eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
📌به راحتی... فرد وارد قیامت می‌شود، فکر می‌کند خبری است، تعجب می‌کند! می‌گوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد؟! می‌گویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی! جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند، اما وقتی در مورد او سوال میکنی، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل می‌شکند! به راحتي ديگري را تمسخر و تحقير مي‌كند! در خانه بداخلاقی می‌کند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمی‌کنی، استاد دیگر چه فایده دارد! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۲۹ من سال ۷۹ عروسی کردم، ۱۷ سالمم بود اون موقع تازه مُد شده بود چند سال از عروسی بگذره بعد بچه دار بشن. چون قبل از اون، اکثراً تو همون ماه های اول ازدواج، عروس خانم ها باردار می‌شدند. حالا تازه مُد شده بود، چند وقت اول، عروس داماد باید خوش بگذرونن، چه خبره حالا زود حامله بشن، مردم هم کلی با این مد جدید کلاس می‌گذاشتند. بعضی مامانِ عروسا دهانشون رو باز می‌کردند با فیس و افاده به دختر بزرگ شون می‌گفتند نه هنوز خودش بچه اس، بچه میخواد چی کار؟😒 خلاصه ما هم وقتی اول ازدواج رفتیم برا آزمایش، ما رو فرستادند خانم ها جدا، آقایون جدا، پیش روانشناس، یه خانم اومد گفت اوایلِ بعد از قاعدگی، احتمال بارداری وجود نداره، جلوگیری در این زمان نیاز نیست، ما هم به حرفش گوش کردیم زد و حامله شدم. حالا خودم بچه، ناراحت، شوهرم ناراحت که ای کاش به حرف اون خانم گوش نمی‌کردیم، رومون هم نمیشد به کسی بگیم که قضیه از کجا آب میخوره، خلاصه دوران خوبی نبود، منم خب خیلی غصه خوردم حتی با زنداداشم پیش دکتر هم رفتم برا سقط ( خدا منو ببخشه ان شاءالله) ولی خانم دکتره گفت نه عزیزم تو بچه ای سنت خیلی کمه، ۱۷ سالم بود، سقط کنی عیب دار میشی، بعداً میای میگی مادر شوهرم حرف زد، تیکه انداخت که بچه دار نمیشم. بذار بچه اولت بیاد، دیگه نذار باردار بشی، ولی الآن که اومده اشتباهه غلط هست که سقط کنی، گفت خواهرم هم ماماست، یه خانم اومده پیشش، رفته بوده بچه سوم رو سقط کنه تو یه زیر زمین نتونسته بودند دکتر ناشی، حالش بد شده بوده خانمه داشته می‌مرده، اومده پیش خواهر من که به دادم برس، شوهرش گفته خانمم داره می‌میره، می‌گفت با بدبختی نجاتش دادند، اگر یکم دیگه تو اون زیر زمین می موند، تموم می‌کرد. خلاصه نذاشت الحمدلله ما از این کارا بکنیم. چند وقت بعد رفته بودم خونه خواهر شوهرم، جاریش اومد اونجا، دخترش چند سالی از من بزرگتر بود ولی هم زمان با ما عقد و عروسی کردند و به اصطلاح هم دوره بودیم و خواسته یا ناخواسته مقایسه می‌شدیم. خواهر شوهرم به جاریش گفت که من حامله ام، وای اونم قیافه شو یه جوری کرد به من، به جای این که حالا من بچه اولمه بهم تبریک بگه رو به خواهرشوهرم کرد و گفت وااااااا چرا انقدر زود؟ خواهرشوهرمم گفت دیگه شده دیگه، اونم با عشوهههههه گفت نهههههههه من دخترم گفته حالا حالاها میخوام استراحت کنم و به این زودیا بچه نمیخوام، اینا چرا مثل این ....ها گذاشتند زود حامله بشه؟ منم آب شدم اون وسط، آخه دختر ۱۷ ساله چی سرش میشه خداییش؟؟؟؟ خیییلی خجالت کشیدم همین الآن هم یادم افتاده به حال اون روز خودم گریه ام گرفته با این که ۲۳ سال از اون روزا میگذره من اون روز هیچ جوابی نتونستم بدم و ناخواسته یه آهی توی دلم کشیدم و به بخت بد خودم ناله کردم که چرا من این جوری شدم و خییییلی دلم سوخت... ولی خدارو شکر که دخترم صحیح و سالم به دنیا اومد و بعدها فهمیدم همه مصلحت خدا بوده و چقدر خدارو شکر میکنم بابت همه نعمتاش... ولی نشون به اون نشون، دختر اون خانم نزدیک دوازده یا نمیدونم همچین زمانی بچه دار نشد، چقدر هم آی وی اف و درمان های دیگه خیییییلی بدبختی کشیدند تا بچه دار شدند. بعد هم حاملگی پر خطر از روز اول استراحت مطلق، آخرم بچه شش ماهه به دنیا اومد تا مدتها تو دستگاه، بعد هم بچه ریز، پیر شدند تا این بچه به ثمر بشینه، دیگه هم بچه دار نشدند. نمیدونم خودشون نمیخوان، یا خدا... ولی من الحمدلله سه تا بچه دارم خدا رو هزاران مرتبه شکر، زندگی خوبی دارم، داماد دار هم شدم الحمدلله البته من راضی به ناراحتی اون خانم نبودم و با هم خیلی خوب هستیم، شایدم اصلاً این مشکل اونا ربطی به من نداشت ولی میگم حواسمون خییییلی باید جمع باشه که دل نسوزونیم... میگن از سه تا چیز هم هیییییچ وقت تعریف نکن اول بچه ات دوم شوهرت سوم زندگیت کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌یک حرکتِ زبان... کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شب‌ها را عبادت کند. در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسه‌ی اعمال است، هر چه اعضا زحمت می‌کشند و جمع می‌شود یک حرکتِ زبان کیسه را سوراخ می‌کند! اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨ امام موسی کاظم علیه السلام "خداوند به برکت پیرهای قد خمیده عذاب را از شما دور می کند." 📚کافی، ج٢، ص٢٧۶ 💥٩ مهر، روز سالمند گرامی باد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من نردبان تو شدم... می‌گویند: پدری دست بچه‌اش را گرفته بود. داشت می‌رفت. به جایی رسیدند. یک معرکه گیری، معرکه گرفته بود. جمعیت هم ایستاده بودند تماشا می‌کردند. این بچه قدش کوچک بود. گفت: آقاجون من هم می‌خواهم ببینم. گفت: بغلم بیا. گفت: من می‌خواهم بهتر ببینم. گفت: پایت را روی دوش من بگذار. بچه پایش را روی دوش او گذاشت، بچه که روی دوش رفت گفت: بابا، گفت: بله! گفت: حالا خوب می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله! گفت: از تو بهتر می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله، گفت: اصلاً من می‌بینم و تو نمی‌بینی. آخرش پدر گفت: آقا جون اینکه تو می بینی، برای این است که من نردبان تو شدم. آقای سوپردولوکس! این مادری که لهجه دارد و پدری که پیر شده، این نان مفت به تو داد و شما خوردی و فوق لیسانس شدی. حالا بد مستی نکن. پایت را روی دوش همین پیرمرد گذاشتی و نان مفت خوردی و تحصیل کرده هستی. حالا چه خبر است؟ باید مواظب باشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
به چشم... از یکی از علمای اصفهان نقل شده است که در سفر کربلای معلّی، مادر پیرش را که به سن ارذل العمر رسیده بوده، همراه خود آورده بود. در بین راه، میان بیابان گرم، ماشین مانده بود و مسافرها پیاده شده بودند. مادر پیر به فرزند عالم خود می‌گوید: «میرزا آقا قدری برای من یخ و سکنجبین بخر». عالم در پاسخ مادر نمی‌گوید: «مادر مگر دیوانه شدی، اینجا از کجا برای تو یخ و سکنجبین فراهم کنم»، بلکه می‌فرماید: «به چشم، می‌روم می‌خرم». سپس قدری راه می‌رود و برمی‌گردد و می‌گوید: «اینجا نبود بخرم، جلوتر می‌رویم و برایت می‌خرم». 📚 اسرار سلوک کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مثبت نگری... دیدن نقاط مثبت یکی از عوامل پیش‌برنده و شتاب‌دهنده تربیت است. باید مقداری به ویژگی‌ های مثبت بچه‌ها نگاه کنیم؛ یکی از هنرهای والدین، مثبت‌نگری است؛ لذا نقاط مثبت فرزندان را ببینید. ما معمولاً نقاط منفی و ایرادات را بیشتر از نقاط مثبت می‌بینیم. اگر بیان نقاط منفی زیاد شود روی تربیت اثر منفی می‌گذارد، کسی که فکر مریض دارد دائم نقاط منفی را می‌بیند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
حالا فهمیدید چرا ناسا دنبال جذب ایرانی هاست؟😎😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌بلندگوی دل... انسان وقتی‌ که غضبناک و خشمگین است، بر خودش مسلط نیست. این زبان، بلندگوی دل است. میکروفونِ مسجد را دست دیوانه نمی‌دهند که هرچه خواست بگوید! انسان در حال غضب و شهوت، دیوانه می‌شود. بهتر است در آن حالت، صحبت نکند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تقاضای روایت روزمرگی های مادران چندفرزندی 👈 سوال دوست بزرگوارمون، دغدغه ی عموم خانم ها می باشد. از مادران موفقِ چندفرزندی خواهش می کنم تجارب کاربردی و مفید خودشان را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارند. ان شاء الله به بهترین تجارب، هدیه هم خواهیم داد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
اواسط مرداد ماه، از بنده دعوت شد تا طی یک مصاحبه، در مورد نحوه ی شکل گیری کانال "دوتا کافی نیست" و ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨خسران... ✨ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ أَوْلَدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ... (سوره انعام، آیه ١۴۰) به یقین آنها که فرزندان خود را از روی جهل و نادانی کشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زیرا) آنچه را خدا به آنها روزی داده بود، بر خود حرام کردند... 👈 این کلیپ بخشی از مصاحبه ام هست که تصمیم گرفتم داخل کانال منتشر کنم، به این امید که شاید در نجات جان جنینی موثر باشد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۰ دختر آخر خانواده بودم و حسابی هم درس خون. سال سوم راهنمایی بودم که خواهرِ اولم ازدواج کرد. من بعد از اتمام سال سوم دبیرستان وارد حوزه علمیه قم شدم اینجا بود که پای خواستگارای طلبه هم به خونه ما باز شد☺️ در حالی که خواهر دومم ک ۶سال از من بزرگتر بود، هنوز مجرد بود😔 بلاخره پدرم با اصرارهای مادرم به ازدواج من با یکی از این خواستگارای طلبه که همشهری و آشنای دور بودیم رضایت داد اصرار مادرم هم فقط بخاطر راه دوری بود که من باید از شهرمون تا قم تنهایی میرفتم و مادرم میخواست محرمی همراهم داشته باشم تا خیالش راحت باشه و مشکلی پیش نیاد هرچند خودش هم طبق رسم فامیل ناراحت بود که دختر کوچیکه رو زودتر از بزرگه عروس کرده، خواهرمم خیلی از این بابت ناراحت بود. اما این سنت شکنی برکتی داشت که خواهرم بعد از من عقد کرد و تازه قبل از من عروسی کرد و رفت خونه خودش. به این ترتیب من سال ۹۰ در سن ۲۱ سالگی با یک طلبه ازدواج کردم و هر دو درس میخوندیم. دوست داشتم مهریه ام ۱۴تا سکه باشه اما هرچی تلاش کردم و با پدر و مادرم صحبت کردم راضی نشد. الان که خودم مادر شدم درکشون میکنم به همین خاطر با خودم میگم کاش رو حرفشون حرف نمیزدم و بحث نمیکردم و ناراحتشون نمیکردم چون به هر حال من مهریم رو بعد از عقدم به شوهرم بخشیدم‌ البته بین خودمونه فقط یا میتونستم بدون اینکه کسی بفهمه بعد عقد مهریه ام رو به همون ۱۴تا تغییر بدم، لزومی نداشت اینقد بحث کردن. به هر حال ما بعد از ۲ سال عقد رفتیم کربلا و بعد هم یه ولیمه ساده توی خونه پدرشوهرم دادیم و با یه جهیزیه ساده بدون تخت و مبل و بوفه و خیلی وسایل غیرضرور دیگه رفتیم خونه بخت. حتی تا چند ماه اول ماشین لباسشویی و کمد لباسی و پشتی و چرخ خیاطی و آبمیوه گیر هم نداشتیم چون پدر من در شرایط مالی خیلی بدی بودن و بعضی وسایل رو کم کم برای ما خریدن. خب ما هم چون شوهرم اون زمان هنوز درس میخوند و کار ثابتی نداشت و با شهریه طلبگی زندگی میکردیم، نمیتونستیم خودمون اون وسایل رو بخریم. به هرحال دوست نداشتیم عقدمون تا بهتر شدن شرایط مالی خانواده ام طول بکشه چون همینجوری هم خیلی طولانی شده بود پس توقعات رو کم کردیم و با حداقل ها توی شهر غریب یه خونه ۵۰ متری اجاره کردیم و رفتیم سرخونه زندگیمون. با اینکه دوتایی درس هم میخوندیم اما زود حوصله مون سررفت برا همین سالگرد ازدواجمون من باردار شدم و خدا یه دختر ناز به ما داد.😍 و از قدم خیرش ما ماشین 🚙خریدیم. و من درسم رو غیر حضوری ادامه دادم‌. این دختر ناز شب بیداری هاش وقتی نوزاد بود و شیطنتاش وقتی یه کم بزرگتر شد خیییلی زیاد بود و چون همش با خواهرزادم مقایسه میشد که سه ماه از دختر من بزرگتره و برعکس دختر من بسیییار بچه آرومی بود به همین خاطر جیق وگریه و شیطنت دختر من بیشتر جلوه میکرد و موجب گله و شکایت اطرافیان میشد. من از این بابت خیلی ناراحت بودم هرچند به روی خودم نمی آوردم تا بزرگترا ناراحت نشن و سر این مساله کوچیک و زودگذر کدورتی بین بزرگترا پیش نیاد. دخترم ١۵ ماه داشت و اذیتهاش کم شده بود و ما با شیرینی های بچه داری خوش بودیم و من در حال گذراندن امتحانات پایان ترم بودم و اصلا متوجه عقب افتادن دورم نبودم، بعد امتحانات متوجه شدم. تا بیبی چک بگیرم و امتحان کنم کلی نذر و دعا کردم که حامله نباشم اما بودم. وقتی به شوهرم گفتم اول دوتایی خندیدیم اما طولانی نبود. یه حدیث از معصوم داریم که اگر کسی رو به خاطر کاری سرزنش کنی حتما خودت به اون مساله دچار میشی. من قبل از اون موقع همیشه خانم هایی که بچه شیر به شیر داشتن رو سرزنش میکردم که چرا مراقب نبودن و مایه بی فرهنگی میدونستم. خدا منو ببخشه. به همین خاطر خجالت میکشیدم و از سرزنش دیگران هم میترسیدم تصمیم گرفتیم به کسی نگیم پس بلافاصله رفتیم قم و تا۴ ماهگی به کسی نگفتیم. توی این ۴ماه ما اسبابکشی هم داشتیم که خودم تمام کارهای نشستنی مثل جمع کردن وسایل و چیدن توی کارتن تا باز کردن و چیدن آشپزخونه رو انجام دادم و بقیش رو شوهرم و برادرشون. دخترم ۲سالش بود که پسرم دنیا اومد و منم درسم تموم شد و فوق لیسانسمو گرفتم فقط پایان نامم مونده بود. از قدم خیر پسرم ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه ماشین بهتر گرفتیم. برا زایمانم اومدم شهرمون، خونه مامانم اما بعد دنیا اومدن بچه دخترم خیلی اذیت شد و حسودی میکرد و از شدت ناراحتی یه تب عجیب کرد که هرکار میکردیم قطع نمیشد و خیلی شیطنت میکرد و پسرمم شب بیداری داشت و همه خسته شده بودن و گاهی اطرافیان دخترمو دعوا میکردن به همین خاطر به شوهرم گفتم بریم خونه خودمون هرچند میدونستم خیلی شرایطم سخته اما باید کنار می آمدم. پسرم ۱۲ روزه بود و با یه بچه ۲ساله برگشتیم قم ادامه 👇 «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۰ روز اول که رسیدیم شوهرم رفت کلاس و دخترم خواب بود و پسرم هم آروم نمیگرفت و من نمازم داشت قضا میشد پسرمو‌ دادم دست همسایه بالاییمون و نمازم رو خوندم اما این اولین و آخرین کمکی بود که سر نگهداری بچه ها از دیگران داشتیم اصلا دوست نداشتم بارم روی دوش کسی باشه، در کل زندگی سعی کردیم دست به زانوی خودمون بگیریم و بلند بشیم. تا یک ماهی که از تولد پسرم گذشت هر دوتاشون رو پوشک میکردم اما دیگه بعد یک‌ماه دخترم رو از پوشک گرفتم و خدا روشکر همکاری خوبی داشت و سر ده روز دیگه خودش خبر میکرد. اما حسادت ها همچنان بود و گاهی میومد محکم میزد تو سر بچه. دیدم نمیشه که من مدام مواظب بچه باشم و مدام نگران به همین خاطر شوهرم هرجا میرفت دخترمم همراهش می‌برد، وقتی هم نمیتونست همراهش ببره من پسرمو تو اتاق میخوابوندم و توی حال با دخترم بازی میکردم این شرایط تا ۵ماه ادامه داشت دخترم بزرگتر شده بود و پسرم میتونست بشینه دیگه از حسادت خبری نبود و تازه با هم، بازی هم میکردن. من دیگه رفتم تو فکر نوشتن پایان نامه😢 تا موضوع تصویب شد و کارهای اولیش انجام شد پسرم یکساله شد. صبح تا ظهر شوهرم بچه ها رو نگه میداشت من میرفتم کتابخونه بعد من میومدم پیش بچه ها و شوهرم میرفت کلاس. پایان نامه که تموم شد شوهرمم درسش تموم شد و یه کار خوب توی شهر خودمون بهش پیشنهاد شد و ما برگشتیم شهرمون. اوایل من اصرار میکردم برا بچه دارشدن اما شوهرم مخالف بود، دیگه منم چیزی نگفتم و برا دکترا قبول شدم و سخت مشغول بودم حالا دیگه شوهرم دلش بچه میخواست ولی من مخالف بودم جالبه در همین موقع افراد مختلف به من گوشزد میکردن که داره دیر میشه و برا بچه بعدی اقدام کن و من احساس کردم همه این ها صدای خداست لذا برا شادی دل امام زمان و رهبری عزیز اقدام کردیم و بچه مون رو نذر ظهور آقا کردیم. بارداری خیلی سختی داشتم، شکمم کامل اومده بود پایین و از ماه۶ دیگه نمیتونستم سرپا وایسم و توی خونه فقط یه غذای مختصر درست میکردم که اونم بینش صدبار مینشستم. بقیه کارها رو شوهرم انجام میداد یا با سختی زیااااد خودم انجام میدادم. شرایط خیلی بدی بود همیشه خونه به هم ریخته و سینک ظرفشویی پر از ظرف بود😩 ماه آخر خیلی درد داشتم و اذیت میشدم. توی این شرایط هر هفته باید تا مرکز استان میرفتم برا کلاس های دکترا. در هفته یه روز کلاس داشتم از صبح تا عصر، اون ترم تا دو هفته مونده به پایان ترم رفتم کلاس و یه روز که از کلاس برگشتم شبش تو جاده برگشت به خونه مون دردام شروع شد و رفتم بیمارستان و پسرم دنیا اومد. الان ترم آخر دکترا هستم و توی یکی از این آزمون های استخدامی که ۳ساله که براش زحمت کشیدم بالاخره قبول شدم😍 اما الان که پسرم ۹ ماهشه میبینم که همه سختی ها گذشت و خاطره شد و خدارو هزاران مرتبه شکر که سه تا دسته گل دارم که خنده هرکدومشون خستگی رو از تن در میاره و خدا کنه که بازم لایق مادری باشم و خدا نسل منو از بچه شیعه های سالم و صالح زیااااد کنه بچه ها هیچ وقت مانع کار و فعالیت و درس و پیشرفت آدم نمیشن اتفاقا از پاقدم خیری که دارن باعث ترقی و پیشرفت هم هستن. فقط کافیه یه مقداری ما هم صبر و برنامه ریزی و پشتکار و نظم داشته باشیم. من وقتایی که درس داشتم و بچه داری هم داشتم، از فرصت بعد نماز صبح استفاده میکنم که خیلی برکت داره معمولا شب ها زود میخوابیم مخصوصا ایام مدرسه بچه ها، اما بعد نماز صبح بیدار میمونم و درس میخونم تا ساعت ۶ونیم که بچه ها رو بیدار میکنم تا برن مدرسه. بعد از اینکه اونا رفتن مدرسه تا فسقلی خوابه بازم درس میخونم. معمولا هر کتابی که قراره بخونم طبق زمانی که دارم برنامه ریزی می کنم که هر روز چند صفحه باید ازش بخونم تا تموم بشه و تمام سعیم رو میکنم تا از برنامه ام عقب نمونم. وقتی فسقلی هم بیدار شد دیگه به کارای خونه و این گل پسر میرسم. برای کارهای خونه هم برنامه دارم که هر روز چه کاری انجام بدم مثلا یه روز لباس و ملحفه شستن، یه روز جارو کشیدن و... چون توی یه روز نمیتونم تمام کارا رو انجام بدم، هرچند که مثل خیلی از شما دوست دارم هر روز تمام این کارا رو انجام بدم و خونه ام مثل دسته گل💐 باشه اما منطقیش اینه که نمیتونم توان و وقتشو ندارم پس به خودم سخت نمیگیرم. به نظرم برای اینکه بخوایم بچه زیاد بیاریم اول باید سبک زندگیمون رو تغییر بدیم. خونه ای که چندتا بچه توش هست قاعدتا همیشه از تمیزی برق نمیزنه، قدیم تر هم یه اتاق داشتن به اسم مهمون خونه که همیشه درش بسته بود تا تمیز بمونه چون مهموناشون همیشه سرزده میومدن اما الان مهمونای ما با هماهنگی میان پس لزومی نداره زندگی رو برخودمون سخت کنیم تا خونه همیشه مرتب باشه. خدایا به ما بچه های سالم و صالح زیاد عطا کن. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075