eitaa logo
دوتا کافی نیست
50هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
. ناســزا و زشت گفتن نيست كار عاقلان از براي نرم گفتن شد زبان بي استخوان قبل از آنکه دل برنجانی، کلامت را بسنج تیر رفته برنمی گردد به آغوش کمان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۶۹ من فرستنده تجربه ی ۶۲۱ هستم. اون موقع با شور و اشتیاق تجربه رو نوشتم. الانم اومدم با ادامه تجربه ام😉 همون جور که غرق در لذت بردن از پسر سوم بودیم و همیشه در حال رسیدگی و عکس گرفتن و بغل کردنش بودیم کل اعضای خانواده، پسرم یک سال و دو ماهه بود و تعطیلات عید نوروز من با پسرا خونه مادرم در شهرستان بودیم که موقع افطار مهمون ناخونده برای دید وبازدید عید اومده بودند خونه مادرم و من و خواهرم باعجله در تدارک تهیه شام بودیم و وقتی کمی سرم خلوت شد با عجله دویدم تو حیاط تا برم وضو بگیرم برای نماز که😱 سر خوردم و افتادم زمین و .... خیلی درد شدیدی تو دستم داشتم پس اولش رفتیم سراغ یک شکسته بند محلی که ایشون بعد از فشار زیاد و از حال رفتن من، گفتند چیزی نیست من اون شب تا صبح درد کشیدم و با این حال پسرم هم شیر میدادم. روز بعد خواهر بزرگترم تشریف آوردند و گفتند چون هنوز درد داری پس باید بریم پیش یک شکسته بند بهتر و دوباره عملیات جا انداختن و سر وصدا کردن من و از حال رفتن🤪 ولی شب همون جور درد کشیدم از روز بعد یعنی روز سوم کمی بهتر شد و من فقط پسرم رو شیر میدادم خواهرم و مادر عزیزم زحمت کارای پسرم رو می‌کشیدند. بعد از یک هفته که همسر جان اومدند دنبال مون که برگردیم شهر خودمون و اوضاع رو دیدند که من اصلا نمیتونم دستم رو تکون بدم، من رو بردن بيمارستان و بعد از عکس برداری و تشخیص شکستگی من بستری شدم تا دستم رو گچ گرفتند و بلافاصله ما اومدیم شهرمون چون تعطیلات نوروز تموم شده بود. وقتی اومدم خونه خودم چون دست راستم هم بود عملا نمیتونستم کاری انجام بدم تو این اوضاع به عقب افتادن دوره هم شک کردم و زیر دلم شدید درد گرفته بود رفتم دکتر و بعد از آزمایش بله😐 من باردار بودم. چون برام سونو نوشته بودند و من خیلی درد داشتم با خودم میگفتم حتما خارج از رحم هست یا داره سقط میشه و خوشحال بودم ولی سونو گفت همه چیز عالیه و جالب اینجاست که بعد ازاین سونو کاملا دردام خوب شد. حالا با همسرم بهت زده مونده بودیم با دست شکسته، بچه ۱۵ ماهه و این همه عکس و آمپول بیمارستان چیکار کنیم. ایشون یک دفعه تو همون ماشین گفتند سقط کنیم و من خیلی قاطع گفتم ابدا و دیگه حرفی نزدند. دقیقا با فهمیدن بارداری ویار هم اومد و من عملا دیگه هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. خواهرم، دوستم و جاریم میمودند و زحمت کارای خونه و غذا رو می‌کشیدن ولی چون ماه رمضان بود کمی سخت بود. یادمه پسر بزرگم برای سحری بیدار شده بود که با صدای افتادنش من رفتم بیرون، دو شب بود افطار و سحر فقط نون پنیر خورده بود و از حال رفت و من خیلی نگران... حالم بد بود. شروع کردم به از شیر گرفتن پسرم، گفتم روزا بهش ندم خیلی اذیت شدیم هر دو چون گریه میکرد و من هم نمیتونستم حتی بغلش کنم. بعد از سه روز اومدم شب شیر دادم که همه رو بالا آورد و دیگه شب هم شیر ندادم. زمان های که تنها بودم خیلی سخت بود هم ویار داشتم، هم همیشه گرسنه بودیم تا کسی بیاد غذا درست کنه. هم پسرکوچیکم اذیت می‌کرد. وقتی پسرم از مدرسه میومد با خودش می‌برد و سوار دوچرخه میکردو دورش میزد تا کمی آروم بشه و شیر رو فراموش کنه. روزای سختی بود ولی با کمک خدا و توکل تموم شد و من بعد از ۴۰ روز گچ دستم رو باز کردم. حالا حداقل میتونستم پسرم رو بغل کنم و غذا رو روبراه کنم. کم کم همه، بارداری منو فهمیدند و دوباره طعنه ها و مسخره کردن ها شروع شد🥺 من قبلا هم گفتم پسرم بد خواب بود و حالا بهانه گیر هم شده بود و من اصلا وقت استراحت نداشتم. هرچی سر بارداری قبلی راحت بودم و استراحت میکردم این دفعه اصلا متوجه نشدم چه جوری گذشت تو هفت ماهگی رفتم سونو و بله دوباره پسر ولی این دفعه خیلی جالب فقط خندیدم و خداروشکر گفتم. فکر کنم خیلی بزرگتر شده بودم و رشد کرده بودم وقتی اومدم پایین و با خنده به شوهرم گفتم پسره، باورش نمیشد. دقیقا دو هفته به زایمان هم پسرم یک شب در بیمارستان بستری شد و همش تو بغل من بود تا جایی که یک پرستار مهربون اومد و گفت بده کمی من بغلش کنم تو با این وضعت خسته شدی. میخوام بگم خدا خیلی کمکم کردن بدون هیچ مشکلی با وجود این همه نشست و بر خاست و بغل کردن پسرم ، عکسی که از دستم گرفتم و اون همه فشاری که شکسته بند ها آوردند😬 پسر چهارم من محمد آقا روز ولادت حضرت زینب تو آبان وقتی ۴۰ روز مونده بود داداش دو ساله بشه به دنیا اومد 👼 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۶۹ روز دوم که اومده بودم خونه یک مدت تنها مونده بودم. یادم پسرم همش میومد جلو تا داداش رو بزنه منم با بخیه نمیتونستم جلوش رو بگیرم و یه دل سیر گریه کردم. اون روزای سخت اول بعد از زایمان هم گذشت من کارم بیشتر شده بود فقط خداروشکر محمد آقای من خیلی آروم بود و شب راحت می‌خوابید و من باید اون یکی رو روی پا خواب میکردم. پسر بزرگم کنکور داشت و بعد از مدرسه میرفت کتابخانه من فقط صبح ها سعی می‌کردم اول ناهار رو بذارم تا حاضر باشه و بعد سراغ بقیه کارها میرفتم البته اگه وقت میشد🥴 دیگه اصلا خونه مثل قبل مرتب نیست، همیشه پر از اسباب بازی و بهم ریخته ولی من بزرگ شدم و اصلا برام مهم نیست حتی به حرف دیگران هم اهمیت نمیدم، مهم اینکه بچه هام بتونن عالی رشد کنند من با همین دوتا بچه کوچیک، تو یک مجموعه تربیتی مربی هستم. پسر چهارم من الان یک سالش شده و پسر بزرگم هم رشته حقوق دانشگاه پیام نور قبول شده، وقتی به این دوتا نگاه میکنم که چطور با هم بازی می‌کنند فقط خداروشکر میکنم و میگم خدا جون هر کی رو دوست داشته باشه بهش بچه شیر به شیر میده😍 چون با وجود انواع سختی ها، خیلی شیرین هستند. پسر سوم من خیلی نسبت به بقیه هم سن و سالش خودکفا شده، خودش از پس کاراش برمیاد و حتی مراقب برادر کوچکترش هم هست. من توی این این دوران سخت حتی یک لحظه هم ناشکری نکردم و همیشه گفتم چون خدا برام رقم زده، پس بهترین رو رقم زده.. در آخر من از بهترین دوستم تشکر میکنم از همون لحظه ای که متوجه شدند من باردارم تا همین حالا همیشه کمک دستم بودند و من معتقدم خدا یک فرشته مهربون برای من فرستاده، این دوستم، خانوادگی همیشه هوای من و بچه هام رو دارند. امیدوارم با دعای شما دوستان خدا به ایشون هم دوباره فرشته عطا کنه تا من بتونم شاید کمی زحمتاشون رو جبران کنم 🌸خداوند سختی ها رو برای ما گذاشته تا ما رشد کنیم 🌸 👈 تجربه ی ۶۲۱ را اینجا بخوانید. https://eitaa.com/dotakafinist/9063 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حریفت منم... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شیر مادر... شیر دادن به قدرى اهمیت دارد كه خدا گفته اگر روزه گرفتن به شیر دادن مادر لطمه مى ‏زند، مادر نباید روزه بگیرد و خدا از حق خودش گذشته است. زنانى كه شیر مى ‏دهند كمتر سرطان سینه مى ‏گیرند و شیر خشك بر خلاف تبلیغات، تو خالى است و مقاومت كمترى در نوزاد براى مقابله با امراض ایجاد مى ‏نماید. پروتئین شیر مادر از شیر گاو بیشتر است و چربى آن براى نوزاد قابل هضم ‏تر است. بچه هر چه رشد پیدا مى ‏كند نیازش به غذا فرق مى ‏كند و شیر مادر هم با این تغییر، تفاوت مى‏ كند. مكیدن شیر را زیاد مى ‏كند و احساس اینكه بچه ‏ام گرسنه است، شیر مادر را زیاد مى ‏كند و اشتباه است كه در زایشگاه ها بچه را از مادر جدا مى ‏كنند و وقت غذا مى ‏آورند، چون اگر بچه كنار مادر باشد و گریه كند، مادر مى ‏گوید گرسنه است و تحریك مى‏ شود و باعث تولید شیر و جریان شیر مى ‏شود. برخى اشتباهاً فكر مى ‏كنند اگر بچه شیر نخورد، برای اندام مادر بهتر است، چون وقتى مادر مدتى شیر نداد، همین چربى هایى كه در بدنش هست، ذخیره می شود اما مكیدن، چربی بدن مادر را بیشتر جمع مى ‏كند. ✨امام علی علیه السلام: «هیچ شیری برای تغذیه نوزاد، با برکت تر از شیر مادرش نیست.» 📚 وسائل الشیعه، جلد ۱۵، ص ۱۷۵ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ‏مردی‌ که‌ کنده‌ بود در قلعه را زجا وامی‌کند‌ پس‌ از تو در خانه‌ را به‌ زور...💔 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرصت رشد... انسان سعادتمند انسانی است که از دل سختی‌ها آخرت خود را تضمین کند؛ امروزه نظام سلطه و سرمایه‌داری، سختی را مایه‌ی عذاب می‌داند و نگاه بشر را از آسمان قطع و زمینی می‌کند اما انسان سعادتمتد، سختی را آزمایشی برای خود می‌بیند که در دل آن فرصت رشد برایش فراهم است. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ‏پناهی از این خیمه بهتر نداریم...💔 ‎ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۰ من متولد ۷۷ هستم و دختر دوم خانواده. ۲ خواهر و ۱ برادر دارم. توی خانواده‌ی ما ازدواج قبل از دانشگاه رو خیلی بد میدونن و به همین خاطر هر خواستگاری قبل از ۱۸ سالگی داشتم رو خانواده بدون اینکه به من بگن خودشون رد میکردن. از ۱۸ سالگی باهام در میون میذاشتن و از حدود ۲۰ سالگی خواستگار میدیدم تا ۲۳ سالگی که همسرم اومدن. هر چیزی که از نظر من مهم بود، همسرم داشت و همین شد که ظرف ۶ ماه عروسی گرفتیم و سال ۱۴۰۰ رفتیم سر خونه و زندگی خودمون. از همون اول هر کس منو میدید بهم میگفت بچه نیاریا. خیلی زوده. بذار چند سال با همسرت خوش بگذرون بعد به فکر بچه باش. تو دوره نامزدی کنکور ارشد هم داده بودم و با رتبه ۵۷ دانشگاه تهران مدیریت قبول شدم. همه میگفتن درستو بخون، با شوهرت بگرد، بذار اخلاق همو کامل بشناسید. انقدر این حرفو شنیده بودم با شوهرم طی کردم که ۲ سال بعد از ازدواج به فکر بچه بیوفتیم و ایشون هم قبول کردن. تا اینکه بعد از ۲ ماه رفتیم قم. اونجا که بودم عجیب دلم هوای بچه کرد. وقتی میدیدم زائرا با بچه هاشون میان و میرن دلم می‌گرفت. یه جا منتظر همسرم بودم و دیدم یه آقای روحانی جوانی با دختر کوچیکشون نشسته و بازی میکنه. دختر کوچولوشون یه چادر گل گلی گذاشته بود و یه جوری با عشق با باباش بازی می‌کرد که تمام توجه من تو اون نیم ساعت فقط و فقط اون پدر و بچه بودن. اونجا انگار عمیق به دلم میخش کوبیده شد که همه‌ی آدما رو بذار کنار. بچه شیرینه و مادرانگی به دنیا می‌ارزه. رهبر خواسته بچه بیاریم و من به خاطر حرف مردم دارم این معجزه‌ی شیرین رو از خودم و همسرم دریغ میکنم. وقتی دفعه‌ی بعد رفتم برای زیارت اشکام جاری شد و با تمام وجود از حضرت معصومه یه بچه‌ی صالح خواستم. همونجا به خانوم گفتم اگه قراره بچه بهم بدید و بعدا سرشکسته پیشتون برگردم بهم ندید، نمیخوام. ولی اگه بهم کمک میکنید و هواشو دارید و زیر سایه‌ی خودتون نگهش می‌دارید بهم توفیقشو ببخشید. وقتی برگشتیم یه مدت گذشت برای راضی کردن همسرم. خانواده‌ی همسر من همه کم فرزند هستن و تو ذهن همسر من همیشه این بود که ۱ یا نهایتا ۲ فرزند داشته باشن و به نظرشون برای این تعداد هنوز خیلی وقت داشتیم. من اونقدر رفتم و اومدم تا قبول کرد و ۲ ماه بعد بیبی چکم مثبت شد‌. بماند که چقدر حرف خوردم و چقدر متلک شنیدم از عجله مون برای بچه‌دار شدن ولی خودم همچنان دلم قرص بود و خوشحال بودم. البته ترس داشتم تو دلم از این اتفاق جدید مخصوصا که اولین بار بود و نمیدونستم توانایی مادری کردن رو دارم یا نه ولی اطمینانم به خانوم حضرت معصومه خیلی بیشتر بود. پسر من امیرعلی سال ۱۴۰۱ به دنیا اومد و الان ۲ سالشه. الان دوباره دلم بچه میخواد و میدونم که همسرم هم دوست داره ولی میترسم به خاطر سختی تفاوت سنی کم و میدونم دوباره باردار شدنم منو حتی بین دوستان صمیمیم هم انگشت نما میکنه. با این وجود میخوام بایستم و برای بعدی اقدام کنم. لطفا برام خیلی دعا کنید. هم برای خودم که خدا این توان رو به من بده که بتونم فرزندان بیشتری بیارم و هم برای عاقبت بخیری پسرم و بچه‌های بعدی که دوست دارم داشته باشم. در مورد زایمان هم بگم که من تا هفته‌ی ۴۱ صبر کردم تا طبیعی زایمان کنم ولی تو هفته‌ی ۴۱ پزشکم به خاطر وزن بچم، ختم بارداری دادن و گفتن برم برای سزارین. به خاطر این مسئله هم خیلی استرس داشتم ولی تحقیق کردم و متوجه شدم هم میتونم ویبک انجام بدم و هم تکرار سزارین تا ۵ امکان پذیره. برای همین دلم قرص‌تر شد. ان شاالله خدا دامن‌ همه رو سبز کنه و به همه‌ی ما مادرا کمک کنه تا بتونیم تو این وضعیت جامعه فرزندانمون رو امام زمانی (ع) و امام حسینی (ع) تربیت کنیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا