eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_دوازدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 3⃣1⃣ . دستم راروی سینه ام میگذارم. هنوزبشدت میتپد فاطمـــــه ڪنارم روی پله نشسته وزهراخانوم برای آروم شدن من صـــــلوات میفرستد. اماهیـــچ ڪدام مثل من نگران نیستند! بخودم ڪ آمدم فهمیدم هنگام دویدن و بالا آمدن ازپله هاشالم افتاده و تو مرا با این وضـــــع دیده ای!!! همین آتش شرم ب جانم میزد!!😰 علی اصغرشالم راازجلوی درحیاط می آوردودستم میدهد.. شالم راسرم می ڪنم وهمان لحظـــــه توبامردی میانسال داخل می آیـی... علی اصغرهمین ڪ اورا میبیند بالحن شیرین میگوید: حاچ بابا!! انگار سطل آب یـــــخ روی سرم خالی می ڪنند😐مردباچهره ای شِ ڪَسته ولبخندی ڪ لاب لای تارهای نقره ای ریشش گــــم شده جلو می آید: _ سلام دخترم!خوش اومدی!! بهت زده نگاهش می ڪنم !!! آبروم رفت!!! بلند میشوم،سرم راپایین میندازم... _ سلام!!...ببخشید من!..من نمیدونستم ڪ.. زهراخانوم دستم رامیگیرد! _ عیب نداره عزیزم!ماباید بهت میگفتیم ڪ اینجوری نترسی!!حاج حســـــین گاهی نزدیڪ اذان صـــــبح میره روی پشت بوم برای نمـــــاز..وقتی دلش میگیره ویادهمرزماش میفته! دیشبم مهمون یڪی ازهمین دوستاش بوده.فڪ ڪنم زود برگشته ی راست رفته اون بالا😊 باخجالت عرق پیشانی ام راپاڪ می ڪنم،بزورتنهایڪ ڪلمه میگویم: _ شرمنـــــده...‌😢 فاطمــه ب پشتم میزند: _ ن بابا!منم بودم میترسیدم!! حاج حســـــین بالبخندی ڪ حفظش ڪرده میگوید: _ خیلی بد مهمون نوازی ڪردم!مگه ن دخترم!! وچشمهای خسته اش را ب من میدوزد نزدیڪ ظهراست.. گوشه چادرم را بایڪ دست بالامیگیرم وبادست دیگرساڪم👜 رابرمیدارم.زهراخانوم صـــــورتم رامیبوسد _ خوشحال میشدیم بمونی!اماخب قابل ندونستی! _ ن این حرفاچیه؟؟دیروزم ڪلی شرمندتون شدم😔 فاطمـــــه دستم رامحڪم میفشارد: رسیدی زنگ بزن!! علی اصغرهم باچشمهای معصـــومش میگوید:خدافس آله👶 خم میشوم و صورت لطیفش رامیبوسم.. _ اودافظ عزیزخاله.. خداحافظی می ڪنم،حیاط راپشت سرمیگذارم ووارد خیابان میشوم. تو جلوی درایستاده ای ،ڪنارت ڪ می ایستم همانطور ڪ ب ساڪم نگاه می ڪنی میگویی: خوش اومدید...التمـــــاس دعا قراربود تومرابرسانی خانه عمه جان. اماڪسی ڪ پشت فرمان نشسته پدرت است... یڪ لحظه ازقلبـــــم این جمله میگذرد.. ....❣ وفقط این ڪلمه ب زبانم می آید: محتـــــاجیم...خدانگهدار ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha