#روضه_شب_اول_محرم
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
شمیم عاطفه در کوچه ها
رها شده است
دوباره هر شب من
رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا
عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه
قسم به ساحت عشق
دوباره شوق حرم
تا خدا دلم را بُرد
به عرش روشن کرب و بلا
دلم را بُرد
دوباره ماه مُحرم ،
رسیده ماه عزا
غروب غربتِ جان کاه
« سیدالشهدا »
برات گریه دوباره
به چشممان دادند
به ما حسینیهی گریه را
نشان دادند
مُحرم آمده
آقا صدایمان کردی
(گریه کنای من بیان ، سینه زنای من بیان ، عزدارای من بیان ، عزدارای حسینم بیان ، حسینم غریبه غریبه غریبه ، این شبا ، صداش با گوش دل شنیده میشه ، غریب مادر حسین ، غریب مادر حسین ، غریب مادر حسین ...)
مُحرم آمده
آقا صدایمان کردی
برای عرض ارادت
جدایمان کردی
از شب اول گفت بیا ، گفتی چشم ، خیلی ها شب عاشورا میان ، شب تاسوعا میان ، اما تو هنوز خیمه بر پانشده بود ، سراغ میگرفتی ، کی میرسه ؟ )
لیاقتی بده
تا روضه خوان تو باشیم
عنایتی که فقط
در امان تو باشیم
( آماده ای برای روضه ؟ آماده ای برای گریه ؟ )
صدای مرثیهی
آب آب می آید
صدای گریهی
طفل رباب می آید
( این صدا همه رو بیقرار کرده )
هنوز علقمه
لب تشنهی لب سقاست
هنوز چشمِ حرم
در مصیبتش دریاست
( خط آخر شعر من ... شب اولی ها خوش به حالتون ، شب اول با شبای دیگه فرق میکنه ، آدم بعد یک سال به محبوبش رسیده ، به اربابش رسیده )
خمیده خواهری
انگار می رود از حال
گمان کنم که رسیده
حوالیِ گودال
#شاعر_یوسف_رحیمی
حسییین ... از امشب دیگه باید نفست روخرج کنی ، ... اگر بدن بی سر مسلم رو از بالای دارالماره به زمین پرتاب کردند ، خواهرش نبود ، دخترش نبود ، اما بمیرم برا اون آقای غریبی که ... راوی میگه دیدم خانم از توو خیمه بیرون دوید ، عین عبارت است ، جگرم سوخت ، وقتی به این عبارت برخوردم ، سیدها ... عمه جانه تون تا دید حسینش روی زمین افتاد ، پا برهنه بیرون دوید ، « وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتِ فاطمه » ... هی زمین میخورد ، هی بلند می شد ، هی صدا میزد وا حسینا ... حالا هر کجا نشستی با عمه سادات هم ناله شو ، بگو یاحسین ...
از حرم تا قتلگه
زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین
دید نمیتونه حسینش بلند بشه ، مقتل اینطوری آورده ، اومد بالاسر حسین ، زیر کِتفاشو گرفت بلندش کرد ، تکیه داد به خودش ، داداش بلند شو ، زینبت اومده ، حسین ...
سوی خیمه برگرد
خوار حزینم
تا به زیر خنجر
ننگری چنینم ...
برگرد زینب ، تو طاقت نداری ببینی ، سرِ حسین رو می برند ، حسیییین ...
#روضه_استقبال_از_محرم
#حرم_حضرت_معصومه
( سلام الله علیها )
۱۸ مردادماه ۱۴۰۰
h
.
📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع)
#روضه_حضرت_مسلم (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمیدونست خونهی کی بره؟!
یکی این طرف، یکی اون طرف، خونهی ما بیا آقا.
سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن.
کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن...
توو این کوچه پس کوچههای شهر میچرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم!
چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟!
نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی...
همین جور که توو این کوچه پس کوچهها میچرخید، راه میرفت. نشست در یه خونهای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد:
-چی میخوای؟! اینجا چرا نشستی؟!
- گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونهت؟!
این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونهش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همهچی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست.
ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد میزدند دم در خونه؛
-میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟!
همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار میکشند، عربده کشی میکنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟!
مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونهش. هم خونهش و آتیش میزنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمیبخشم...
آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنهای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط میگفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 شباهت شهادت #حضرت_مسلم به شهادت #امام_حسین (ع) و حضرت زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده...
«وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمیتونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش میکنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمیکشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه...
یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه:
«وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که میکشه از لابهلای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینهی حسین نمایان شد. اون نامرد تیر سه شعبهی زهرآلودی برداشت...
«فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینهی حسین....
یه سینهی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و میدونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی میزدند. آه...
این میخ توو سینهی مادر ما رفت...
ای حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی
#روضه_شب_اول_محرم
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتم بیا کوفه ولی
نیست اینجا با تو هیچ دلی
کاشکی میشد بیمعطلی
برگردی آقا، تا نشی تنها
وفا نداره کوفه
دروغه بیعتاشون
یه چیزایی شنیدم
من بین صحبتاشون
حرف از اینه که
آب و به روت ببندند
به گریههات بخندند
خواهشم اینه که
با اشک و آه و زاری
همراهت آب بیاری
اصغرت و نیاری