eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
280 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آخرین جمعه ی قرن است بیا آقا جان آخرین ندبه ی قرن است بیا آقا جان 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مارا می توانید با لینک زیر دنبال کنید😊 https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
استاد و دانش آموز علی را روی تختش گذاشتند،و مادر برای آوردن چای به آشپزخانه رفت. حال و هوای علی و شاگرد خوب نبود،سکوت عجیبی حکم فرما شده بود،علی به این فکر می کرد:" آیا کار من اشتباه بود؟! شاید نباید امر به معروف و نهی از منکر می کردم، شاید حق با همه ی کسانی هست که من و سرزنش کردن و بهم نیش زبون زدن😔،شاید باید صبر می کردم و چیزی نمی گفتم و می گذشتم اما نه،شاید پلیس دیر می رسید یا اصلا نمی رسید و ناموس مردم به تاراج می رفت!!کارم اشتباه نبود چون حضرت آقا خودشون فرمودن امام حسین علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر شهیدشدن،یعنی خون من از خون امام حسین علیه السلام رنگین تره؟؟؟! و شاگرد در دنیای خودش فرو رفته بود،چشمانش به روکش زرد با چهارخانه های قهوه ای رنگ تخت معلمش گره خورده بود و به این فکر می کرد که :" آقا خلیلی چه صبری داره، با اینکه درد می کشه و حالش بد میشه اما هیچی نمیگه، میخنده و با خنده میگه نوشته شده بود،مگه خدا بد بنده رو میخواد؟! مگه آقا خلیلی نگفته بود خدا از مادرتون هم به شما مهربونتره، پس چرا این اتفاق و برای آقا خواست؟!😔هر کس ندونه من که میدونم معلمم روزهای اول بعد عمل نمی تونست آب بخوره و تشنه میموند مثل امام حسین علیه السلام 😢،من که دیدم وقتی یکم حالش بهتر شد فقط می تونست 10 سی سی آب توی روز بخوره اون نه با دهان،با سرنگ😔😢، *چقدر آقا خلیلی صبوره، اون فرشته است فرشته.فرشته ها که همیشه بال ندارن.*" علی سرش را بالا آورد و شاگرد را نگاه کرد و خندید. اشک در چشمان شاگرد حلقه زده بود اما با دیدن لبخند علی خندید و با پشت دست چشمانش را مالید تا مبادا قطره ی اشکش دل سوخته ی مربی مجاهدش را بیشتر بسوزاند. استاد به این سکوت ممتد پایان داد ،مِن من کنان پرسید:" علی جان؛ نمی دونم پرسیدن این سوال الان و توی این شرایط درسته یا نه ولی خیلی ذهنم درگیره." علی منتظر شنیدن سوال بود،استاد پرسید:" آخه پسرخوب،نگفتی با خودت که توی اون تاریکی شب،اون 6 و 5 جوان مست و لااوبالی بلایی سرت میارن؟؟!." علی در حالیکه چشمانش به زمین خیره مانده بود گفت:" چرا میدونستم ممکنه بلایی سرم بیارن.😔" استاد انگار از جواب علی کلافه شد،سرش را با بیقراری تکان داد و گفت:" پس چرا رفتی جلو علی؟!" علی سرش را بلند کرد و گفت:" استاد، نمی دونم چی شد،اصلا دست خودم نبود، صدای فریاد و کمک خواستن اون دو تا خانوم و که شنیدم نتونستم جلوی خودم و بگیرم، آخه ناموس مردم مثل ناموس خودمه، اونها کمک می خواستن و عفتشون داشت دزدیده میشد ،من باید میرفتم میخواد 6 5 نفر باشن اون رفقا یا 2 هزار نفر،من وظیفه مو انجام دادم استاد من به کاری که کردم افتخار می کنم." استاد که اخم هایش اول بار با جواب علی در هم رفته بود با این جواب مقتدرانه و مطمئنش لبخند رضایتی بر لبهایش نشست. شاگرد در تمام این مدت سرپا گوش شده بود برای گرفتن درس ایثار و فداکاری و شجاعت از معملش، گوش جان سپرد به جواب سوالی که این چند ماه ذهنش را سخت مشغول کرده بود. همه از شنیدن لفظ رفقا که علی برای ضاربش به کار برده بود تعجب کردند اما از دل پاک و مهربان و بخشش مطلع بودند. و مادر در دل به علی اکبرش می بالید و قربان صدقه اش می رفت ،تمام عمر فرزند صالحی را از خدا می خواست و اکنون با چشمان خود می دید که زیارت عاشوراهای که در ایام بارداری برای پسرش میخواند با گوشت و پوست و خلقیاتش آمیخته شده و مثل حضرت عباس علیه السلام هیچ هراسی به دل راه نمیداد. ادامه دارد..‌ سرکار خانم:یحیی زاده مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 @downloadamiran در پیام رسان ایتا: 🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷 در پیام رسان سروش: 🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 پویش همگانی 🔵 لحظهٔ تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم. 🌕 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا می‌توانید در تمام شبکه‌های مجازی منتشر کرده و به عنوان خود قرار دهید. 🔶 لطفا تا می‌توانید نشر دهید. آرزوی بهترینها را برای شما و خانواده محترمتان زیر سایه امام زمان عج دارد💝💝💝💝 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
💠عکس نوشته ساز 🍀عکس نوشته ساز برنامه ای برای ایجاد متن بر روی عکس با امکانات فوق العاده ! 🔹اضافه کردن بی نهایت متن و استیکر به تصاویر 🔹دارای 30 افکت اختصاصی برای تصاویر 🔹امکان ذخیره پروژه و استفاده مجدد از آنها امکان افزودن قاب به تصاویر 🔹امکان تغییر روشنایی - شفافیت - اشباع رنگ تصاویر 🔹امکان کشیدن نقاشی بر روی تصویر 🔹اضافه کردن تصویر به متن (بافت متن)زوم کردن برای دقت بیشتر 🔹تشخیص رنگ از تصویر با لمس کردن محل مورد نظر 🔹دسترسی به بیش 500 تصاویر پس زمینه دسته بندی شده و امکان دانلود آن ها 🔹دسترسی به بیش از 500 استیکر دسته بندی شده و دانلود آن ها 🔹دسترسی به بیش از 200 فونت فارسی و انگلیسی 🔹وجود 200 متن آماده در چهار دسته بندی جذاب 🔹درج لوگو 🔹تغییر شفافیت متن و تصویر 🔹حاشیه دادن به متن با رنگ دلخواه 🔹چرخش سه بعدی متن 🔹ترکیب چند رنگ برای متن 🔹سایه دادن به متن همراه با رنگ دلخواه 🔹جا به جایی دقیق متن و لوگو 🔹قفل کردن آیتم ها برا جلوگیری از حرکت ناخواسته 🔹طراحی زیبا و کاربردی https://cafebazaar.ir/app/ir.acedev.typegraphi 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅💐 در سفره ی هفت سین 💐✅ 🔴 مواد لازم: 💐کمی زعفران و 1 ظرف چینی 💐💐💐هفت سلام قرآن را که به شرح زیر است را: 1- سوره زمر 73 : سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین 2-سوره یس آیه 58 : سلام قولا من رب رحیم 3-سوره صافات آیه 79 : سلام علی نوح فی العالمین 4- سوره صافات آیه 109 : سلام علی ابراهیم 5-سوره صافات آیه 120 : سلام علی موسی و هارون 6سوره صافات آیه 130 : سلام علی آل یاسین 7-سوره قدر آیه 5 : سلام هی حتی مطلع الفجر ✅ با 1 قلمو یا خلال دندان یا هر وسیله ایی که بشه با اون این آیات زیبا و جالبو روی دیواره ی ظرف با زعفرون نوشت ، می نویسیم بعد از سال تحویلم با ریختن آب داخل ظرف چینی و درست کردن شربت ونوش جان کردن اون تمام مشکلات وامراض از شما دور خواهد شد. اذن هفت سین به شما داده شده. حضرت علی علیه السلام: روز عید نوروز هفت آیه ای که اول آنها(سین)است راباگلاب و زعفران و مشک برظرف چینی بنویسیدوآبش را بنوشید تا یکسال از درد محفوظ بمانید. مواعظ العددیه/ص ۲۶۷ تمامی دوستانی که استفاده میکنند حتما مارو دعا خیر و فاتحه و صلوات برای همه اموات بخوانند 💐ان شالله سالی پر برکت و همراه با شفای جسمی و روحی به همراه داشته باشین💐 برای دوستان خود بفرستید تا انها نیز بهره مند گردند.🤲🏻🤲🏻🤲🏻 آرزوی سلامتی و بهترینها را برای شما و خانواده محترمتان دارد💝💝💝 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سال جدید 🌸حال جدید 🌸حول حالنا بطلبم کربلا 💯💯 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
همه به شما می گویند: داشته باشید ولی من به شما می گویم : •••سال خوبی را برای خودتان کنید••• به آمدن خوب نباشید! آنها نخواهند آمد … به فکر باشید… روزهای خوب را ساخت می کنم  بهترین معمار سال جدید باشید ... 🌸پیشاپیش سال 1400 مبارک🌸 🎉🎊🎈🎉🎊🎈🎉🎊🎈🎉🎊🎈 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
💞 🍃 🍃 💞 💢ما نیاز به داریم، اما باید باشیم ❌ نه اسیر محبت. کسانی که در زندگی و تنبل هستند در ارتباط با محبت، نمی تونند زندگی کنند، 😞 🍃 💞 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه تحویل سال۱۴۰۰ در دعاگوی همه اعضای کانال هستیم 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 🍃 💞 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی و استاد نگاهشان به هم گره خورده بود و لبخند رضایت روی لبهای استاد نشست☺️،و علی با لبخند استادش به درستی کاری که کرده بود ایمان آورد و برق خوشحالی در چشمانش درخشید 😃.در این حس و حال خوش حاکم به خانه ناگهان تلفن همراه استاد زنگ خورد. استاد در حالیکه چایی می نوشید جواب داد:" الو بفرمائید. " علی و مادر استاد را نگاه می کردند،که ناگهان او گفت:" باشه باشه الان خودم و سریع می رسونم یاعلی.😨" علی پرسید:"چیشده حاجی 🤨؟!" استاد گفت:" علی جان،شرمنده توی موسسه بهشت یک اتفاقی افتاده باید خودم و سریع برسونم اونجا، ملائکه الهی ات و بهم غرض میدی؟!" علی لبخندی زد و با شادی گفت:" بله 😃،ملائکه الهی ما هم قابل شما را نداره." استاد چشمکی به علی زد😉و پیشانی اش را بوسید، مادر سویچ موتور جانش را به استاد داد. استاد از علی و مادر و دانش آموز خداحافظی کرد و با عجله و دوان دوان از خانه بیرون رفت. علی با چشمان درشت و بادامی اش دویدن استادش را نگاه می کرد و می خندید😂. او درد داشت،انقدر درد که اگر شرم و خجالت از مادر و شاگردش نبود تخت و بالشش را چنگ می زد و فریاد آه و ناله اش را آزاد می کرد،اما خنده را دوای دردش کرده بود. استاد که انقدر هول بود و عجله داشت،موتور علی روی پایش افتاد و بالاخره راهی بیمارستان شد شدت برخورد موتور با پایش آنقدر شدید بود که پایش را شکست و چاره ای نداشت جز گچ گرفتنش. خبر این اتفاق به گوش علی و خانواده اش رسد،مادر برای جبران زحماتی که در طول این مدت استاد برای فرزندش کشیده بود تصمیم گرفت به همراه علی به عیادتش بروند. جّو بیمارستان برای مادر آزار دهنده بود ،انگار آن روزهای تلخ را برایش فضای بیمارستان یادآوری می کرد. روی هر تخت را که نگاه می کرد تصویر حال وخیم علی جلوی چشمانش می آمد. علی مادر را دلداری می داد،بالاخره پسر با کمک مادر به اتاق استادش رسید،آخر نمی توانست به تنهایی و بدون کمک کس دیگری راه برود. استاد با پایی گچ گرفته روی تخت دراز کشیده بود با دیدن علی گفت:" آه این ملائکه الهی تو چرا اینجوریه؟؟! انگار با ما حال نکرد، نگاه کن چه بلایی سرم آورده😐." علی خندید و جواب داد:"نوشته شده بود😂." استاد که با شنیدن جواب علی حسابی حسابی عصبانی شد از کوره در رفت و گفت:" عللللللللی!😤😡خجالت بکش،پای من توی گچه اونوقت تو میخندی میگی نوشته شده بود!!😠؟! علی لبخندش را پشت دستهایش پنهان کرد و باز هم گفت:" نوشته شده بود استاد 🤭." آنقدر دید علی نسبت به دنیا فرق کرده بود که هر چیزی را جزو قضا و قدر می دانست تا آنجا که حرفش در میان جمع دوستانه یشان به یک رمز تبدیل شده بود 🙂😉. جان مادر صبرش روز به روز بیشتر و روحیاتش متفاوت تر می شد. مادر با دیدن علی با خودش می گفت:" علی،با همون یک ضربه چاقو انگار شهید شده،از رفتارهایش بوی شهادت می آید،انگار روحش سرکار خانم:یحیی زاده مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 @downloadamiran در پیام رسان ایتا: 🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷 در پیام رسان سروش: 🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁هدیه‌های اپراتورهای ایرانسل و همراه اول 🟡 1️⃣ گیگ اینترنت و 1️⃣ ساعت مکالمه رایگان ایرانسلی با کد دستوری: *️⃣5️⃣#️⃣ و بسته هدیه 2️⃣ گیگابایت اینترنت داخلی یکروزه به مناسبت نیمه شعبان فعال سازی روز نهم فروردین 🔵 کد دستوری هدیه مکالمه رایگان نوروزی: *️⃣1️⃣4️⃣0️⃣0️⃣*️⃣1️⃣#️⃣ فعال سازی ۱۸۰ پیامک به مبلغ هزار تومان با کد دستوری: *️⃣1️⃣0️⃣0️⃣0️⃣*️⃣4️⃣#️⃣ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر و علی بعد از عیادت از استاد به خانه آمدند،باز هم مادر و پسر تنها شده بودند،و فرصت خوبی بود برای درد ودل . علی گفت:"مامان😍." مادر عاشق مامان گفتن های علی اش بود،با لبخند گفت:" جان مامان؟!☺️" علی آرام پلک زد😌و گفت:" مامان می خوام یک کار فرهنگی بزرگ بکنم یک کار فرهنگی بزرگ😍،انقدر بزرگ که فکرشم نمی کنی." علی این حرف را زد و با امید به افق های دور دست خیره شد،برق خوشحالی در چشمانش موج می زد. مادر لبخندکمرنگی زد و گفت:" چقدر خوب علی ام،مثلا چیکار؟!" علی دقیق نمی دانست می خواهد چه کار بکند و کار فرهنگی اش را از کجا و چطور شروع کند،فقط می دانست که می خواهد فعالیت هایش را افزایش دهد،می خواست نوجوان های زیادی را به حوزه علمیه و اموختن دروس دینی تشویق کند،نوجوان های زیادی را به امام رضا علیه السلام پیوند دهد. علی گفت:" مامان، راستش نمیدونم دقیق می خوام چکار کنم،فقط میدونم باید کار فرهنگی کرد چون،دشمن روی فکر و فرهنگ نوجوانهای ما داره کار می کنه ." مادر از اینکه می دید جانش انقدر دغدغه ی فرهنگ و دین نوجوانها را دارد خوشحال می شد. علی ادامه داد:" می خوام زودتر خوب بشم و روی پای خودم مستقل بایستم و دوباره برم سر درس و مشقم، دلم برای حوزه مون خیلی تنگ شده 😥." مادر با چشمانی قرمز و و بغض گریبان گیر گلویش گفت:" ان شاءالله پسرم،😢ان شالله عزیزدلم،ان شاءالله زودِ زود خوب میشی و برمیگردی سر درس و مشقت." این را گفت و با عجله به آشپز خانه رفت تا باران اشک هایش را پسرش نبیند. علی با ناراحتی رفتن مادر را نگاه کرد و به فکر فرو رفت. علی فکر می کرد هنوز همان علی چند ماه پیش است و حافظه اش مثل قبل قوی است وخوب کار می کند،خبر نداشت چه اتفاقی برایش افتاده، نمی دانست حافظه اش لطمه خورده و در یادگرفتن درسهایش به مشکل بر میخورد.😭،فقط دلش هوای محیط معنوی حوزه و حجره ی طلبگی اش را کرده بود،یاد روزهای خوش با دوستان بودن و غذاهای دستپخت خودشان،یاد دعای توسل و ندبه ها و کمیل ها ،یاد زیارت عاشوراهای باحال و هوای کربلا ، علی دلش را خوش کرده بود به روزهای خوبی که در آینده خواهد داشت،به امید همین رویاهای خوش، زنده بود و درد را تحمل می کرد. دوستانش هم که به عیادتش می آمدند از خاطراتشان با علی در حجره ی طلبگیشان می گفتند،مثل روزی که یکی از دوستانش به مادر گفت:" حاج خانوم، این حاج علی آقای ما را نگاه نکنین الان اینجا نشسته و غذای مامان پز میخوره ها،این علی یک سرآشپز نمونه است جان خودم. یک سرآشپز نمونه که هر وقت نوبت غذا درست کردنش می شد فقط و فقط عدسی درست می کرد😂،انقدر این غذا را درست کرده بود که دیگه هممون حفظ شده بودیم چند شنبه ها عدسی داریم😂." مادر هم خندید و پرسید:" حالا چرا فقط عدسی ؟" و دوستش جواب داد:" برای اینکه عدس اشک چشم و زیاد می کنه ،علی عدسی درست می کرد و می گفت:" اشک چشمتون زیاد بشه برای امام حسین علیه السلام بیشتر اشک بریزید تا منم اینجوری یک ثوابی بکنم☺️." و مادر که روز به روز عشق و علاقه اش به پسرش بیشتر و بیشتر می شد،و خوبی های و مهربانی های علی اشکش را در می آورد. ادامه دارد.... سرکار خانم:یحیی زاده 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استادے مے‌گفت: «یادمان باشد ڪہ بهـ دنیـا آمده‌ایم تا بہ هدف‌آفریـنش‌خویش، یعنےخُـღــدایے شدن برسیم راهـ خـღــدایـے شدن هم بندگے است؛ فقط بندگے....... ــــــــ🌱ــــــــ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
وَاسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ .. یه دستِ خالے اومده صدات میزنه... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
💫 دوستان عزیزم در این شبهای نورانی 🙏 إِلَهِی إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ 🍃 خدایا گر خطاهایم مرا از نظرت انداخته، به خاطر حسن اعتمادم بر تو از من چشم پوشى کن. 📙مناجات شعبانیه 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
🍊🥕نارنجی پرخاصیت خواص 👈پاکسازی کبد 👈درخشش پوست 👈بهبود سلامت قلب 👈پیشگیری از سرطان 👈تقویت استخوان ها 👈سلامت دهان و دندان 👈تقویت سیستم ایمنی 👈افزایش سوخت و ساز پس هویج را دست کم نگیرید! 😉 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🙃با هر سلیقه‌ای پست🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها به سرعت می گذشتند و علی به لطف خدا روز به روز وضع جسمانی اش بهتر و بهتر می شد،تا اینکه یک روز، پدر به خانه آمد. علی مثل همیشه با لبخند و خوش رویی گفت:" سلام بابا 😍 خوش اومدی.' پدر با لبخند پیشانی پسرش را بوسید و جواب داد:" سلام پسر گلم،حالت چطوره ؟ خوبی امروز؟" علی با لبخند بانمک و شیرینی سرش را تکان داد☺️و به پدرفهماند حالش خوب است. اما انگار پدر حال و روزش تعریف چندانی نداشت،علی این را از چهره ی نگران پدر متوجه شد.🤨 پدر پرسید:" علی جان مامان کجاست؟!" علی با دست آشپز خانه را نشان داد. پدر لبخند زد و سریع به آشپز خانه رفت و مادر را صدا کرد:" خانم ،خانم ." مادر گفت:" بله ،من اینجام." پدر با صدای آرامی با مادر صحبت کرد،و فقط صدای پچ پچ هایشان به گوش علی و مبینا می رسید. علی نگرانتر و نگرانتر می شد،اما برای اینکه یگانه خواهرش مضطرب نشود لبخند زد😊. پدر به مادر گفت:" یادته که یک روز بعد از چاقو خوردن علی، احسان شاه قاسمی همون ضارب علی، را همراه با اون 5 ،6 نفر همراهش گرفتن؟" مادر با شنیدن نام ضارب ،انگار آتش دلش شعله ور شد،اخم ها کرد و با عصبانیت گفت:" اره یادمه ، 😡" پدر گفت:" آروم باش چیزی نشده، وقتی علی توی بیمارستان بود و حالش وخیم بود سرهنگ نقدی پیگیر کارهای شکایت و دادگاه علی شد،باید علی را برای جلسه ی دادگاه آماده کنیم، بهر حال دیر یا زود باید برای روبه رو شدن با ضاربش آماده بشه،کم کم باهاش درباره ی این موضوع صحبت کن ." مادر لبهایش را گزید، و گفت:" آخه بهش چی بگم؟!،پرویز علی در شرایطی نیست که بتونه بیاد دادگاه، هنوز نمی تونه تنها روی پاهاش بایسته،میترسم بگم و بهم بریزه بچه ام" علی از پچ پچ های پدر و مادر تا حدودی متوجه شده بود که موضوع چیست، تصویر آن شب جلوی چشمانش مجسم شد. _کمک،کمممممممممک😭،یکی کمک کنه." دو دختر بی پناه فریاد می زدند و کمک می خواستند، و 6 پسر به زور سوار ماشینشان می کردند. او ایستاد تا ببیند قضیه از چه قرار است،صدای کشیده شدن لاستیک موتور در چهار راه پیچید. جلو رفت با لبخند گفت:" برادر چکار می کنی؟! خبریه؟! مثل اینکه میزون نیستی !" یکی از همان جوانهای لوتی مشت محکمی به سینه اش زد و روی زمین افتاد. بلند شد،لباسش را تکان داد،این بار با اخم هایش را کمی در هم کشید 😠:" بردار مراعات کن،حیا کن،احترام صاحب الزمان را نگه دار امشب" یکی دیگر از همان بی غیرتها کشیده ی ابداری زیر گوشش خواباند،انقدر سیلی اش آبدار و محکم بود که باز هم به عقب پرت شد، باز هم جلو رفت:" مگه با شما نیستم ،چکار خانوما دارین؟ چرا مزاحمشون شدین؟!😡؟" یکی جواب داد:" به تو ربطی نداره" 5 نفری به او حمله ور شدند،یقه ی یکی از آنها را گرفت تا از خودش دفاع کند که ناغافل تیزی چاقویی را روی شاهرگ گردنش احساس کند،چشمانش از شدت ضربه گرد شد،و دستش که روی یقه ی لباس یکی از اراذل مشت شده بود آرام آرام باز شد و گفت :" یازهرا_سلام الله علیها _ و روی زمین افتاد علی چشمانش را باز کرد،تجسم آن لحظه ها برایش سخت بود اما پچ پچ های پدر و مادر گواهی می داد که خبر از واقعه ی آن شب است . ادامه دارد.. سرکار خانم:یحیی زاده 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo