eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ سخنان صریح استاد رائفی پور پیرامون #موانع_ازدواج #سبک_زندگی_فاطمی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۷۴ میخوام در مورد تجربه تلخی که مانع ازدواجم شد، صحبت کنم. شاید خانواده ای بخونه و این مسیر اشتباه رو تکرار نکنه... جوانی هستم سی ساله از حدود ‌۲۱ سالگی، یعنی اواسط دانشجویی، تصمیم خودم رو مبنی بر ازدواج با خونواده در میون گذاشتم... خوب! اول کار مثل بسیاری از خونواده ها مخالفت ها شروع شد... صبوری‌کردم و روی حرف خودم مقاومت کردم... سعی کردم راضیشون کنم. سعی کردم به واسطه ‌خواهر بزرگتر، مابقی رو راضی کنم. آیه و ‌حدیث و ‌داستان و نمونه موفق و غیره، این که ازدواج سنت رسول خداست ‌و ‌خدا رزاق هست و... ۴ سال گذشت. درسم تمام شد و صاحب درآمد هم شدم ولی بهانه های خانواده در این مدت تمامی نداشت. اول‌گفتند: بگو کیو دیدی که میخواهی ازدواج کنی...راست بگو!! بعد گفتن: شست و شوی مغزیت دادن برا ازدواج، تقصیر فلان افراد هست. بعد: درآمد نداری...شغل نداری...بابا که نمیتونه همیشه برات خرج کنه....حالا درست رو بخون...ببین فلانی طلاق گرفته...و غیره و همین طور ۴ سال گذشت بدون رفتن حتی ‌یکی خواستگاری... مخالفت‌ها کم کم تبدیل شد به تحقیر و تمسخر و دست انداختن های جلوی ‌فامیل و ‌دیگران.... بلاخره خسته شدم. اصلا توقع چنین رفتارهایی رو نداشتم. هر چه اصرار های کردن های من بیشتر میشد، از طرف خانواده بد رفتاری ها اوج میگرفت... با اوضاع پیش اومده فهمیدم که اگر از واسطه ای غیر از خانواده هم پیگیر بشم، خانواده تلافی خواهند کرد.... خسته شدم، بریدم....😔😔😔😔 من هم گفتم: باشه....ازدواج نمیکنم. از اون ماجرا، حدود ۵ سالی گذشته. فشار اطرافیان و بالا رفتن سن و دیدن دوستان هم سن خودم با چند فرزند، باعث شد که خانواده به تکاپو بیافتن، ولی غافل از این که نسبت به ازدواج در من یک حس تنفری ایجاد کرده اند که به این راحتی مشکل حل نمیشه... برای جبران کردن کارهای اشتباهشون بدون اطلاع من چند جایی خواستگاری هم رفتند. ولی این کارها فایده ای نداره... تحقیر ها و تمسخرها و منت گذاشتن های بیجا، زخمی به دلِ ‌من زده و خالی کردن پشتم وقتی دست نیاز به سمتشون دراز کردم، چنان حس بی اعتمادی به همه چیز و همه کس ‌رو در من زنده کرده که به جز عنایت خداوند کسی نمیتونه مشکلم رو حل کنه.... بی اعتمادی ای که سبب تغییر خیلی از رفتارهای من با اعضای خانواده شد... جالب اینجاست که الان استدلال های من رو برای ازدواج برای خودم میگن: سنت ‌رسول خداست...خدا روزی ‌رسونه و... 😒😏😏 برای‌ پسرهای مجردی که بیشترین مشکلشون در ازدواج، خانواده خودشون هست، دعا کنید.😭😭 خانواده ‌پشت و پناه ما آدم هاست، نمیشه به این ‌راحتی ‌به خانواده پشت ‌کرد...نباید عمل اشتباه خانواده رو به دیگران گفت. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۸۰ مدتی پیش خواستگاری داشتم که با واسطه به خانواده من معرفی شدن. طی چند جلسه رفت و آمد و آشنایی که با هم داشتیم، متوجه شدیم که معیارها و اهداف مشترکی داریم ولی مادر ایشون از همون ابتدا مخالف بودن و دلیل معقولی هم نداشتن، به پسرشون میگفتن این دخترخانوم واقعا هیچ ایرادی نداره و فقط بهونه های الکی میاوردن، یه بار میگفتن پدر و مادر دختر خانوم مسن هستن، من دوس دارم پدر مادر عروسم، جوون باشن، یه بار میگفتن من دوس دارم با یکی از اقوام ازدواج کنی، یه بار میگفتن واقعا هیچ ایرادی نداره ولی به دلم نمیشینن و ... اینو بگم که من و خانوادم الحمدلله از لحاظ اعتقادی، وجهه اجتماعی، تحصیلات و مادیات در سطح معمول هستیم و کمبودی نداریم(اینو از این جهت میگم که بدونین ایرادی وجود نداشت که مادر خواستگارم بخواد بخاطرش پسرشو منصرف کنه و صرفا به علت نظر و علاقه شخصی خودش مانع انتخاب پسرش شد). بنا به درخواست خواستگارم من چند ماه صبر کردم که ایشون مادرشونو راضی کنن و به مادرشون گفتن حتی اگه فقط یک دلیل منطقی برای مخالفتشون داشته باشن، ایشون هم از انتخابشون منصرف میشن، اما مادرشون تنها جوابی که داشتن این بود که من مادر شما هستم و راضی نیستم، اگه میخوای با نارضایتی من زندگیتو شروع کنی برو پاپیش بزار... نهایتا بعد از چند ماه ایشون به من گفتن که نمیتونن مادرشونو راضی کنن و همه چی تموم شد...😔 با این که من و ایشون بشدت به همدیگه علاقه داشتیم و معیار و اهداف و اعتقادات کاملا مشترکی داشتیم ولی بخاطر سلیقه شخصی مادرشون همه چی بهم ریخت و خراب شد...😔 الان چند ماه گذشته و با اینکه بعد از ایشون من چندتا خواستگار دیگه هم داشتم اما هنوز هم بشدت فکرم درگیر ایشون هست و همه رو با ایشون مقایسه میکنم... چون تا حالا هیچکدوم از خواستگارام انقدر معیارای مدنظر منو نداشته...😔 از همه ی پدر و مادرا عاجزانه خواهش میکنم که وقتی دختر یا پسرشون با عقل و درایت شخص مناسبی رو برای ازدواج انتخاب میکنن که واقعا مناسب همدیگه هستن، جای مخالفت راه رو براشون هموار کنن... بخدا انصاف نیست که مثلا مادر آقا پسری یا مادر دختری براساس معیارا و آرزوهای خودشون دنبال عروس یا داماد بگردن... هر جوونی برای خودش معیار خاصی داره... خانواده باید حمایت کنن و مشورت بدن ولی نباید نظرات خودشونو تحمیل کنن... وقتی میبینن که بچه شون انتخاب مناسبی کرده نباید با ایرادای بنی اسرائیلی مانع ازدواجشون بشن... و همینطور وقتی آقا پسری یا دختر خانومی انتخاب مناسب و شایسته ای داره نباید با مخالفت بقیه زود جا بزنه... باید تلاش کنه بقیه رو راضی کنه، منظورم این نیست که خدایی ناکرده تو روی خانواده بایسته، منظورم اینه که با صبر و منطق و هر روشی که ممکنه متقاعد کنه خانواده رو... متاسفانه خواستگار من چون مذهبی بودن فک میکردن تو این مورد مخالفت با مادرشون یجورایی گناه محسوب میشه یا ممکنه دلشون بشکنه و زندگی آیندشون خراب بشه... بخدا نه خدا راضیه نه خلق خدا که بخاطر حرفای خاله زنکی، دو نفرو که دلبسته ی هم شدن از هم جدا کنن... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری ای جوان ها! به ازدواج بشتابید. پدرها و مادرها! دختران و پسران را که آماده ازدو
۴۲۰ راستش اونقدر برای عاقبت خودم میترسم که گاهی ساعتها بدرگاه خدا زار میزنم و عاقبت بخیری رو ازش میخوام و میگم ایکاش مادرم برا ازدواجمون اینقدر سخت گیری نمیکرد ..... خواهر بزرگم بعد از گذشت ۴ ماه از خواستگاریش، عقد کردن، درست یک روز قبل از عقد خواهرم، مادرم برنامه عقد رو با حرفای دیگران، بهم زد و بعد از ۴ ماه دوباره خواستگاری کردن و خوشبختانه عقدشون انجام شد. خودم که بعد از خواهرم هستم با چهل و خوردی سال سن، مجردم؛ تو دوران دبیرستان و بعد از اون خواستگارایی داشتم که مادرم میگفت تا بزرگتر ازدواج نکرد کوچیکتر رو نمیدیم و یا اینکه میگفت کوچیک هستش ... یک هفته بعد از عقد خواهرم اونم تو سال ۷۸ که تازه دبیرستانم رو تموم کرده بودم، خواستگاری داشتم که مادرم بهشون گفت دخترم رو تازه عقد کردیم دست و بالمون خالیه؛ عقد خواهرم تو خونه و با هزینه خیلی کم انجام شد ولی در جواب خواستگارم اینجور گفتن؛ زمان میگذشت و خواستگارایی که می آمدن با بهانه هایی که طرف کشاورزه؛ طرف کار نداره و این دست بهانه ها؛ بهم اجازه ازدواج ندادن ... خواستگار طلبه، مکانیک، و .......... که با بهانه های مادرم رفتن و پشت سرشون رو نگاه نکردن و من هنوز مجرد موندم البته بعضی از خواستگارا رو وقتی باهم حرف زدیم خودم رد کردم ... و بعضیا اصلا پاشون بخونه نرسید چون مادرم همون اول از محل زندگی و شغل طرف میپرسید و اگه اون محل رو خوش نداشت خودش رد میکرد. خلاصه سال ۸۶ برادرم ازدواج کرد و سال ۹۰ خواهر کوچیکترم ازدواج کرد خواهرم گفت اگه منو دادین که بهتر وگرنه من میرم و با این بنده خدا که الان شوهرشه ازدواج میکنم ... یادم نمیره مادرم خیلی از خواستگارای خواهر کوچیکم رو رد کرد و دیگه مجبور شدم بهش گفتم راضی نیستم خواستگارای فلانی رو رد کنی؛ بذار بیان، بذار بره سر زندگیش... خواهرمم خوشبختانه سال ۹۲ عروسی کرد و رفت و من موندم و پدر و مادرم ... پدرمم که سال ۹۴ برحمت خدا رفت و شدیم تنها؛ تا نیمه های ماه رمضان سال ۹۴ هر شب یک کدوم از بچه ها میومدن و پیش ما بودن ولی مادرم گفت دوست ندارم زندگی بچه هام خراب بشه و اونا هم دیگه نیومدن که شب برا خواب بمونن و ما تنها نباشیم .. آدم فوق العاده ترسویی هستم شبهایی که تنها بودیم چقدر ترسیدمو خوابیدم ..( ولی زندگی من بکل خراب شد چون هنوز که هنوزه هر کدومشون برام اختیار داری میکنن، تا پارسال صبحها تو آمادگی مشغول کار بودم و بعدازظهرها پرستار دو تا بچه مدرسه ای، ) که بتونم خرج خودمون رو در بیارم، خداروشکر اهل بریز و بپاش نیستم، چون پدرم نه حساب بانکی پر پول داشت و نه بیمه بود که حقوق باز نشستگی داشته باشیم) برا همین مجبورم سرکار برم ... الانم که هر چی خواستگار میاد با سن زیاد و نمیتونم قبول کنم ... الان چندین ماهه که خواهر کوچیکترم بعد از سالها خداروشکر بارداره و تو استراحت، بخاطر شرایط سختی که داره و از تابستون تا حالا با وجود بودن داماد تو خونه ما؛ همینجور پوشیده و با حجاب باید تو خونه باشم..... خیلی سخته بخوای تو تابستون با حجاب کامل تو خونه باشی؛ همش بخدا میگم چی برام میخوای؟ یه جور حالیم کن تو سرنوشتم چی نوشتی؟ اگه میخواستی تا حالا ازدواج رو برام پیش میاوردی شاید ازدواج رو تو سرنوشتم ننوشتی که با اینهمه دعاهام برام پیش نمیاد ...خدا فقط یه جور حالیم کن که دیگه برا ازدواج دعا نکنم شاید من لیاقت همسر و مادرشدن رو ندارم که برام ازدواج رو پیش نیاوردی ‌.... اینها رو گفتم که مادرا جلوی ازدواج دختراشون رو نگیرن .. چند هفته قبل دوستم که با هم همسن و هم کلاس بودیم بسلامتی دختر دومش رو هم عقد کرده و ان شاءالله خوشبخت بشن. زمانی که دوستم ازدواج کرد مادرم به خواستگارام میگفت دخترمون کوچیکه؛ با این همه دردام مادرم رو حلال کردم ولی گاهی چیزایی که میبینم و میشنوم روح و روانمو داغون میکنه .... الهی الهی الهی هیچ مادری با دختراش، برا ازدواجشون اینکار رو نکنه، اونا متوجه نیستن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. زمانی که سرکار نباشم تو خونه همش تو اتاقم هستم و با ذکر و قرآن و دعا و کتاب خودم مشغول میکنم ‌و اگه با خدا و قرآن و نماز و دعا آشنا نبودم، معلوم نبود گرفتار چه بلاهایی میشدم. سالی دو یا سه بار تنها مشهد میرفتم و حرفای دلمو به امام رضاجانم میگفتم و سبک میشدم و برمیگشتم ولی این ویروس لعنتی باعث شد نتونم مشهد برم. مادرایی که مطلب منو میخونین از تک تک شما خواهش میکنم التماستون میکنم با خواستگارای خوبی که برا دختراتون میان بهانه های الکی نتراشین و اونا رو مثل منه بیچاره خونه نشین نکنین .... از همه ی شما التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌ازدواج جوانان... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دور زدن موانع ازدواج به سبک جوانان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من متولد ۷۹ هستم و مثل هر دختری خواستگار های زیادی داشتم با انواع و اقسام شغل ها و موقعیت های اجتماعی اما طیف طلبه غالب بود و کسانی که کارمون باهاشون به جلسات دیگه می‌کشید از همین طیف بودند. این رو هم بگم که من تا سال دوم دانشگاه اصلا خواستگار راه نمی‌دادم و میگفتم زوده و اصلا چرا آدم باید ازدواج ‌کنه ولی اگه ازدواج درست باشه و همراه با منطق و عشق بصورت توأمان، قطعا تو سن های پایین تر بهتر خواهد بود، هم از گناه جلوگیری میکنه، هم انسی که تو جوانی پدیدار میشه بین زوجین، انگار جنسش فرق داره هر چه سن پایین تر باشه تجربه های جالب و خنده دار تو تفریحات و وقت گذرانی حتی شکل میگیره 😊 بالاخره بعد از رفت و آمد خواستگار های رنگ و وارنگ و جلو رفتن باهاشون و حتی جواب منفی های سختی که تونستم بدم بهشون البته که لطف خدا و توسلاتم به ائمه ع بود که باعث شد جوابهای منفی درستی بدم و آخرين نفر که از قضا باز هم طلبه بودن جواب مثبت بدم، ما تازه عقد کردیم، تفاوت سنی من و همسرم یکسال هست. گاهی اوقات تو زندگی آدم ها یسری امتحانات قرار داده میشه که انسان فکر میکنه توان نداره از پسش بر بیاد و کلی اشک و ناله میکنه اما واقعیت اینه که هر امتحانی بر حسب توانایی افراد تو زندگیشون قرارداده میشه و افراد اختیار و اراده دارند برای انتخاب راهشون ! واقعا خدا کمک میکنه فقط باید ریسمان توکل و توسل به خدا و ائمه ع رو دو دستی چسبید و حرف مردم رو کنار گذاشت. یه موضوع مهم برای دختر خانم ها که امتحانات زیادی میشن همین مقوله ی خواستگاری هست و ازدواج اسلامی متاسفانه خیلی وقتها ما معیارهامون اسلامی و عقلانی نیست. مثلا من جزو فانتزی هام، ابتدای ابتدا این بود که پاسدار باشه، بره شهید بشه یا فانتزی دوستم این بود که اگه سید نباشه اصلااا راه نمیدم، در صورتی که برای ازدواج باید فانتزی های ذهنی رو در هر مقوله ای از ازدواج و مسائل مربوط به اون و روابط زوجین کنار گذاشت، این به معنی هیچ آرزویی نداشتن یا سورپرایز و غافلگیری نکردن نیست فقط منعطف باشیم و چیزی رو تو ذهنمون نبندیم خیلی چیز های دیگه ای غیر فانتزی های ساختگی ما هستن که میتونه ما رو خوشحال کنه و کلی بهمون خوش بگذره. فانتزی ها، ساخته ی ذهن خود ما هستن و اغلب تحت تاثیر رسانه ها و فرهنگ های القایی بیگانه و غیر اسلامی و ما فکر می‌کنیم فقط در همون چهارچوب خوشبختیم. مثلا زیبایی یه چیز کاملا نسبی هست و متغیر و حادثه و بیماری ممکنه برا هر کسی پیش بیاد که باعث از بین رفتن صورت یا زیبایی بشه در نتیجه سرمایه گذاریمون رو تو زیبایی قرار ندیم کلی مسائل مهم دیگه هست. یا دختر خانم هایی که فکر میکنن حتمااا باید قد من تا شونه ی همسرم باشه یا خیلی بلند تر از من باشه بدونید اگه واقعا اینها رو ملاک اصلی قرار بدید هم، تعداد کیس های کمتری پیدا خواهید کرد هم سن ازدواج بالاتری رو تجربه می‌کنید. نگاهمون رو به زندگی تغییر بدیم اول از همه به خودم میگم 😊 سخته اما شدنیه ! به خواستگارهایی که براتون میاد یا دخترهایی که خواستگاریشون میرید جوری جواب مثبت بدید که هیچ وقت وجدانتان ناراحت نباشه و بعدا پشیمون نشید یعنی واقعا تصمیم درستی بگیرید، همیشه قبلش هم توسل کنید، هم تو محل خواستگاری حدیث شریف کساء رو پخش کنید که شیاطن دور بشن و ملائکه در رفت و آمد باشن قبل هر تصمیمی به خودتون بگید آیا تصمیمی که گرفتم عاقلانه است ؟ آیا جواب منطقی ای پشتش هست؟ آیا از روی ظاهر بینی و حرف مردم نیست که مثلا خاله با عمه ام میگن این چه زنیه گرفتی فلانه یا چه شوهریه این تو ازش سر تری یا چرا شغلش اینه پذیرفتی ؟ ببینید دلیل منفی تون با مسلمون بودنتون و معیارهای اسلامی ازدواج تطبیق داره؟ اینطوری شما خدا هم بهتون ان شاءالله کمک کنه و بهترین راه رو انتخاب کنید از خودش کمک بخواید. التماس دعا یاعلی ع کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۳ من و همسرم ۱۹ ساله بودیم که عقد کردیم، من خواستگارهای زیادی داشتم و مادرم اکثرا یواشکی راه میدادن و من صحبت میکردم ولی هیچکدوم باب میل من نبودن. خانواده خیلی مذهبی نداشتم اما مقید به لقمه حلال و حجاب بودن، پدرم تعصب های بی مورد زیاد داشتن مثلا همینکه با ازدواج مخالف نبودن اما با خواستگاری و صحبت من با خواستگار و اصلا اومدن و دیدن من خیلی عصبانی میشدن. معیار های من مدهبی بود ولی ایشون نه، وضع مالی متوسط روبه پایینی هم داشتیم بطوریکه حتی تهیه میوه شیرینی خواستگاری هم زحمت میشد برای منو مادرم و من از پول تو جیبی خودم اکثرا تهیه می‌کردم. من بچه مسجدی بودم و بیشتر خواستگارها هم از مسجد معرفی می شدند. و من میبینم متاسفانه دخترهای خوبی وجود دارند که چون کسی از وجودشون باخبر نیست خواستگار ندارن و ناراحتن درحالیکه اگه فقط در مسجد محل رفت و آمد کنن حله😅 اینم بگم که من دختر ازدواجی نبودم ولی به این نتیجه رسیده بودم که من که باید بالاخره ازدواج کنم پس به موقع و منطقی و از خدا میخواستم همیشه اونی که صلاح میدونه، مومن و کاری و مقتدر، خادم امام رضا و عاشق منو...و البته پدرم و خانوادمم عاشقش باشن. خلاصه چندتا خواستگار اومدن، من خواستم و پدرم بی هیچ منطقی فرمودن خیر و من عصبانی و خسته از پروسه اذیت کننده خواستگاری در منزلمون، فقط دعا کردم که خدایا فقط همونی که برای من میخوای رو بفرست، من دیگه نمیخوام به خاطر من پدرمادرم دعوا کنن یا خدایی نکرده تو روی پدرم بخاطر خواستگار بایستم. مادرشوهرم زنگ زدن و با کلی اصرار راضی شدیم تشریف بیارن چون من میگفتم با آقای ۲۷ساله هم صحبت کردم و بچه بوده چه برسه به اینکه مامانش میگه ۲۰ سالشه ،غافل ازینکه بیستم نداشته و فقط دوماه بزرگتر از من بوده😅 وقتی با پسر اومدن، من عصبانی از مادرم که بدون هماهنگی با من راه داده بودن میگفتم من که نمی‌خوام، چرا برم جلوشون چرا حرف بزنم باهاش؟😤 مادرم گفتن برو نخواستی یه ایرادی می ذاری، تموم میشه دست از سرمون برمیدارن اینقدر هر روز زنگ نمیزنن🤪 منم صورتمو تو چادر تنگ گرفتم که فقط بینی م دیده میشد اصلا هم کاغذ سؤالهامو برنداشتم چون حرفی نداشتم با این آقا، رفتم نشستم تو اتاق روبروش، شروع کردن به صحبت و انگار که داشتن یکی یکی جواب تموم سوالات منو در حد مطلوب من میدادن🤪 جلسه تموم شد و من دو دل که چه کنم؟ پناه بردم به حرم آقا امام رضا که همیشه همه چیز رو از ایشون خواسته بودم و با چشم گریون اولین چیزی که بنظرم اومد این بود که آقا جان من از شما خادم خواسته بودم یعنی لیاقت ندارم که اینو فرستادین؟ که یه دفعه خواستگار مذکور در لباس خادمی با چوب پر، از جلوم رد شد و من موندم. اینم بگم که دانشجوی فوق دیپلم ترم آخر بود و یه جا پاره وقت شاگردی میکردن. پدر و حامی هم نداشتن و بابای من عاشقش شده بود و می‌گفت پسر خوبیه😎 قبول کردم نه با دل قرص فقط سپردم به امام رضا علیه السلام... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راستش اونقدر برای عاقبت خودم میترسم که گاهی ساعتها بدرگاه خدا زار میزنم و عاقبت بخیری رو ازش میخوام و میگم ایکاش مادرم برا ازدواجمون اینقدر سخت گیری نمیکرد ..... خواهر بزرگم بعد از گذشت ۴ ماه از خواستگاریش، عقد کردن، درست یک روز قبل از عقد خواهرم، مادرم برنامه عقد رو با حرفای دیگران، بهم زد و بعد از ۴ ماه دوباره خواستگاری کردن و خوشبختانه عقدشون انجام شد. خودم که بعد از خواهرم هستم با چهل و خوردی سال سن، مجردم؛ تو دوران دبیرستان و بعد از اون خواستگارایی داشتم که مادرم میگفت تا بزرگتر ازدواج نکرد کوچیکتر رو نمیدیم و یا اینکه میگفت کوچیک هستش ... یک هفته بعد از عقد خواهرم اونم تو سال ۷۸ که تازه دبیرستانم رو تموم کرده بودم، خواستگاری داشتم که مادرم بهشون گفت دخترم رو تازه عقد کردیم دست و بالمون خالیه؛ عقد خواهرم تو خونه و با هزینه خیلی کم انجام شد ولی در جواب خواستگارم اینجور گفتن؛ زمان میگذشت و خواستگارایی که می آمدن با بهانه هایی که طرف کشاورزه؛ طرف کار نداره و این دست بهانه ها؛ بهم اجازه ازدواج ندادن ... خواستگار طلبه، مکانیک، و .......... که با بهانه های مادرم رفتن و پشت سرشون رو نگاه نکردن و من هنوز مجرد موندم البته بعضی از خواستگارا رو وقتی باهم حرف زدیم خودم رد کردم ... و بعضیا اصلا پاشون بخونه نرسید چون مادرم همون اول از محل زندگی و شغل طرف میپرسید و اگه اون محل رو خوش نداشت خودش رد میکرد. خلاصه سال ۸۶ برادرم ازدواج کرد و سال ۹۰ خواهر کوچیکترم ازدواج کرد خواهرم گفت اگه منو دادین که بهتر وگرنه من میرم و با این بنده خدا که الان شوهرشه ازدواج میکنم ... یادم نمیره مادرم خیلی از خواستگارای خواهر کوچیکم رو رد کرد و دیگه مجبور شدم بهش گفتم راضی نیستم خواستگارای فلانی رو رد کنی؛ بذار بیان، بذار بره سر زندگیش... خواهرمم خوشبختانه سال ۹۲ عروسی کرد و رفت و من موندم و پدر و مادرم ... پدرمم که سال ۹۴ برحمت خدا رفت و شدیم تنها؛ تا نیمه های ماه رمضان سال ۹۴ هر شب یک کدوم از بچه ها میومدن و پیش ما بودن ولی مادرم گفت دوست ندارم زندگی بچه هام خراب بشه و اونا هم دیگه نیومدن که شب برا خواب بمونن و ما تنها نباشیم .. آدم فوق العاده ترسویی هستم شبهایی که تنها بودیم چقدر ترسیدمو خوابیدم ..( ولی زندگی من بکل خراب شد چون هنوز که هنوزه هر کدومشون برام اختیار داری میکنن، تا پارسال صبحها تو آمادگی مشغول کار بودم و بعدازظهرها پرستار دو تا بچه مدرسه ای، ) که بتونم خرج خودمون رو در بیارم، خداروشکر اهل بریز و بپاش نیستم، چون پدرم نه حساب بانکی پر پول داشت و نه بیمه بود که حقوق باز نشستگی داشته باشیم) برا همین مجبورم سرکار برم ... الانم که هر چی خواستگار میاد با سن زیاد و نمیتونم قبول کنم ... الان چندین ماهه که خواهر کوچیکترم بعد از سالها خداروشکر بارداره و تو استراحت، بخاطر شرایط سختی که داره و از تابستون تا حالا با وجود بودن داماد تو خونه ما؛ همینجور پوشیده و با حجاب باید تو خونه باشم..... خیلی سخته بخوای تو تابستون با حجاب کامل تو خونه باشی؛ همش بخدا میگم چی برام میخوای؟ یه جور حالیم کن تو سرنوشتم چی نوشتی؟ اگه میخواستی تا حالا ازدواج رو برام پیش میاوردی شاید ازدواج رو تو سرنوشتم ننوشتی که با اینهمه دعاهام برام پیش نمیاد ...خدا فقط یه جور حالیم کن که دیگه برا ازدواج دعا نکنم شاید من لیاقت همسر و مادرشدن رو ندارم که برام ازدواج رو پیش نیاوردی ‌.... اینها رو گفتم که مادرا جلوی ازدواج دختراشون رو نگیرن .. چند هفته قبل دوستم که با هم همسن و هم کلاس بودیم بسلامتی دختر دومش رو هم عقد کرده و ان شاءالله خوشبخت بشن. زمانی که دوستم ازدواج کرد مادرم به خواستگارام میگفت دخترمون کوچیکه؛ با این همه دردام مادرم رو حلال کردم ولی گاهی چیزایی که میبینم و میشنوم روح و روانمو داغون میکنه .... الهی الهی الهی هیچ مادری با دختراش، برا ازدواجشون اینکار رو نکنه، اونا متوجه نیستن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. زمانی که سرکار نباشم تو خونه همش تو اتاقم هستم و با ذکر و قرآن و دعا و کتاب خودم مشغول میکنم ‌و اگه با خدا و قرآن و نماز و دعا آشنا نبودم، معلوم نبود گرفتار چه بلاهایی میشدم. سالی دو یا سه بار تنها مشهد میرم و حرفای دلمو به امام رضاجانم میگم و سبک میشم و برمی گردم. مادرایی که مطلب منو میخونین از تک تک شما خواهش می کنم با خواستگارای خوبی که برا دختراتون میان بهانه های الکی نتراشین و اونا رو مثل من بیچاره و خونه نشین نکنین .... از همه ی شما التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من یه دهه هشتادی ام و البته مجردم. تو خانواده طلبه و مذهبی بزرگ شدم و به خاطر شغل مادرم از بچگی دختر مستقلی بار اومدم. با اینکه جوونم و هنوز خیلی راه دارم اما میخواستم راجب برخی خواستگاری ها و مشکلاتی که جوونای امروزی دارن صحبت بکنم چون واقعا پیش نیاز طبیعی برای افزایش جمعیت یک کشور، اول تشکیل خانوادس. اول می‌خوام راجب تجربه های خواستگاری که داشتم و البته شاید خیلی ها هم مثل من این خواستگاری های تلخ رو تجربه کردن، یکم کلی بگم و البته قصد توهین ندارم و حرفامو تعمیم به همه نمیدم. الان برخی پسر ها توی جامعه تنبل بار میان و وقتی میان تو زندگی مشترک تعهد و مسئولیت نسبت به زندگی ندارن، مورد داشتیم تو اطرافیان که مادر خانواده به دلیل اینکه خواب صبحگاهی پسراش قضا نشه با وجود سه تا پسر در خانه، خودش میرفته نون می‌گرفته! و حتی پسرش که تشنش می‌شده آب رو مادر برای پسر می‌برده، سوال من اینه آیا همچین فردی میتونه مدیریت زن و بچه داشته باشه؟ آنوقت مادرا میان شکایت که چرا برای پسر من زن پیدا نمیشه. من خودم واقعا به همه فامیل و آشنا گفتم نه خونه برام مهمه و ماشین و نه پول، البته به اندازه ای که زندگی پیش بره آدم نیاز به سرمایه داره. نه من خیلی از دخترای همفکر من میتونم با یه آدمی که متعهده، مسئولیت پذیره و واقعا ارزش و جایگاه و البته وظیفه زن در خانواده و اجتماع رو درک بکنه، ازدواج کنیم اما نه با پسری که نه تنها اینها رو خودش نداره بلکه از جنس ظریفی مثل زن توقع کار کردن داره. من چندین مورد خواستگار داشتم که خیلی هم ادعا داشتن برای پسرشون اما وقتی پا پیش میگذاشتن، توقع داشتن دختر خانوم از همه شرط و خواسته هاش و حتی آیندش بزنه و خودش رو با شرایط پسر وفق بده یا برخی خانواده ها که خیلی هم ادعای مذهبی بودن و دین و ایمانشون میشد و دنبال دختر با ایمان و آفتاب و مهتاب ندیده بودن به وقت خواستگاری به جای پرسیدن از ایمان و اخلاق دختر خانم، دنبال قد و وزن و هیکل و قیافه دختر بودن. واقعا تاسف برانگیزه ! چرا باید مادری برای پسرش به دنبال دختری مانند آنجلینا جولی باشد؟ معمولا خواستگاری ها دو نوع داره، سنتی و غیر سنتی. خواستگاری های غیر سنتی آن هایی هستند که دختر و پسر در یک مکانی مثل دانشگاه یا محل کار یا همسایگی و فامیلی با هم آشنا می‌شوند، خب طبیعیست که بین آنها شناخت حداقلی وجود دارد و پسر خواستار دختر است اما در خواستگاری سنتی که هیچ آشناییتی از قبل نبوده و خب جاذبه ای هم نیست، تکلیف چیست؟ آیا پسر باید متوقعانه برخورد کند و سریع جا بزند؟ شاید در جواب همه‌ی گفته هایم بگویید خب با فردی ازدواج کن که مردی پخته باشه، به نظر شما الان چند درصد از جوانان این پختگی را دارند؟ اکثریت از تعهد و مسئولیت فراری اند و دنبال خوشگذرانی، بعد مادر گرامیشون با همین شرایط به خواستگاری میان و توقع جواب مثبت هم دارند! اگر هم بخواهیم صبر کنیم تا سن بالا برود که خب آنوقت روحیه و هیجان زندگی و البته بسیاری از فرصت ها از دست میرود. من خودم عاشق بچه ها بودم و هستم به قدری که یک زمانی تو مهد کودک کار میکردم و خیلی دوست دارم که تعداد زیادی بچه داشته باشم اما با این وضعیت هم نمیشه ازدواج کرد.😔 اما دارم صبر میکنم تا انشالله خداوند خودش فردی رو که واقعا با اخلاق و با ایمان باشه و ملاک و هدفش تو زندگی خدمت به جامعه اسلامی و دین الهی باشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌آداب خواستگاری... همه میگن که قانع باشید و سخت نگیرید و دختر خانمها آسون بگیرند. مامانم تو محله ای زندگی میکنه که تقریبا همه میشناسنش، روضه ی دهه اول محرم هر سال برگزار میکنه و نذری میده، بخاطر این دیگه از هرجا رد بشی، دوست و آشنایی باهات سلام و علیک داره☘ یه خواهر مجرد ۳۴ ساله دارم، با تعداد خواستگارای زیاد، فرزند آخره همه ازدواج کردیم و همگی بچه داریم☘ از بیست سالگی خواهرم خواستگارای مختلف از قشرهای فرهنگی مختلف داشته، اصلا سختگیر نیست و چون خیلی باهم خوبیم و درد ودلهاشو به من میگه( ازش ۹ سال بزرگترم) از بازاری و حسابدار و کارمند ساده و فروشنده ،مغازه دار ، استاد دانشگاه.... خواستگار داشته ولی به دلایل مختلف قسمتش نشده، اولین معیارش نماز هست و روزه و صداقت که متاسفانه خیلی هاشون اولش میگن نماز میخونیم بعد جلسه دوم دروغ ها رو میشه... خواستگاری داشتند که آقا پسر به ایشون گفته بودند طلا فروشم و مشروب میخورم و سگ دارم، دنبال دختر نجیب و با خانواده ام دست بردار هم نبود، خونه و ماشین و باغ و ویلا همه چی داشتند معیار خواهرم فقط پول نیست، می‌خوام بگم خواهش میکنم اگه دنبال دختر برای پسرهاتون هستید مثل خودشو پیدا کنید، هم کفو باشه، باعث ناراحتی و اذیت بقیه نشید. تعداد آقا پسرایی که اعتقاد به هیچی نداشتند هم کم نبود اصلا ظاهرشون با خانواده بنده جور در نمی اومد ولی خوب چون مادر و خواهر پسندیده بود دوست داشتند صاحب دختر پاک بشن☘🤨 یکی دو نفرم انگار پول پدر دختر بیشتر براشون اهمیت داشت درصورتیکه پدر من ثروتمند نیست ولی کاملا بی نیاز و زندگی عالی داره، ولی خوب انگار اونا کاخ میخواستند😂 چند نفری ام دنبال این بودند ایشون حتما باید بعد ازدواج سر کار بره در صورتیکه همون جلسه اول بهشون گفته بود من خانه داری را ترجیح میدم ( خواهرم دختر پر تلاش و تمیز و با سلیقه ای هست ۳ سالی هم مسئول سالن ورزشی فرهنگسرا بودند ) ولی چون به دلشون نشسته بود جلسات دیدار را طولانی کردند شاید راضی به شاغل بودن بشه 😳 چند نفریشون براشون اهمیت داشت ایشون ارشد بگیرند( چون زن برادراشون ارشد داشتند [جاریها]😂یا خواهرشون دکترا بودند انگار مسابقه است، ولی باز خواهرم میگفت همین لیسانس کافیه علاقه ای ندارم، زندگی مگه فقط درس و دانشگاهه... و حتی خواستگار طلبه هم داشتند ولی اصرار داشتند که خواهرم چادر داشته باشه البته حجاب با مانتوشون کامل هست، بدون آرایش بدون تارمویی که دیده بشه ☘ خواستگارهایی که دوست داشتند ایشون به خارج از کشور برن، و مخالفت خواهرم که وطنم را با هیچ جایی عوض نمیکنم☘ وافرادی که اولش اذعان میکردند خونه داریم، ملک و زمین داریم یا فلان شغل را داریم بعد با جستجو و تفحص زمان خواستگاری همه اش دروغ و لاف الکی بود، در صورتیکه پدر و مادر من اصلا حرفی از مال و اموال نمیزدند سوالی نمیپرسیدند که پسر بخواد تحت فشار قرار بگیره😔 و متاسفانه چیزی که الان باب شده یه عده شون با اینکه خواستگاری رسمی انجام می دهند ولی میخوان پنج شش ماهی دوست بمونند شاید خوب و عالی به دلشون نشست و راضی به ازدواج بشن، و به راحتی میگن یکی دو ماه آشنایی کمه، الان این رسم ها از مد افتاده آشنایی باید بیشتر بشه😒 خوب به هرحال افرادی هم بودند که خواهرم به دلش نمی نشست البته به قسمت همراه با عقل خیلی معتقدم 😉 سرتونو درد نیارم اینها همشون پشت تلفن یا از طریق واسطه نود درصد شرایط را می پرسیدند ولی متاسفانه با حضورشون میخواستند شرایط را تغییر بدهند. اگه شرایط دختر خانوم با شرایط آقا پسرتون جور نیست، وارد منزل نشید و همونجا بگید شرایط ما با شما جور نیست. برای خواهر بنده هم دعا کنید خدا یه پسر خوب و شریف و خدا دوست و با اخلاق و کاری نصیبش کنه 🙏 خدایا عاقبتمون را ختم بخیر بکن اللهم عجل الولیک الفرج🌷 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
"در مورد مساله ازدواج موانع اقتصادی بخشی از مشکل است. عمده، موانع فرهنگی است. " کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075