14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ | بوی مهر مادری❤️
تقدیم به مادران شهدا🌷
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
🆔 @Ebrahimhadi
🌷سالگرد شهادت مدافع حرم اهل بیت(ع)؛شهید علی عسگری🌷
ایشان به خاطر ولایت راهی سوریه شد...
یکی از خصوصیات بارز ایشان که در صدر تمام خصوصیات ایشان بود، ولایتمداری ایشان بود....
ایشان در زمان فتنه در بندرعباس در پروژه ای عهده دار امور جوشکاری بود.
وقتی مطرح شد که رهبری میخواهد در نماز جمعه حاضر شود و به بررسی نکاتی درباره فتنه بپردازد، ایشان از بندرعباس به تهران آمد و در نماز جمعه شرکت کرد.
هنگامی که حضرت آقا در خطبه های نماز جمعه خطاب به حضرت ولیعصر فرمودند که مولای من! آقای من! جسم ناقصی دارم که آن را هم تقدیم به انقلاب میکنم، شهید عسگری به پهنای صورت اشک می ریخت...💔
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-aghebat-bi-hormati-be-valedein.mp3
4.21M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۸۵
موضوع: عاقبت بی حرمتی به والدین
سخنران: استاد عالی
✅ #پیشنهاد_ویژه
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۳۰
راوی: مجید کریمی
🌿"سرباز"
همان ایام حضور در خوزستان بود. با سید و دیگر پرسنل رسمی دور هم نشسته بوديم. هر كسي چيزي ميگفت. چند نفر از رفقا به موضوع سربازهاي وظيفه اشاره كردند و گفتند:((بزرگترين مشكل ما اين سربازها هستند! نه نماز ميخوانند. نه حرف گوش ميكنند نه ...سيد با تعجب گفت:((من باور نميكنم! چرا سربازهاي ما اينطور نيستند؟!سربازهاي واحد ما از خود ما هم بهترند!))دوستاني كه اين موضوع را مطرح كرده بودند گفتند:((خب تو شانس داري. هرچی سرباز خوبه گیر تو مي یاد.)) اما من ميدانستم چرا سربازان واحد اطلاعات كه با سيد كار ميكنند اينقدرخوب هستند!همان جا گفتم:((موضوع شانس نيست. سيد با سربازها مثل بسيجي هاي دوران جنگ برخورد ميكنه. آنقدر با محبت هست كه اونها شرمنده ميشن.هيچ وقت نديدم به سرباز بي احترامي كنه. در مسائل شخصي و كارهايي مثل نماز، هيچ وقت امر و نهي نميكنه. بارها دیدم که سید، جیره میوه خودش را برای سربازها ميبره و ... اين مسائل باعث شده كه سربازهاي سيد مجتبي،حتي بعد از اتمام خدمت از سيد جدانميشن!))چند روز از اين صحبت گذشت. يكي از بچه هاي كارگزيني سيد را صدا كرد و گفت:((دو تا سرباز داريم كه همه را خسته كرده اند. سه بار تا حالا واحد آن ها را عوض كرديم.يك بار هم پرونده اين ها به واحد قضايي ارسال شده اما بي فايده بوده ميتوني اينها رو ببري تو واحد خودت.))سيد گفت:((باشه مشكلي نيست. از اين به بعد هر سربازي كه فكر ميكني مشکل داره بفرست پيش من!))سربازها همان شب به واحد ما آمدند. به محض اينكه وارد اتاق شدند سيد بلند شد و به استقبالشان رفت. بعد با هر دوي آن ها دست داد و روبوسي كرد. موقع شام بود. بر خلاف برخي از پرسنل، با سربازها سر سفره نشستيم. بعد از صرف غذا سيد ظرف ها را جمع كرد. اصرار من و آن سربازها بي فايده بود. همه ظرف ها را شست و برگشت. بعد گفت:((شما خسته ايد تازه هم به اين واحد آمديد. امشب را استراحت كنيد.)) صبح فردا كه میخواستيم نماز بخوانيم اين دو سرباز هم بلند شدند. با هم جماعت خوانديم. از آن روز ديگر لازم نبود كاري را به آن ها بگوييم. قبل از اينكه ما حرفي بزنيم اين دو سرباز كارها را انجام ميدادند.سيد طوري با آنها برخورد ميكرد كه گويي برادر آن هاست. با آن ها ميگفت. ميخنديد. به آن ها اعتماد ميكرد. آنها هم پاسخ اعتماد سيد را به خوبي ميدادند. حتي يك بار نديدم كه سيد به آنها بگويد كه مثلا براي نماز صبح بلند شويد، بلكه غير مستقيم پيام خود را منتقل ميكرد؛ مثلا، از فضيلت اول وقت ميگفت، اينكه انسان اگر سحرخيز باشد، چقدر در روح و روان او اثر دارد. از سخنان دانشمندان مثال ميزد و ... البته ناگفته نماند که اطلاعات عمومی سید بسیار بالا بود. در اوقات بیکاری بیشتر مطالعه ميکرد. یک بار در تلویزیون مسابقه ای بود که صد سؤال اطلاعات عمومی مطرح شد. سید به نود سؤال پاسخ صحیح داده بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یک شب در بین نیروها مسابقه انداختند. قرار شد سید با یکی دیگر از پرسنل کشتی بگیرد. سید گفت:((هر کسی که باخت باید ظرف شام همه نیروها حتی سربازها را بشورد.))سربازها همه جمع شدند تا سید را تشویق کنند. طرف مقابل بدن بسیار ورزیده ای داشت. از آن هایی بود که سربازها رابطه خوبی با او نداشتند. این مسابقه به سی ثانیه نکشید. سید مجتبی با ضربه فنی پیروز شد. بارها شده بود كه وقتي فوتبال بازي ميكرديم با تيم سربازها مي ايستاد. شده بود رازدار آن ها هر كدام از سربازها كه مشكلي داشت با سيد مطرح ميكرد. ميدانست كه سيد بهترين مشاور است. آن سربازها ميگفتند:((تا حالا هيچ يك از پرسنل با ما اينطور برخورد نكرده. هيچ كس مثل سيد به ما اهميت نداده.)) فراموش نميكنم يكي از آن ها تا پاسي از شب بيرون محوطه با سيد مشغول صحبت بود. ميگفت:((عاشق شدم! همه هوش و حواسم جاي ديگري است! سيد ساعت ها با او صحبت كرد. او با كلامش به عشق او جهت داد، اخلاص دروني سيد كار خودش را كرد. مدتي بعد همان سرباز شده بود يكي از بچه هاي فعال نماز و مراسم هاي مذهبي در قرارگاه.صبح ها وقتي براي نمازجماعت آماده ميشديم همان سرباز هم همراه ما بود. وقتي نماز تمام ميشد و مشغول زيارت عاشورا ميشديم برخي از پرسنل كنار سيد مينشستند و با كلام او هم نوا ميشدند. آن سرباز و دوستش هم هميشه با ما همراه بودند.يك روز مسئول كارگزيني كنار من نشسته بود. گفت:(( ببين نَفس اين سيد چطور آدم ها رو تغيير ميده. ما ميخواستيم اين دوتا سرباز رو بفرستيم واحد قضايي و دادگاه و ... اما ببين چطور تغيير كردند!))سال ها از آن ماجرا گذشت. يك روز توي شهر بابل در حال عبور از كنار خيابان بودم.آقایی با ظاهر آراسته و خوشتيپ به همراه خانواده در حال عبور از كنار من بود. يك دفعه به من نگاه كرد و با تعجب گفت:((آقا مجيد؟!))گفتم:((بفرماييد!)) جلو آمد و مرا در آغوش گرفت.
بعدگفت:((شناختي؟)) وقتي تعجب من را ديد گفت سال 1369 كنار اروند، سرباز شما و آقا سيد مجتبي بودم. تازه او را شناختم. يكي از همان دو سرباز معروف بودند. تقريبا به همه واحدها رفته بودند و همه واحدها آن ها را در اختيار كارگزيني قرار داده بودند.آن آقا ادامه داد:((سيد مجتبي مسير زندگي من را تغيير داد. من هرچه دارم به خاطر اوست. من بعد از سربازي هم ارتباطم را با آقا سيد قطع نكردم. تا اينكه ...))بعد با چهره اي محزون گفت: ((بارها با خانواده ام به سر مزارش رفتم. سيد واقعا گردن من و امثال من حق دارد.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
#دست_نیاز_چشم_امید 6
آتش عشق
مولای من! دوست دارم گوشهای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. به گوشهای خیره شوم و تو هم مقابلم بنشینی و متوجّهات شوم. هی نگاهت کنم و هی گریه کنم؛ آنقدر گریه کنم تا از هوش بروم و بعد به هوش بیایم و ببینم که سرم روی دامان شماست. از بوی خوش و نسیم روحنواز وجودت از خود بیخود شوم. در آغوشت گیرم و تو اشک از چشمانم پاک کنی. سرم را بر سینهات قرار دهی و موهایم را نوازش کنی؛ آنگاه به من وعده ی شهادت بدهی و من خود را بر بال ملائک ببینم و بشنوم که مرا وعدهی شفاعت میدهی؛ آن وقت با خیال راحت از آتش عشق تو چون شمع بسوزم و آب شَوَم و روی دامنت بریزم و هلاک شَوَم.
🌷شهید گمنام🌷
📚فرهنگ نامه جبهه، ج6، ص517
#شبتون_شهدایی🌙
🆔 @Ebrahimhadi
اگه فکر میکنی گناهکاری و تصمیم داری توبه کنی و میخوای بدونی آیا خدا توبهات رو قبول میکنه، پس بخون👇
#تدبر_در_آیات_قرآن🌿
🔹وَ هُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُواْ عَنِ السَّیَِّاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُون.
🔸و اوست کسى که از بندگانش توبه می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه را که می کنید، می داند.
📗سوره شوری آیه ۲۵
ـــــــــــــــ🌿🍃🌱🌿🍃🌱ـــــــــــــــ
🌺شخصی از امام علی(ع) پرسید:
بزرگترین گناه کبیره کدام است؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند: مایوس و ناامید شدن از رحمت الهی.
📙میزان الحکمه جلد ۳صفحه ۴۶۲
ـــــــــــــــ🌿🍃🌱🌿🍃🌱ـــــــــــــــ
🌺رسول خدا (ص):
اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید، خداوند توبه شما را می پذیرد؛ از درگاه او ناامید نباشید.
📕نهج الفصاحه صفحه۲۳۱
🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدی که در خواب به مادرش قرآن آموخت...
💠شهید کاظم نجفی رستگار یکی از شهدایی است که پس از شهادت به خواب مادرش آمد و یکی از خواستههای زیبا و معنوی مادر را در خواب برآورده کرد.
🎬فیلمی کوتاه از ماجرای یادگیری قرآن مادر شهید کاظم نجفی رستگار را به نقل از برادر شهید مشاهده کنید.
🆔 @Ebrahimhadi