eitaa logo
🌹امام علی (ع)🌹
140 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
10.7هزار ویدیو
119 فایل
ارتباط با ادمین @banooymordad110
مشاهده در ایتا
دانلود
☹️ایران ۳۰ میلیونی، ایرانِ مطلوب دشمن «براى آن دشمنان ما بهترین چیز این است که ایران یک کشورى باشد با بیست سى میلیون جمعیّت که نصف این جمعیّت هم کهن‌سال و میان‌سال و ازکارافتاده باشند؛ این برایشان بهترین چیز است؛ [اگر] براى این بــرنــامه‌ریزى بتوانند بکنند، حتماً می‌کنند، پـــول بتوانند خـــرج کنند، حتماً خرج می‌کنند؛ ما باید حرکتمان در مقابل این حرکت، حرکت صحیح، منطقى و خردمندانه و عالمانه باشد.. مقام معظم رهبری ۱۳۹۳/۳/۴ ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
⭕️کشورهای دنیا چگونه تشویق به فرزندآوری می کنند؟ 🔹ژاپن 🔻۱۳ هزارین کمک مالی ماهانه به والدین کودک زبر ۱۵سال 🔻کمک هزینه۲۹٫۳ میلیون دلاری به زوج ها 🔹روسيه 🔻معافیت مالیاتی تا سقف مشخص 🔻اهدای خانه بعد از تولد فرزند سوم 🔹فرانسه 🔻مرخصی ۳ ساله بدون حقوق بعد از تولد 🔻کمک هزينه برای استخدام خدمتکار 🔹سوئد 🔻کمک هزینه به کودک تا ۱۶سالگی 🔻مرخصی ۱۵ماهه به مادر بعد از زایمان 🔹انگلیس 🔻حقوق هفتگی به خانواده های دارای دو فرزند 🔻یکسال مرخصی با حقوق بعد از زایمان 🔹فنلاند 🔻اعطای وام بارداری 🔻مرخصی یک ماهه قبل از زایمان ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزهای پیری سوالات متعدد ما از جمله اینکه مگه چی میشه جمعیت کم بشه❓تازه مشکل بیکاری حل میشه😐 اگر شما هم امثال این👆 پاسخ را میدید حتما این کلیپ را ببینید❗️👆 آینده جمعیت ایران در صورت ادامه این روال را منطقی و علمی ببینید. ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
مجموعه آسیب های تک فرزندی با رویکرد روانشناختی و علوم تربیتی شرح درتصویر ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ایران تا چند سال دیگر از ۸۰ میلیون میرسه به ۳۰، ۳۵ میلیون😱 ❌ یعنی جمعیت نصف می شه تا ۲۰ سال دیگر مهد کودک ها تبدیل به خانه ی سالمندان خواهد شد ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
# شهیدانه ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🌺@eamamali110