۹۲ عروسی کرد و رفت و من موندم و پدر و مادرم ... پدرمم که سال ۹۴ برحمت خدا رفت و شدیم تنها؛ تا نیمه های ماه رمضان سال ۹۴ هر شب یک کدوم از بچه ها میومدن و پیش ما بودن ولی مادرم گفت دوست ندارم زندگی بچه هام خراب بشه و اونا هم دیگه نیومدن که شب برا خواب بمونن و ما تنها نباشیم .. آدم فوق العاده ترسویی هستم شبهایی که تنها بودیم چقدر ترسیدمو خوابیدم ..( ولی زندگی من بکل خراب شد چون هنوز که هنوزه هر کدومشون برام اختیار داری میکنن، تا پارسال صبحها تو آمادگی مشغول کار بودم و بعدازظهرها پرستار دو تا بچه مدرسه ای، ) که بتونم خرج خودمون رو در بیارم، خداروشکر اهل بریز و بپاش نیستم، چون پدرم نه حساب بانکی پر پول داشت و نه بیمه بود که حقوق باز نشستگی داشته باشیم) برا همین مجبورم سرکار برم ... الانم که هر چی خواستگار میاد با سن زیاد و نمیتونم قبول کنم ... الان چندین ماهه که خواهر کوچیکترم بعد از سالها خداروشکر بارداره و تو استراحت، بخاطر شرایط سختی که داره و از تابستون تا حالا با وجود بودن داماد تو خونه ما؛ همینجور پوشیده و با حجاب باید تو خونه باشم..... خیلی سخته بخوای تو تابستون با حجاب کامل تو خونه باشی؛ همش بخدا میگم چی برام میخوای؟ یه جور حالیم کن تو سرنوشتم چی نوشتی؟ اگه میخواستی تا حالا ازدواج رو برام پیش میاوردی شاید ازدواج رو تو سرنوشتم ننوشتی که با اینهمه دعاهام برام پیش نمیاد ...خدا فقط یه جور حالیم کن که دیگه برا ازدواج دعا نکنم شاید من لیاقت همسر و مادرشدن رو ندارم که برام ازدواج رو پیش نیاوردی ‌.... اینها رو گفتم که مادرا جلوی ازدواج دختراشون رو نگیرن .. چند هفته قبل دوستم که با هم همسن و هم کلاس بودیم بسلامتی دختر دومش رو هم عقد کرده و ان شاءالله خوشبخت بشن. زمانی که دوستم ازدواج کرد مادرم به خواستگارام میگفت دخترمون کوچیکه؛ با این همه دردام مادرم رو حلال کردم ولی گاهی چیزایی که میبینم و میشنوم روح و روانمو داغون میکنه .... الهی الهی الهی هیچ مادری با دختراش، برا ازدواجشون اینکار رو نکنه، اونا متوجه نیستن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. زمانی که سرکار نباشم تو خونه همش تو اتاقم هستم و با ذکر و قرآن و دعا و کتاب خودم مشغول میکنم ‌و اگه با خدا و قرآن و نماز و دعا آشنا نبودم، معلوم نبود گرفتار چه بلاهایی میشدم. سالی دو یا سه بار تنها مشهد میرم و حرفای دلمو به امام رضاجانم میگم و سبک میشم و برمی گردم. مادرایی که مطلب منو میخونین از تک تک شما خواهش می کنم با خواستگارای خوبی که برا دختراتون میان بهانه های الکی نتراشین و اونا رو مثل من بیچاره و خونه نشین نکنین .... از همه ی شما التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075