eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمنِ‌الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ‌كُنْ‌لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ‌الحَسَن🤲🏻
✐"﷽"↯ 📜 💟 مقدمه عقیق! یک اسم کاملا بداهه! آدمها از اسمهای قشنگ حس خوب میگیرن! عقیق! یه اسم با یه انرژی مثبت فوق العاده!! آدمو یاد آرامش یاد سجاده های پر از عطر یاس ، آدم خوبها،یا یاد امام رضا (ع) میندازه مگه نه؟ ولی خب تو قصه ما قرار یه کار خوب دیگه هم بکنه! یه سنگ ارزشمند که قرار یک راز رو برمالا کنه! راز زندگی آیه ... ________________ بسم الله الرحمن الرحیم پاری وقت ها انگشتر فیروزه را به انگشت دوم از دست راست می زدم،انگشتر عقیق را به انگشت چهارم از دست چپ. شنیده بودم ثواب دارد. اثر هم داشت... همیشه قدم زدن در خیابان شلوغ منتهی به بیمارستان را دوست داشت! این حس خیلی خوب بود که اول صبح اینقدر آدم یکجا در خیابان باشند و سرو صدا کنند!! صدای بوق ماشینها آنقدرها هم برایش ناخوشایند نبود نشان زندگی میداد دلش ضعف میرفت برای دبستانی هایی که کج بودن خط چانه مقنعه هایشان نشان خواب آلود سر کردن آنها بود لبخندش را همیشه حفظ میکرد یک لخند محو و نامحسوس آنقدر نامحسوس که حداقل عبوس نمینمود ماسک نمیزد همیشه میگفت دودماشینها را بلعیدن شرف دارن به حبس کردن راه تنفسش در این ماسک سفید. به قول مریم او نیمه پر لیوان را نگاه نمیکرد بلکه آنرا یک نفس سر میکشید . با آرامش پیاده رو نزدیک درب بیمارستان را طی کرد و به عادت هر روز قبل از رفتن به محل کارش سری به باغبان پیر اما صاحب دل بیمارستان زد . عمو مصطفی را خیلی دوست داشت... کنار باغچه مشغول به کار پیدایش کرد...با خودش گفت شاید حلال ترین پولی که در این بیمارستان بیرون می آید برای همین مرد روبه رویش باشد ناظر بر اجرای عملکرد نداشت اما بهترین عملکرد را داشت. با لبخند منحصر به خودش با انرژی گفت:سلام عمو مصطفی صبحت بخیر همین اول صبحی خسته نباشید خدا قوت عمو مصطفی با شنیدن صدایش دست از کار کشید و لبخندی در جواب لبخندش زد: سلام دختر خوبم صبح تو هم بخیر دیر کردی باباجان نرگسات پژمرده شد _شما هر روز منو شرمنده میکنید دست شما درد نکنه الان میرم برشون میدارم _ دشمنت شرمنده باباجان برو برشون دار زودتر هم برو سرکارت امروز بیمارستان یه جور خاصیه همه دارن بدو بدو میکنن انگار یه خبراییه! _ آره عمو مصطفی یه دکتر از فرنگ برگشته یه سه ماهی میخواد بیاد اینا دارن خودشونو میکشن عمو مصطفی میخندند و بیل زنان میگوید:حالاچرا اینقدر با حرص از این بنده خدا حرف میزنی بابا جان؟ _ برای اینکه معتقدم اون بنده خدا کار شاخی نمیکنه که بیاد به مملکت خودش خدمت کنه ولی اینجا یه عده جوری باهاش برخورد میکنند انگارمنتی برسرما هست ایشون افتخار دادن دارن میان کشور خودشون مریض درمان کنند! اصلاولش کن عمو جان من برم به نرگسهای دوست داشتنیم برسم که این دکتر فرنگی برای ما نه نون میشه نه آب گناه غیبتشم الکی دامن گیرمون میشه! _برو بابا جان ممنون که هر روز سر به این پیرمرد میزنی برو نرگسها توگلدون گوشه اتاقمن... _بازم ممنون خدا حافظ نرگس به دست وارد بیمارستان شد و با پرسنل سلام علیکی کرد و مستقیم به سمت پذیرش رفت مریم و نسرین را مثل همیشه در حال حرف زدن دید _سلام بچه ها ..اوووف چه خبره اینجا کی قرار بیاد مگه؟ هر دو سلامی دادند و مریم با ذوق خاصی گفت:بابا دوساعت دیگه میاد جلسه معارفه و هیچی نشده یه کنفرانس پزشکی داره... وای آیه نمیدونی که چقدر باحاله سر صبحی دکتر تقوایی داشت با دکتر حمیدی داشت در مورد برنامه هاش حرف میزد تو این سه ماه به اندازه یه سال برنامه ریخته!! نسرین در تایید حرف مریم گفت:آره بابا نصف عملای بیمارستانو برای این کنار گذاشتن!! ...
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
عڪس‌ࢪفیقِ‌شَھیدم توقابِ‌چِشمامھ ھرشب
⅌ ͜͡ ------------ - شهید‌ابراهیم‌هادی؛ مشڪلِ‌ڪارهای‌ما این‌استــ ڪہ‌براےرضاےهمہ ڪاࢪمیکنیم جزرضاےخدا .
خوب‌اَست‌مٰاهم‌مِثل‌باران‌حِس‌بگیریݦ...𔓘
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•💔 ⃟❥• عَطــرِگُــ🌱ــل‌نَـرگِس بویِ‌تـوࢪامیدَهـد":) کِے‌میـٰایے‌یوسـف‌ِزَهـرا . .؟!
Alaeme_Akhero_Zaman_238333.mp3
3.38M
📝 ماازڪجامعلوم‌ھست که‌درآخرالزمان‌ھستیم.؟! 🎙┆استادپناھیان
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_اول مقدمه عقیق! یک اسم کاملا بداهه! آدمها از اسمهای قشنگ حس خوب میگیرن
✐"﷽"↯ 📜 💟 آیه خنده ای کرد و گفت: پس این سالن میک آپ واسه اینه که حضرتشان دوساعت دیگه داره میاد ...خدایی موجودات عجیبی هستید نسرین هم که از حرف آیه به خنده افتاده بود گفت:بد بخت اینا آینده نگرن مثل تونیستن که نشستی میگی خودش میاد!! جوینده یابنده است نه اونی که تو اندرونی چشم به راهه همانطور که به سمت اتاق تعویض لباس میرفت گفت:برعکس شما من وجدان دارم نمیخوام با یه کرم پودر صد تومنی و رژلب بیست تومنی یه جوون آینده دارو بد بخت کنم! اونی که واسه اینا بیاد همون بهتر که بره با لوازم آرایشم ازدواج کنه!والا نسرین و مریم همیشه پیش خودشان اعتراف میکردند عاشق استدلالهای طنز گونه و در عین حال منطقی آیه بودند . نرگسها را در گلدان مخصوصش گذاشت وچشمکی به آن زندگی دسته شده و به گلدان تکیه زده زد به سمت کمد مخصوصش رفت و لباسهایش را با لباس فرمش عوض کرد بعد از مرتب کردن مقنعه اش لبخندی به خود درآیینه زد و آرام تکرار کرد: من نیازی به بتونه کاری مثل اونایی که اون بیرونن ندارم...الکی مثال بی عیب ترین صورت دنیا رو دارم... و بعد بلند خندید! اگر کسی آیه را خوب نمیشناخت فکر میکرد او از سلامت کافی روانی برخوردار نیست! اما فرق آیه با آدمهای اطرافش این بود که زیادی با خودش آشتی بود به نظرش این عیب نبود آدم گاهی با خودش شوخی کند با خودش درد و دل کند اینها نشان تنهایی نبود معتقد بود وقتی رازی را به خودش میگوید نفر سوم آگاه این راز دونفره بین خودش و خودش خدای خودشان بود و چه کسی بهتر از او؟ بدون قضاوت و ترس از یک کلاغ چهل کلاغهای آدمهای دور و برش. کمد را بست راهی بخش کودکان شد عاشق بخش کودکان بود وارد اتاق عمومی دوستان کوچکش شد و سلام بلندی داد و بچه ها که عاشق پرستار خوش اخلاق بخششان بودند یکصدا ولی آرام و با شوق جوابش را دادند پرونده یکی یکی شان را بررسی میکرد. و در همان حال از آنها احوال پرسی هم میکرد _سلام مینا خانم خوشکلم ...امروز چطوری ؟؟ باز که این شیلنگا رو از دستت درآوردی دخترک ریز نقش که با وجود پرستار مهربانش به وجد آمده بود با سرعت حرف زدن را سر گرفت: _سلام خاله آیه کجا بودی؟ دیشب بازم سوزنم زدند و کلی گریه کردم من از این شیلنگا بدم میاد اصلا از اینجا بدم میاد مامان همش میگه میریم ولی نمیریم کی میریم پس... آیه حس کرد دلش ضعف رفته برای این لحن بچگانه و بغض کرده در آغوشش گرفت و گفت: _الهی قربونت برم عزیز خاله آروم باش میری فدات شم اگه گریه کنی حالا حالا ها مهمون مایی از ما گفتن!! دخترک سریع اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد! اغراق نبود آیه از این لبخندها جان میگرفت! سروقت همه مریضها که رفت و کارش که تمام شد پرونده ها را به ایستگاه پذیرش برد مریم و نسرین را بازهم در حال حرف زدن دید و ریز گفت: یه حسی بهم میگه اینا رو خدا آفریده تنها برای حرف زدن!! صدایش را شنیدند و شروع به خندیدن کردند: _خب آیه جان چکار کنیم خواهرم؟؟ همین حرف زدن برامون مونده دیگه آیه همانطور که داشت پروند ها را سرو سامان میداد گفت: _ بابا مگه شماها کارو زندگی ندارید دهنتون بازه برای مردم !پاشید برید یه سر بزنید ببنید کسی چیزی نمیخواد؟ نمیمیرید یک بیشتر از وظیفتون کار کنید نسرین با حاضر جوابی ذاتی اش گفت: _دوستان جای ما آیه جان برو بخش منتظر قدوم مبارکه بالاخره همه پرونده ها را جاساز کرد نفسی کشید و برگشت روبه آن دو و نگاه عاقل اندر سفیه ای نثارشان کرد و گفت: خیلی پررویید بابا!! من رفتم یکم بخوابم دیشب کلا بیدار بودم مامان عمه حکم کرده بود بشینم فیلم هندی مورد علاقه اش رو با هوشیاری کامل ببینم !! تموم هم نمیشد یه هفت تیر رو خالی میکردن رو سلمان خان بازم نمیمرد خبری شد صدام کنید مریم خم شد روی سکوی پذیرش و آرام گفت: _آیه تو رو خدا خواب نمونی!ساعت دو معارفه است تو رو خدا جدی بگیر آیه خسته باشه ای گفت و زیر لب زمزمه کرد:من خودمم جدی نمیگریم چه رسد به یه از فرنگ برگشته رو!!خواب و عشق است ...
『🥀』 ✨السـلام علےالحـسیـن ✨ 🌹باعـࢪض‌سـلام خدمت اعضاۍمحترم توفیق‌داریم‌امشـب‌باهیات‌مجازۍ درخـدمـت شما بزرگواران باشیـم
PTT-20210106-WA0002.opus
456.7K
🕊⁐𝄞 ۅَظایِف‌مَرد دَربَرابَر زَن ⇩ از نِگاھ قُرآن‌ ۅ رِوایاټ‌ائِمہ‌اطہارعلیہ‌السَلام♡
011.mp3
6.8M
- منۍڪہ‌ عمریہ‌‌نوڪرم سایہ‌ۍعشق‌توروسَرَم!.. -ヅ •.
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
همـراهـان‌عـزیـز‌🌱 ســـــلام🖐🏻 بالاخـره‌روز‌شـروع‌#چله_ازدواج فـرارسیـد... قـراره از امروز تـا ۲۲
♥Γ∞ 『امام‌صادق﴿؏﴾』 هࢪکہ‌از‌ترس‌تنگدستۍ ‌‌ازدواج‌نکند‌،همانآ‌بہ‌خداوند‌سوء‌ظن‌داࢪد𔓘 روزهفتم فراموش‌‌نشـود❌
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
امـٰااثرے‌نیسټ... ):
°𖦹 ⃟♥️° بےٺوهࢪلحظہ‌مرا↯ بیم‌فࢪو‌ریخٺن‌است مثل‌شهرےکہ‌روےگسل‌زلزلہ‌هاست...!`
CQACAgQAAx0CVBp6RAACCAJfzxiwUYggITsiYV0GcbIbsHzzTQACVgcAAqigUVIdxseSljLicx4E.mp3
9.06M
بی‌تو،ای‌عشق‌و،ای‌تمامِ‌وجودم(: یاصاحبَ‌الزمان💔
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
بی‌تو،ای‌عشق‌و،ای‌تمامِ‌وجودم(: یاصاحبَ‌الزمان💔
•♢• ⃟𝄞 "بۍ‌تــ💔ـو‌یڪ‌لحظہ‌رمـق در‌دل‌و‌‌در‌جانـم‌نیسٺ(:'' بیقـرارم‌نڪنۍ طاقٺ‌هجـرانم‌نیسٺ''!🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اے‌نام‌ِتــۅ‌آرامش‌مَنـ ∞ヅ
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
اے‌نام‌ِتــۅ‌آرامش‌مَنـ ∞ヅ
⇝❥ ⃟❁ ـ با‌ همین چادرمشڪی شدھ‌ام‌همسفࢪتـღ اے بھ قربان‌تویـارم تاظھورباهم💕⇣₎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_دوم آیه خنده ای کرد و گفت: پس این سالن میکآپ واسه اینه که حضرتشان دوساعت
✐"﷽"↯ 📜 💟 روی کاناپه دراز کشیدن و مچاله شدن هم لذتی داشت ... آنقدر که میشد ساعتها یک خواب خوب را تجربه کرد ! آیه بود دیگر ! جلسه معارفه شروع شد و آیه نیامد!مریم دل توی دلش نبود! دکتر والا پشت تریبون رفت و آیه نیامد! مریم با خودش عهد کرد که دیگر کارهای این موجود بی فکر برایش مهم نباشد برعکس برنامه پیش بینی شده جلسه بیشتر از یک ساعت طول نکشید و...آیه نیامد مریم تبدیل به یک انبار باروت شده بود!بی حرف و با حرص به سمت اتاق پرستاران رفت در را با صدا باز کرد و آیه را مچاله شده گوشه کاناپه پیدا کرد! دلش میخواست جیغ بکشد و تا میتواند این حجم بیخیال را زیر کتک بگیرد! دنبال چیزی میگشت خودش هم نمیدانست چه چیزی...ولی باید چیزی پیدا میکرد چشمش به گلدان نرگسها افتاد به سرعت سمتش رفت و نرگس ها را در آورد و گوشه پنجره گذاشت! و مستقیم به سمت آیه رفت و ناگهانی آب گلدان را روی صورتش ریخت آیه ترسیده از جا پرید و فقط به اطرف نگاه کرد! تقریبا شوکه شده بود بعد باهراس از مریم پرسید: _چه خبر شده؟ مریم نمیدانست با دیدن این قیافه بخندد یا فریاد بکشد با صدای تقریبا بلندی گفت: _بی فایده است! تو هیچ وقت عوض نمیشی آیه همیشه اینقدر بیخیالی تو هیچ وقت آدم نمیشی آیه با چشمانی که کمی از حدقه هایش فاصله گرفته بود گفت: _چی شده مریم؟ بگو دیگه مریم گلدان را روی میز گذاشت و تقریبا روی کاناپه ول شد و آرامتر از قبل گفت: _آیه امروز دکتر والا اومد! کلی حرف درست درمون که به درد من و تو بخوره زد! ولی تو مثل خرس اینجا خوابیدی! آخه تو چرا اینقدر بی خیالی! کل بیمارستان 4ماهه انتظار همچین روزی رو میکشن بعد تو جنازتو اینجا انداختی؟ من چقدر حرص بخورم آیه نفس راحتی کشید و با آرامش تکیه داد و گفت: _جهنم خدا بر تو باد مریم!ترسیدم گفتم چی شده!! وای خدا بگم چیکارت کنه !!! بعد از جایش بلند شد روبه آینه دستمال به دست درحالی که خیسی صورتش را پاک میکرد گفت: _مریم جان بعد من به کسی اینطور انتقاد نکن! و بعد برگشت سمت مریم و با لبخند گفت: _الهی فدات بشم من خیلی خوشحالم که تو اینقدر به فکرمی آره همه جوره حق باتو ولی من واقعا خسته بودم اگه این میزان نمیخوابیدم واقعا یه بلایی سرم میومد! من و تو آدم زیر دستمونه !اگه خودمون مریض باشیم که دیگه هیچی! حالا چی چی میگفت؟ مغز و اعصاب یا قلب و عروق که به درد من و تو نمیخوره!! میخوره؟؟ مریم چپ چپی نگاهش کرد گفت: _نه هیچی به درد من و تو نمیخوره و بعد از جایش بلند شد تا برود آیه آنی فکر کرد و آنی تصمیم گرفت : _ مریم صبر کن مریم کلافه ایستاد و با اخم برگشت... آیه لبخند منحصر به فردش را به صورتش پاشید و گفت: _امشب من به جات شیفت وای میستم!! مریم متعجب گفت شوخی میکنی؟ داری جدی میگی؟ لبخند آیه پر رنگ تر شد و گفت: نه شوخی نیست به پای حرصی که امروز واس ما زدی!! اینکارو کردم که بعدا اگه جوش در آوردی نگی تقصیر اونروزی بود که به خاطرت حرص خوردم! مریم گویی همه چیز را فراموش کرده با شوق به سمت آیه آمد و شالاپ شالاپ گونه هایش را بوسید و با ذوق گفت: _وای مرسی مرسی آیه جبران میکنم تو خیلی خوبی! آیه دستهای حلقه شده مریم دور گردنش را باز کرد و درحالی که خودش را عقب میکشید زیر فشار دستهای مریم گفت: _میدونم میدونم خوبم حالا ولم کن خفه شدم! مریم دستهایش را باز کرد و آیه موهایش را مرتب کرد و در همان حین گفت:نامزد بد بخت تو گناه نکرده زن پرستار گرفته! خواهشا این فرصتو خراب نکن و یه شب درست براش بساز! باز رگ کِنِسیت گل نکن پاشید برید پس کوچه های جمهوری دم ساندویچی رستم کثافت بندری بخورید! مثل یه زوج متشخص برید یه رستوران معمولی حالا نمیخواد زیاد هم رویایی باشه!! اوکی؟ مریم که این حال خوش را مدیون آیه بود چشم بلند و کشیده ای گفت و بایک بوسه دیگر اتاق را ترک کرد آیه لبخند عریض تر از قبل خود را حفظ کرده بود و همانطور که در آینه لباس و مقنعه اش را چک میکرد زیر لب زمزمه کرد: _اینم از صدقه ای که امروز یادمون رفت بدیم و دادیم... ...
بےیاد تــۅ هࢪجاڪه‌نشستم تۅبه💔
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
بےیاد تــۅ هࢪجاڪه‌نشستم تۅبه💔
•-🕊⃝⃡♡-• اݪایاایُّها المَھــدے مدامُ اݪوَصل‌ناوِلها؛ ڪھ دࢪدورانِ‌ھجرانت بَسےاُفتادمُشڪِݪ‌ھا🌱!_ روزهشتم فراموش‌نشود❌
شناخت امام زمان - قسمت دوازدهم.mp3
3.02M
📝 موضوع: ¹² ⤎عـٰاشق‌همیشِہ‌بہ‌یاد‌معشوقِہ‌؛ بـٰایدعاشقِ‌امام‌زمان‌بشیم...♡ 🎙┆استـادمحمۅدی