اما ماجرای اصلی داستان از لحظهای آغاز میشود که داداش محسن پس از ازدواج با مریم، آنهم ازدواج با اعمال شاقه! (داستانش را در کتاب میخوانید و یک دل سیر میخندید) تصمیم میگیرد راهی جبهه شود تا از غافلهی دوستانش عقب نماند… محمد میرود اما قبل از رفتن خطاب به محسن میگوید: «من میرم جبهه! در نبودم، تمام کارهایی که من برای پدر و مادر و خواهر و حتی بیبی انجام میدادم، به عهدۀ توست. مبادا آب توی دل مامان و آقاجان تکان بخورد و…» داستان پس از حرکت اتوبوس محمد و دوستانش به سمت جبهه، تازه شروع میشود… اگر بدانید از این لحظه به بعد، چه موقعیتهای طنزی در انتظارتان است، برای تهیهی کتاب، یک لحظه هم صبر نمیکنید.
#معرفیکتاب
#ابنباتهلدار
نویسنده:مهرداد صدقی
#ژانر: #طنز #اجتماعی
(مناسب برای همه سنین )
#تیکهکتاب #طنز
برخلاف انتظار ،ضربه آقا نعمت در حدی بود که اگر به خمیر نانوایی میکوبید مشتش در آن فرو نمی رفت. رنگ آقا نعمت پرید اما چون نمی خواست کم بیاورد بر خلاف قرار قبلی دوباره خود را آماده مشت زدن کرد. دایی که حالا فهمیده بود ضرب دست آقا نعمت چقدر است ،خودش داوطلبانه دوباره ایستاد تا مشت بخورد. آقا جان هم با خیالی آسوده از کنار دایی کنار رفت .آقا نعمت کتش را درآورد تا بهتر بتواند بزند. آستینش را هم بالا داد. ساعد و مچ دست نحیفش از دسته دوچرخه هم باریک تر بود. با اینکه می گفت قبلاً کنگ فو و به قول خودش «کاراتا»هم کار کرده است، اما هیکلش آنقدر نحیف بود که حتی در بازی شطرنج هم موقع برداشتن مهره ها احتمال در رفتن دیسک کمرش وجود داشت. معلوم بود که راست می گفته قبلاً میل می زده .اما احتمالاً به جای میل باستانی میل بافتنی میزده است!
#معرفیکتاب
#کتابابنباتپستهای
نویسنده: مهرداد صدقی