eitaa logo
هامون
43.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
746 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
زُل میزنم در چشمهایت ، آخرین روز است در سینه غم ، فرمانروا خواهد شد از فردا یک لحظه دیدم نیستی احساس کردم که موییرگِ قلبم ، جدا خواهد شد از فردا 💠 @e_adab 💠
ما راز غمت به كس نگوييم اگر بوى جگر سوخته رسوا نكند ... تقديم به ساحت دوست ... 💠 @e_adab 💠
یک کاسه ی سفالی ام اما دلتنگی ام اندازه دریاست 💠 @e_adab 💠
آنکه یاری از کنارش رفته میداند که من پشتِ هربیتی چه میزان، خون زِچشمم میرود 💠 @e_adab 💠
☀️🌾☀️ 🌾 به هرچه نگرانت می کند بی اعتنا شو🙂🙃 تنها به امید آنچه امیدت می دهد رو کن☺️😇 🌼 💠 @e_adab 💠
اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوه ما بود و جنون پیشه ما 💠 @e_adab 💠
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست 💠 @e_adab 💠
از هر که می پرسم، کمی با طعنه می گوید: بی خود دلت را خوش نکن، دیگر نمی آید...! 💠 @e_adab 💠
تو همانی که دلم لک‌ زده لبخندش را ... 💠 @e_adab 💠
با پنجه كاه از كوه مي سازم دل داده ام بر هرچه بادا باد شيرين سران را دوست تر دارند فرياد از اين فرهاد كش ... فرياد! 💠 @e_adab 💠
عالم همه هر چند که زندان من و توست از این همه آزادم و زندانی خویشم 💠 @e_adab 💠
📚ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به فرد یا افرادی می گویند که «خود» را زرنگ و باتجربه می‌دانند و دیگران را بلانسبت احمق فرض می‌کنند! روزی بود، روزگاری بود. کلاغی بود که برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش کرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می کرد. آفتاب که می شد بالش را سایبان جوجه می کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ی یکی یکدانه اش بود.جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداکاری های مادرش را می دید. وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز کردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت. شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت‌ :«گوش کن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فکر آزار و اذیت جوجه کوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می کنند.» جوجه کلاغ گفت: «چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم.»کلاغ که فکر می کرد جوجه اش تجربه‌ای ندارد، باور نمی کرد که با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی برده باشد. این بود که گفت: «فقط مواظب بودن کافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز کن. تا دیدی بچه‌ای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوری پرواز کن و از آنجایی که هستی دور شو.» بچه کلاغ که خوب به حرف‌های مادرش گوش می‌داد گفت: مادر! اگر این آدمی‌زاده، سنگ را در آستین پنهان کرده بود، چه؟! کلاغ مادر، از این گفته بچه‌اش حیرت کرد و گفت: آفرین به تو با این همه هوش و ذکاوتت! بچه کلاغ گفت: مادر، فراموش نکن که اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم! 💠 @e_adab 💠