eitaa logo
هامون
43.6هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
791 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حکایت بهلول عاقل روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.  سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟  تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود. 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه یک مدت تو را اصلا نبینم بهتر است بی قراری کردنم شاید قراری دیگر است توی گوشم هرچه می خوانند، هرچه می زنند من سر حرف خودم هستم که:او از من سر است انتخاب بین "جبر" و "جبر" کار راحتی ست با تو ـ بودن یا نبودن ـ هردو هم زجرآور است شهر وقتی من دلم می گیرد اصلا شهر نیست شهرکردِ بی تو از "دهکرد" هم کوچکتر است* با تو هی راه آمدم.. راه آمدم... راه آمدم.... بی تو برمی گردم از راهی که راه آخر است                        *** 💠 @e_adab 💠
ای قاتلِ زنجیره اییه روح و روانم دلتنگِ توام...باز بیا صحنه ی جُرمت... 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌.همچون‌انار خون از دل خویش میخوریم 💠 @e_adab 💠
خشکیده ام در من خروش جویباری نیست تاجذبه ی دریا نباشد رود جاری نیست! پشتم به لطف دشنه های دوستان گرم است، ازدشنه های دشمنانم انتظاری نیست افتاده ام ازپا وبا این حال می خندم درمن جنونی هست که درپايداري نیست باافتخارازمرگ استقبال خواهم کرد برزخمهايم مرحمي چون مرگ کاری نیست خودراازاین پس دردل خود چال خواهم کرد دلمردگان رااحتياجي به مزاری نيست بایست از خود زندگی رابازپس گیرم داروی من چیزی که تودر دست داری نیست... 💠 @e_adab 💠
رفتار آدما وقتی با ارزشه که از ته دلشون باشه نه از سر زور و اجبار 💠 @e_adab 💠
هرکسی عشق را با زبان خودبیان میکند... دارکوب، میکوبد پیکاسو، میکشد باباطاهر، میمیرد قناری، میخواند آهو، میدوَد هیچکاک، مینویسد کشاورز، می‌کارد و تنها خداست که میبخشد... 💠 @e_adab 💠
گر لباس پاره میبینی تنم از فقر نیست، آستینش را بریدم بس که در خود... مار 🐍 داشت 💠 @e_adab 💠
🐕دعای سگی که مستجاب شد 🧡پیمودن ره صد ساله در یک شب! مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود . حتی مشهور است که او شب ها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیّت... حتی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد. خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که : دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده.‌‌.. . من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود. کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم. اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد. از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم. هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است.با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیده‌ام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم.نان‌ها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم. . بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده...من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده. از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد . اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم . تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه می‌خواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان می‌تواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید.. 💠 @e_adab 💠
پادشاهم ،پادشاهی خسته از پیکارها خسته از عمری خیانت دیدن از سردارها رو به رویم لشکر است و پشت سر تنهایی ام شیر هم باشی چه خواهی کرد با کفتارها خوب میدانم اگر یک لحظه چشمم بسته شد تیغ یاران می شکافد سینه ام را بارها درد دارد دور من می پیچد و من دور درد مثل بادی که بپیچد گرد گندمزارها گر چه بر تختم اگر چه ظاهرا شاهم ولی حکمرانی کرده ام تنها به خدمتکارها سالها پرسیده ام از خویش وقت مرگ نیست!؟ بارها نه گفته ام با خود ولی اینبار ها کاش یا زهر ندیمان قصه ام را سر برد یا سر سبزم بروید سرخ روی دارها 💠 @e_adab 💠