eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
به چشم... از یکی از علمای اصفهان نقل شده است که در سفر کربلای معلّی، مادر پیرش را که به سن ارذل العمر رسیده بوده، همراه خود آورده بود. در بین راه، میان بیابان گرم، ماشین مانده بود و مسافرها پیاده شده بودند. مادر پیر به فرزند عالم خود می‌گوید: «میرزا آقا قدری برای من یخ و سکنجبین بخر». عالم در پاسخ مادر نمی‌گوید: «مادر مگر دیوانه شدی، اینجا از کجا برای تو یخ و سکنجبین فراهم کنم»، بلکه می‌فرماید: «به چشم، می‌روم می‌خرم». سپس قدری راه می‌رود و برمی‌گردد و می‌گوید: «اینجا نبود بخرم، جلوتر می‌رویم و برایت می‌خرم». 📚 اسرار سلوک کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مثبت نگری... دیدن نقاط مثبت یکی از عوامل پیش‌برنده و شتاب‌دهنده تربیت است. باید مقداری به ویژگی‌ های مثبت بچه‌ها نگاه کنیم؛ یکی از هنرهای والدین، مثبت‌نگری است؛ لذا نقاط مثبت فرزندان را ببینید. ما معمولاً نقاط منفی و ایرادات را بیشتر از نقاط مثبت می‌بینیم. اگر بیان نقاط منفی زیاد شود روی تربیت اثر منفی می‌گذارد، کسی که فکر مریض دارد دائم نقاط منفی را می‌بیند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
حالا فهمیدید چرا ناسا دنبال جذب ایرانی هاست؟😎😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌بلندگوی دل... انسان وقتی‌ که غضبناک و خشمگین است، بر خودش مسلط نیست. این زبان، بلندگوی دل است. میکروفونِ مسجد را دست دیوانه نمی‌دهند که هرچه خواست بگوید! انسان در حال غضب و شهوت، دیوانه می‌شود. بهتر است در آن حالت، صحبت نکند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تقاضای روایت روزمرگی های مادران چندفرزندی 👈 سوال دوست بزرگوارمون، دغدغه ی عموم خانم ها می باشد. از مادران موفقِ چندفرزندی خواهش می کنم تجارب کاربردی و مفید خودشان را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارند. ان شاء الله به بهترین تجارب، هدیه هم خواهیم داد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
اواسط مرداد ماه، از بنده دعوت شد تا طی یک مصاحبه، در مورد نحوه ی شکل گیری کانال "دوتا کافی نیست" و ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨خسران... ✨ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ أَوْلَدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ... (سوره انعام، آیه ١۴۰) به یقین آنها که فرزندان خود را از روی جهل و نادانی کشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زیرا) آنچه را خدا به آنها روزی داده بود، بر خود حرام کردند... 👈 این کلیپ بخشی از مصاحبه ام هست که تصمیم گرفتم داخل کانال منتشر کنم، به این امید که شاید در نجات جان جنینی موثر باشد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۰ دختر آخر خانواده بودم و حسابی هم درس خون. سال سوم راهنمایی بودم که خواهرِ اولم ازدواج کرد. من بعد از اتمام سال سوم دبیرستان وارد حوزه علمیه قم شدم اینجا بود که پای خواستگارای طلبه هم به خونه ما باز شد☺️ در حالی که خواهر دومم ک ۶سال از من بزرگتر بود، هنوز مجرد بود😔 بلاخره پدرم با اصرارهای مادرم به ازدواج من با یکی از این خواستگارای طلبه که همشهری و آشنای دور بودیم رضایت داد اصرار مادرم هم فقط بخاطر راه دوری بود که من باید از شهرمون تا قم تنهایی میرفتم و مادرم میخواست محرمی همراهم داشته باشم تا خیالش راحت باشه و مشکلی پیش نیاد هرچند خودش هم طبق رسم فامیل ناراحت بود که دختر کوچیکه رو زودتر از بزرگه عروس کرده، خواهرمم خیلی از این بابت ناراحت بود. اما این سنت شکنی برکتی داشت که خواهرم بعد از من عقد کرد و تازه قبل از من عروسی کرد و رفت خونه خودش. به این ترتیب من سال ۹۰ در سن ۲۱ سالگی با یک طلبه ازدواج کردم و هر دو درس میخوندیم. دوست داشتم مهریه ام ۱۴تا سکه باشه اما هرچی تلاش کردم و با پدر و مادرم صحبت کردم راضی نشد. الان که خودم مادر شدم درکشون میکنم به همین خاطر با خودم میگم کاش رو حرفشون حرف نمیزدم و بحث نمیکردم و ناراحتشون نمیکردم چون به هر حال من مهریم رو بعد از عقدم به شوهرم بخشیدم‌ البته بین خودمونه فقط یا میتونستم بدون اینکه کسی بفهمه بعد عقد مهریه ام رو به همون ۱۴تا تغییر بدم، لزومی نداشت اینقد بحث کردن. به هر حال ما بعد از ۲ سال عقد رفتیم کربلا و بعد هم یه ولیمه ساده توی خونه پدرشوهرم دادیم و با یه جهیزیه ساده بدون تخت و مبل و بوفه و خیلی وسایل غیرضرور دیگه رفتیم خونه بخت. حتی تا چند ماه اول ماشین لباسشویی و کمد لباسی و پشتی و چرخ خیاطی و آبمیوه گیر هم نداشتیم چون پدر من در شرایط مالی خیلی بدی بودن و بعضی وسایل رو کم کم برای ما خریدن. خب ما هم چون شوهرم اون زمان هنوز درس میخوند و کار ثابتی نداشت و با شهریه طلبگی زندگی میکردیم، نمیتونستیم خودمون اون وسایل رو بخریم. به هرحال دوست نداشتیم عقدمون تا بهتر شدن شرایط مالی خانواده ام طول بکشه چون همینجوری هم خیلی طولانی شده بود پس توقعات رو کم کردیم و با حداقل ها توی شهر غریب یه خونه ۵۰ متری اجاره کردیم و رفتیم سرخونه زندگیمون. با اینکه دوتایی درس هم میخوندیم اما زود حوصله مون سررفت برا همین سالگرد ازدواجمون من باردار شدم و خدا یه دختر ناز به ما داد.😍 و از قدم خیرش ما ماشین 🚙خریدیم. و من درسم رو غیر حضوری ادامه دادم‌. این دختر ناز شب بیداری هاش وقتی نوزاد بود و شیطنتاش وقتی یه کم بزرگتر شد خیییلی زیاد بود و چون همش با خواهرزادم مقایسه میشد که سه ماه از دختر من بزرگتره و برعکس دختر من بسیییار بچه آرومی بود به همین خاطر جیق وگریه و شیطنت دختر من بیشتر جلوه میکرد و موجب گله و شکایت اطرافیان میشد. من از این بابت خیلی ناراحت بودم هرچند به روی خودم نمی آوردم تا بزرگترا ناراحت نشن و سر این مساله کوچیک و زودگذر کدورتی بین بزرگترا پیش نیاد. دخترم ١۵ ماه داشت و اذیتهاش کم شده بود و ما با شیرینی های بچه داری خوش بودیم و من در حال گذراندن امتحانات پایان ترم بودم و اصلا متوجه عقب افتادن دورم نبودم، بعد امتحانات متوجه شدم. تا بیبی چک بگیرم و امتحان کنم کلی نذر و دعا کردم که حامله نباشم اما بودم. وقتی به شوهرم گفتم اول دوتایی خندیدیم اما طولانی نبود. یه حدیث از معصوم داریم که اگر کسی رو به خاطر کاری سرزنش کنی حتما خودت به اون مساله دچار میشی. من قبل از اون موقع همیشه خانم هایی که بچه شیر به شیر داشتن رو سرزنش میکردم که چرا مراقب نبودن و مایه بی فرهنگی میدونستم. خدا منو ببخشه. به همین خاطر خجالت میکشیدم و از سرزنش دیگران هم میترسیدم تصمیم گرفتیم به کسی نگیم پس بلافاصله رفتیم قم و تا۴ ماهگی به کسی نگفتیم. توی این ۴ماه ما اسبابکشی هم داشتیم که خودم تمام کارهای نشستنی مثل جمع کردن وسایل و چیدن توی کارتن تا باز کردن و چیدن آشپزخونه رو انجام دادم و بقیش رو شوهرم و برادرشون. دخترم ۲سالش بود که پسرم دنیا اومد و منم درسم تموم شد و فوق لیسانسمو گرفتم فقط پایان نامم مونده بود. از قدم خیر پسرم ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه ماشین بهتر گرفتیم. برا زایمانم اومدم شهرمون، خونه مامانم اما بعد دنیا اومدن بچه دخترم خیلی اذیت شد و حسودی میکرد و از شدت ناراحتی یه تب عجیب کرد که هرکار میکردیم قطع نمیشد و خیلی شیطنت میکرد و پسرمم شب بیداری داشت و همه خسته شده بودن و گاهی اطرافیان دخترمو دعوا میکردن به همین خاطر به شوهرم گفتم بریم خونه خودمون هرچند میدونستم خیلی شرایطم سخته اما باید کنار می آمدم. پسرم ۱۲ روزه بود و با یه بچه ۲ساله برگشتیم قم ادامه 👇 «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۰ روز اول که رسیدیم شوهرم رفت کلاس و دخترم خواب بود و پسرم هم آروم نمیگرفت و من نمازم داشت قضا میشد پسرمو‌ دادم دست همسایه بالاییمون و نمازم رو خوندم اما این اولین و آخرین کمکی بود که سر نگهداری بچه ها از دیگران داشتیم اصلا دوست نداشتم بارم روی دوش کسی باشه، در کل زندگی سعی کردیم دست به زانوی خودمون بگیریم و بلند بشیم. تا یک ماهی که از تولد پسرم گذشت هر دوتاشون رو پوشک میکردم اما دیگه بعد یک‌ماه دخترم رو از پوشک گرفتم و خدا روشکر همکاری خوبی داشت و سر ده روز دیگه خودش خبر میکرد. اما حسادت ها همچنان بود و گاهی میومد محکم میزد تو سر بچه. دیدم نمیشه که من مدام مواظب بچه باشم و مدام نگران به همین خاطر شوهرم هرجا میرفت دخترمم همراهش می‌برد، وقتی هم نمیتونست همراهش ببره من پسرمو تو اتاق میخوابوندم و توی حال با دخترم بازی میکردم این شرایط تا ۵ماه ادامه داشت دخترم بزرگتر شده بود و پسرم میتونست بشینه دیگه از حسادت خبری نبود و تازه با هم، بازی هم میکردن. من دیگه رفتم تو فکر نوشتن پایان نامه😢 تا موضوع تصویب شد و کارهای اولیش انجام شد پسرم یکساله شد. صبح تا ظهر شوهرم بچه ها رو نگه میداشت من میرفتم کتابخونه بعد من میومدم پیش بچه ها و شوهرم میرفت کلاس. پایان نامه که تموم شد شوهرمم درسش تموم شد و یه کار خوب توی شهر خودمون بهش پیشنهاد شد و ما برگشتیم شهرمون. اوایل من اصرار میکردم برا بچه دارشدن اما شوهرم مخالف بود، دیگه منم چیزی نگفتم و برا دکترا قبول شدم و سخت مشغول بودم حالا دیگه شوهرم دلش بچه میخواست ولی من مخالف بودم جالبه در همین موقع افراد مختلف به من گوشزد میکردن که داره دیر میشه و برا بچه بعدی اقدام کن و من احساس کردم همه این ها صدای خداست لذا برا شادی دل امام زمان و رهبری عزیز اقدام کردیم و بچه مون رو نذر ظهور آقا کردیم. بارداری خیلی سختی داشتم، شکمم کامل اومده بود پایین و از ماه۶ دیگه نمیتونستم سرپا وایسم و توی خونه فقط یه غذای مختصر درست میکردم که اونم بینش صدبار مینشستم. بقیه کارها رو شوهرم انجام میداد یا با سختی زیااااد خودم انجام میدادم. شرایط خیلی بدی بود همیشه خونه به هم ریخته و سینک ظرفشویی پر از ظرف بود😩 ماه آخر خیلی درد داشتم و اذیت میشدم. توی این شرایط هر هفته باید تا مرکز استان میرفتم برا کلاس های دکترا. در هفته یه روز کلاس داشتم از صبح تا عصر، اون ترم تا دو هفته مونده به پایان ترم رفتم کلاس و یه روز که از کلاس برگشتم شبش تو جاده برگشت به خونه مون دردام شروع شد و رفتم بیمارستان و پسرم دنیا اومد. الان ترم آخر دکترا هستم و توی یکی از این آزمون های استخدامی که ۳ساله که براش زحمت کشیدم بالاخره قبول شدم😍 اما الان که پسرم ۹ ماهشه میبینم که همه سختی ها گذشت و خاطره شد و خدارو هزاران مرتبه شکر که سه تا دسته گل دارم که خنده هرکدومشون خستگی رو از تن در میاره و خدا کنه که بازم لایق مادری باشم و خدا نسل منو از بچه شیعه های سالم و صالح زیااااد کنه بچه ها هیچ وقت مانع کار و فعالیت و درس و پیشرفت آدم نمیشن اتفاقا از پاقدم خیری که دارن باعث ترقی و پیشرفت هم هستن. فقط کافیه یه مقداری ما هم صبر و برنامه ریزی و پشتکار و نظم داشته باشیم. من وقتایی که درس داشتم و بچه داری هم داشتم، از فرصت بعد نماز صبح استفاده میکنم که خیلی برکت داره معمولا شب ها زود میخوابیم مخصوصا ایام مدرسه بچه ها، اما بعد نماز صبح بیدار میمونم و درس میخونم تا ساعت ۶ونیم که بچه ها رو بیدار میکنم تا برن مدرسه. بعد از اینکه اونا رفتن مدرسه تا فسقلی خوابه بازم درس میخونم. معمولا هر کتابی که قراره بخونم طبق زمانی که دارم برنامه ریزی می کنم که هر روز چند صفحه باید ازش بخونم تا تموم بشه و تمام سعیم رو میکنم تا از برنامه ام عقب نمونم. وقتی فسقلی هم بیدار شد دیگه به کارای خونه و این گل پسر میرسم. برای کارهای خونه هم برنامه دارم که هر روز چه کاری انجام بدم مثلا یه روز لباس و ملحفه شستن، یه روز جارو کشیدن و... چون توی یه روز نمیتونم تمام کارا رو انجام بدم، هرچند که مثل خیلی از شما دوست دارم هر روز تمام این کارا رو انجام بدم و خونه ام مثل دسته گل💐 باشه اما منطقیش اینه که نمیتونم توان و وقتشو ندارم پس به خودم سخت نمیگیرم. به نظرم برای اینکه بخوایم بچه زیاد بیاریم اول باید سبک زندگیمون رو تغییر بدیم. خونه ای که چندتا بچه توش هست قاعدتا همیشه از تمیزی برق نمیزنه، قدیم تر هم یه اتاق داشتن به اسم مهمون خونه که همیشه درش بسته بود تا تمیز بمونه چون مهموناشون همیشه سرزده میومدن اما الان مهمونای ما با هماهنگی میان پس لزومی نداره زندگی رو برخودمون سخت کنیم تا خونه همیشه مرتب باشه. خدایا به ما بچه های سالم و صالح زیاد عطا کن. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
وقتی مامانا تو خونه اسپند دود می‌کنن، چشم نخوریم.😅😂 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ازدواج نوبتی نیست... 📌 می‌توانیم برای ازدواج بچه‌هایمان اقدام کنیم، می‌گوییم: حالا باشد بعد. سربازی‌اش تمام شود ... دو تا برادر جلوتر از او هست... ازدواج مثل زاییدن است. به زن زائو نمی‌شود گفت: ... صبر کن هجده نفر بزایند بعد تو... 📌ممکن است هجده نفر بزایند این بمیرد. زایشگاه نوبتی نیست. باید دید چه کسی زود می‌زاید. آنکسی که به زاییدن نزدیک‌تر است باید اتاق زایمان برود ... 📌 گاهی وقت‌ها برادر دوم یا خواهر دوم اگر ازدواج نکند خطرناک است، دو تا برادر جلوتر است، خوب جلوتر باشد. نوبتی نیست. همه جا نوبت درست نیست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟! موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟! همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟! بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ... اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟! گفته ‌بود، من شرایط ازدواج ندارم... گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟! ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده... گفته ‌بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم... برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ... شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم. حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم. ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود. بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده... من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟! بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد. وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟! گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید. می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟! گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟! خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم. گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم. دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم... خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند. الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم. دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی... 🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨پیامبر خدا صلى الله علیه و آله "فرزند بخواهید و آن را طلب کنید؛ چرا که مایه روشنى چشم و شادىِ قلب است." 📚 مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۴۸۰ ✨امام صادق علیه السلام "کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می‌کند." 📚وسائل الشیعه، ج۲۰، ص ۴۵ 🌺 ولادت باسعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق عليه السلام مبارک باد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌بایدها و نبایدهای زندگی مشترک در ۵ سال اول، زندگی باید ها و نباید هایی وجود دارد که باید از آنها مراقبت کرد تا دچار چالش و آسیب نشویم.  در ابتدای زندگی مشترک باید پایه های زندگی به گونه ای محکم باشد که در سال های بعدی زندگی در انتخاب طرف مقابل در زندگی شک و شبه ای بین طرفین وجود نداشته باشد. نباید در زندگی مشترک از الفاظ نامناسب همچون گله مندی، زخم زبان، طعنه و … در قبال همسر استفاده کنیم و عدم بکار گیری اینگونه فتارها خود از جنس محبت می باشد، لذا امر محبت صرفا اثباتی نیست، بلکه مسایل سلبی را نیز شامل می شود،لذا باید مراقب باشیم چه جملاتی را بر زبان جاری می کنیم. باید در زندگی مشترک نسبت به رفتار و گفتار و اعمال خود هوشمندانه و متفکرانه عمل کنیم؛ چرا که طرف مقابل ما انسانی است که پیچیده ترین و هوشمند ترین موجود عالم است، لذا نمی توانیم هر رفتار و فعلی را که دوست داریم انجام بدهیم ،بلکه باید با اندیشه و تفکر رفتار کنیم. باید در زندگی مشترک مراقب باشیم به یکدیگر توهین نکنیم، خصوصا آقایان نسبت به خانم ها رفتار مناسبی داشته باشند؛ چرا که بانوان شخصیتی حساس دارند البته خانم ها نباید غرور آقایان را لکه دار کنند و سعی شود در زندگی مشترک شخصیت طرف مقابل را خرد نکنیم. باید در سال های اول زندگی استعدادهای متناسب با جایگاه هر یک از زن و شوهر پرورش پیدا کند، مثلا مادر در فرزند پروری یا مدیریت خانواده پدر در حوزه اقتصاد خانواده و نظام کلان خانواده توجه داشته باشند کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075