eitaa logo
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
274 دنبال‌کننده
889 عکس
69 ویدیو
31 فایل
.... دوره علمی-تربیتی تابستانی احیاء .... مدرسه علمیه مبارکه معصومیه سلام الله علیها 💠تحول در حوزه را از خودمان شروع کنیم💠 🔷 دبیر اجرایی دوره احیاء : @Amin_abdolahi78 🔷 کانال رسانه احیا‌ء (صوت های محتوای آموزشی دوره): @resane_ehya
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت ۱۱ کنار مزار شهدای مدرسه منتظریم  که از بلندگوی مدرسه اعلام میشه : قابل توجه... قابله... قابل توج... بلندگو مثل اینکه درست کار نمی کنه، تا اینکه بالاخره نه خیلی واضح ولی مفهوم، حاج اصغر اعلام می کنه: قابل توجه طلاب شرکت کننده در اردو! دوستان هر چه سریع تر برای سوار شدن به سمت میدان سپاه حرکت کنند، اتوبوس ها آنجا هستند. راه می افتیم به سمت میدان سپاه تو خیابان جمهوری. به میدون که می رسیم یه اتوبوس و تعدادی از طلاب که کنارش ایستاده اند به چشم میاد. نزدیک اتوبوس میشم یه سرک می کشم داخل اتوبوس اتوبوس وی آی پی بود. تعجب کردم. از یه نفر که کنارم ایستاده می پرسم : چطور شده اتوبوس وی آی پی فرستادند؟ انتظار بنز ۳۰۳ داشتیم 😉 بغل دستیم میگه، برا ما نیست، اتوبوس متاهل هاست. اتوبوس مجردا اونور خیابان ایستاده، چشم می چرخونم میبینم یه اتوبوس بنز۳۰۳ که نه، ولی وی آی پی هم نیست، از همین ۴۴ نفره هاست. سوار اتوبوس میشیم و اتوبوس راه میفته، البته نیم ساعت دیرتر از زمان اعلام شده، همان سندرومِ _ به قول یکی از رفقا نشانگان، معادل فارسی سندرومِ _ نیم ساعت دیرتر که تو اکثر برنامه ها وجود داره. ساعت ۱۶ س که یکی از رفقا که از بچه های همدانه با لهجه همدانی از تهِ اتوبوس داد میزنه: بچه ها وارد شهری شدیم که خدا تو قرآن میفرماد لا اقسم بهذا البلد... پرده اتوبوس رو میزنم کنار، وارد همدان شده بودیم.
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه_همدان #روز_اول #بخش_اول ساعت ۱۱ کنار مزار شهدای مدرسه منتظریم  که از بلندگوی مدرسه اعلام
ساعت ۱۶:۴۰ هست که اتوبوس نگه میداره، بچه ها پیاده میشن، هوا نسبت به قم خنک تره. اتوبوس ها مستقیم ما رو آورده بودند باغ بهشت شهر همدان. گلزار شهدای شهر همدان هم همین جاست. اولین باره که میام اینجا. گویا شهدا تو مهمان نوازی پیش قدم شده اند و اول اونا دعوت گرفته اند. عازم زیارت شهدایی میشیم که تا قبل از امروز تو یادوراه ها و کتاب ها و... خیلی ازشون شنیده و خونده بودیم، یه جورایی باهاشون زندگی کرده بودیم . تو گلزار شهدای همدان، مقبره چند تن از علمای بزرگ هم هست. راهی زیارت میشیم. السلام علیکم یا شهداء یا اولیاءالله... وارد قطعه شهدا که میشی  بچه های لشکر انصار الحسین همدان به فرماندهی حاج حسین همدانی می آیند به استقبالت. اولین چیزی که به چشم میاد، سنگ های هم شکل و مشکی رنگ همه شهدا هست که معلوم میشه مزار شهدای همدان هم از طرح یکسان سازی قبور شهدا بی نصیب نمونده. آسمون باغ بهشت رو بیش از ۲۳۰۰ ستاره هدایت، نورانی کرده. یکی از بچه های همدان که راه بلده، می افته جلو و راهو نشون میده اولین جا، شهید چیت سازیانِ که ازمون پذیرایی می کنه. بعد مهمون شهید علی محمدی میشیم و مرور خاطرات یادواره پارسال، وقتی مهتاب گم شد. دوباره راه می افتیم، چند متر جلوتر، بچه ها دور مزار شهید همدانی حلقه میزنند و شروع به خواندن فاتحه می کنند بسم الله الرحمن الرحیم... کنار مزار شهید همدانی مزار آیةالله  موسوی همدانی نماینده امام در همدان و حاج سید محسن محقق هم هست. چند متر پایین تر دوتا سنگ مزار که از زمین هم ارتفاع داره به چشم میخوره که زیارتگاه مردم شده، نزدیک تر میریم... رو یکی از سنگ ها نوشته آیةالله تألهی و روی یکی دیگه آخوند ملا علی همدانی رضوان خدا بر همه علما و شهدای خط تشیع. باید برگردیم کنار مزار شهید همدانی، مثل اینکه راوی اومده... بچه ها یه جا جمع میشن. منتظریم تا راوی شروع کنه. ایشون آقای علی اصغر عزیزی از رزمندگان لشکر انصار الحسین علیه السلامِ. جای رفقا خالی، روایت گری شروع شد... بعد از نقل چند داستان از شهدای همدان، مخصوصا شهید همدانی دوباره برمیگردیم سمت مزار شهدایی که چند دقیقه پیش زیارت شون کرده بودیم (یه جورایی راه اومده رو دوباره بر می گردیم) اما این دفعه با آقای عزیزی همراه میشیم و ما را سر مزار برخی از شهدای دیگر همدان که خیلی نمی شناختیم هم میبره و روایتی هم از اون شهید نقل می کنه... آقا! مزار شهدا رو اصلا باید با راوی بری، دلچسب تر میشه و انس بیش تری می گیری. جمعیت به دنبال آقای عزیزی راه میفته از میان سنگ مزار شهدا عبور می کنیم چهره صدها شهید که روی سنگ مزارشون نقش بسته حس خاصی به انسان میده از حسن ترک و داستان فاتحه خوانی حضرت آقا بر سر مزارش، تا حسن صوفی، معاون ۲۲ ساله شهید کاوه، تا شهید مصیب مجیدی،معاون علی چیت سازیان که علی آقا تو خواب از این شهید هست که راز شهادت رو می پرسه، تا شهید آلپوری که اهل بصره بوده و عرض رودخانه فاو رو شنا می کنه تا بیاد به رزمنده های ایرانی بپیونده، تا شهید ستار ابراهیمی که از فرماندهان سپاه همدان هست و داستانی شبیه مهدی باکری داره و وقتی برادرش شهید میشه اجازه نمیده برادرش رو برگردونند، و نهایتا هم شهید چیت سازیان... کنار مزار شهید چیت سازیان روایت گری  تموم میشه... مقصد بعدی مزار شهدای مدافعان حرم و شهدای گمنامِ راه می افتیم سمت شهدای گمنام اینجا مزار شهدای گمنام و مدافع حرم کنار هم هست. وقتی رسیدیم زیارت عاشورا  تازه شروع شده بود و مردم هم اطراف مزار شهدای گمنام و مدافع حرم نشسته بودند، شبیه یه برنامه ثابت هفتگی بود.
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه_همدان #روز_اول #بخش_دوم ساعت ۱۶:۴۰ هست که اتوبوس نگه میداره، بچه ها پیاده میشن، هوا نسبت
مشغول زیارت شهدای گمنام هستیم که یکی میگه :  دوستان از همین پله ها برید بالا و حرکت کنید سمت اتوبوس ها. با یکی از رفقا همراه میشیم. یه حدود ۲۰۰ متر که راه میریم از آرامستان خارج میشیم، رو به مزار شهدا وداع می کنیم السلام علیکم یا شهداء یا اولیاءالله... کنار باغ بهشت دوتا اتوبوس زرد رنگ شرکت واحد که پشت سر هم واستادند! نمایانه، بچه ها کم کم  سوار اتوبوس ها میشند. تا اتوبوس ها راه بیفتند، حدود ۲۰ دقیقه ای طول میکشه...
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_اول #بخش_سوم مشغول زیارت شهدای گمنام هستیم که یکی میگه :  دوستان از همین پله ها برید
بعد نیم ساعت حرکت در سطح شهر به اردوگاه ابوذر می رسیم. اردوگاه ابوذر یه جورایی شبیه دوکوهه س البته از حیث کاربری، در زمان جنگ لشکر انصار الحسین علیه السلام از اینجا سازمان دهی می شده. داخل اردوگاه میشیم اتوبوس سربالایی اردوگاه رو با جان کندن طی می کنه و میرسه مقصد. بچه ها وسایل هاشون رو بر میدارند و پیاده میشن اتوبوس ها دور میزنند و بر می گردند. اردوگاه تقریبا تو کوهپایه هست و هوای خنکی هم داره. بچه ها گله به گله حلقه زده اند و مشغول گپ و گفت هستند که  که یه نفر میگه :  مجردا از این طرف یه مُشتی که راه میریم، میرسیم به یه حسینیه که سر درش نوشته حسینیه شهید احسان تقی پور. هرکی یه گوشه گیر میاره، وسایلشو میذاره و نقش زمین میشه. دوباره همونی که چند دقیقه پیش گفته بود مجردا از این طرف، میاد : دوستان چند دقیقه دیگه اذانه، هرکی میخواد تجدید وضو کنه... آماده نماز بشید. کم کم صدای اذان بلند میشه که حاجاقای شعبانی امام جمعه همدان وارد حسینیه میشوند، با رفقا خوش و بش گرمی می کنه. بعدنماز قراره خدمت ایشون باشیم. نمازجماعت رو  به امامت حاجاقای شعبانی می خوانیم... بعد نماز هم  از نکات اخلاقی و طلبگی حاجاقا بهره مند میشیم : در طلبگی باید جوری سلوک کنیم که دست غیبیصاحب حقیقی مون را تو زندگی حس کنیم.... سخنرانی تمام میشه و به درخواست دوستان عکس دسته جمعی ای با حاجاقا می گیریم و ایشون رو بدرقه می کنند. حاجاقای مدرسی پشت میکرفون برنامه های فردا و پس فروا رو اعلام می کنه. برنامه های امروز تمومه و دیگه کم کم باید بریم برای شام. خدا قوت به همه رفقایی که زحمت اردو رو کشیدند.
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_اول #بخش_چهارم_پایانی بعد نیم ساعت حرکت در سطح شهر به اردوگاه ابوذر می رسیم. اردوگ
روز دوم اردو را شروع می کنیم بسم الله الرحمن الرحیم. ساعت حدودا 9 و بچه ها که صبحانه عدسی خورده اند آماده حرکت میشند. آفتاب نسبتا داغه، ولی هوا هنوز خنکه. تو سه راهی اردوگاه _همون جا که دیروز پیاده شده بودیم_ همان دوتا اتوبوس زرد واستادند! اما این بار کنار هم. مسئولین اردو دنبال جمع کردن دوستان اند. کم کم سوار می شیم. اولین مقصدمون هگمتانه ست. اتوبوس ها راه می افتند.  رفقای ته اتوبوس چندتا صلوات چاق می کنند. فضای نیمه عقب اتوبوس با جلوش متفاوته. نیمه عقب سر و صدا زیاده، بچه ها مشغول بازی و گفتگو و شوخی و... هستند. اما نیمه جلو بچه ها یا سکوت کردند یا مشغول چرت زدن ، خلاصه ساکت تره. فکر کنم خاصیت ته اتوبوسِ که هر کی میره فعال تر میشه، یا شاید آدم های خاصی میرند ته اتوبوس. شهر تقریبا تعطیله و خیابان ها خلوت، صبح جمعه ست و احتمالا مردم در حال استراحت. ۲۰ دقیقه بعد جلوی هگمتانه هستیم. مسافرهای هر دو تا اتوبوس پیاده میشن. از گیت ورودی رد میشیم. اولین جا که باید بریم بازدید از بخش های کشف شده شهر باستانی هگمتانه هست. وارد که میشی بر شهر باستانی مشرفی. (حالا اینم که میگم شهر، در واقع بخشی از شهر قدیم هگمتانه هست. از باب تسمیه جزء به کل) مساحتی حدودا با ابعاد ۲۰ در ۳۰ که چند متر از سطحی که ایستاده ای پایین تر هست. راهنما توضیحاتی در مورد بخش های مختلف شهر میده چند خانه نیمه خراب با یه سری دالان و... در همان اطراف چرخی میزنیم و خارج میشیم. مکان بعدی موزه ای هست که اشیاء باستانی در آنجا نگه داری میشه. وارد که موزه میشم بچه ها و یه تعداد گردشگر دیگه حول یه چیزی که در ورودیِ موزه هست حلقه زده اند. جلوتر میرم. دوتا اسکلت کنار هم در یه تابوت سنگی هست که در کف موزه در فضای خلأ نگه داری میشه. در دست یکی از اسکلت ها النگویی به چشم می خوره. راهنما توضیحاتی در موردشون میده : این دو نفر زن و شوهر بوده اند که اول مرد از دنیا رفته و همسرش که بعد مرده کنار شوهرش دفن شده و بر اساس شواهد از اشراف زمان خودشون بوده اند.... فکر کنم حتی یه درصد هم فکر نمی کردند که یه روزی اسکلت هاشون عبرت آیندگان بشه. آری این است واقعیت امر، فاعتبروا یا اولی الابصار. همراه با راهنمای موزه شروع به گشت و گذار در بین غرفه ها و قسمت های مختلف موزه می کنیم و راهنما در هر قسمت توضیحاتی میده. در این میان سرگذشت آدمی را می توانی تا حدودی ببینی. از هزار سال قبل از میلاد مسیح تا ظهور اسلام. حال و هوای خانه های خالی از سکنه شهر تاریخی هگمتانه و اشیاء به جا مانده ازشون خیلی متناسب با کلام آقا امیرالمومنین علی علیه السلام در خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه هست که میفرماید: وَ لَوِ اِسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْكَ اَلدِّيَارِ اَلْخَاوِيَةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِيَةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِي اَلْأَرْضِ ضُلاَّلاً وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً و اگر (سرگذشت) ايشان را از شهرهاى فراخ ويران شده و خانه‌هاى خالى مانده بپرسند (به زبان حال) مى‌گويند: ايشان گمشده و بدون نشان زير زمين رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بيخبرى مى‌رويد، أُولَئِكُمْ سَلَفُ غَايَتِكُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِكُمْ اَلَّذِينَ كَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ اَلْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ اَلْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً سَلَكُوا فِي بُطُونِ اَلْبَرْزَخِ سَبِيلاً سُلِّطَتِ اَلْأَرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ ايشان پيش رفتگان پايان زندگى شما هستند كه به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسيده‌اند، براى آنان مقامهاى ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازى بود در حالى كه گروهى پادشاه و برخى رعيّت و فرمانبر ايشان بودند، در شكمهاى برزخ (احوال عالمى كه حائل ميان دنيا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگيختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پيمودند كه در آن راه زمين بر آنها مسلّط‍‌ بوده گوشتهاشان را خورده و از خونهاشان آشاميده است، وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَ اِنْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ اَلْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ اَلْعُقُولِ وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ اَلنُّطْقِ فَقَالُوا كَلَحَتِ اَلْوُجُوهُ اَلنَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ اَلْأَجْسَامُ اَلنَّوَاعِمُ و اگر چه نشانه‌هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمى‌شنود) ولى چشمهاى عبرت پذير آنان را مى‌نگرد و گوشهاى خردها از آنها مى‌شنود كه از غير راههاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مى‌گويند: آن چهره‌هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازك بى‌جان افتاده،
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_دوم #بخش_اول روز دوم اردو را شروع می کنیم بسم الله الرحمن الرحیم. ساعت حدودا 9 و بچ
وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ اَلْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ اَلْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا اَلْوَحْشَةَ و جامه‌هاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت به رنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد) وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا اَلرُّبُوعُ اَلصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ اَلْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْبٍ فَرَجاً وَ لاَ مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم!! کارمان در هگمتانه تقریبا تمام شده و باید عازم مقصد بعدی بشویم اما الان وجه دستور قرآن کریم به سیر در زمین و مشاهده احوالات شون و تاثری که داره رو بیشتر حس می کنم. أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ‌ﻭﻛﻨﺎﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺳﻔﺮ ﻧﻜﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺁﺧﺮﻋﺎﻗﺒﺖِ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ، ﭼﻪ ﺷﺪ؟! ﺗﺎﺯﻩ، ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻗﻮی‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ‌ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺑﻪ ﻛﻨﺪﻭﻛﺎﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻳﻦ‌ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩﺵ ﻛﻨﻨﺪ، ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩﺵ ﻛﺮﺩﻧﺪ! ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺩﻟﻴﻞ‌ﻫﺎی ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﻲ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺧﺪﺍ ﺑﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺪ ﻛﻨﺪ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺪ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ. (٩) روم راه می افتیم به سمت درب خروج. خورشید تقریبا در وسط آسمان است و تازیانه های داغ خودش را بی رحمانه بر فرق سر ما و صورت های ظریف طفل های خردسالی که در آغوش پدران شان هستند، می نوازد. ساعت ۱۰:۴۰ ست که خارج میشیم. اتوبوس ها منتظر ما هستند. تا قبل ظهر دوجای دیگر هم باید بریم، باباطاهر و مقبره بوعلی. راه می افتیم  سمت مقبره باباطاهر هنوز راهی نرفتیم که اتوبوس نگه میداره. مثل اینکه یکی از بچه ها جا مانده. چندتا از بچه ها میرند دنبالش. چند دقیقه بعد رفقا بر می گردند و دوباره راه می افتیم.
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_دوم #بخش_اول_ادامه وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ اَلْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ اَلْمَضْ
بخش دوم_ روز دوم حوالی یازده و ربع می رسیم باباطاهر. دوستان زحمت کشیدند پذیرایی آماده کرده اند. بعد از صرف پذیرایی راه می افتیم سمت مقبره. آرامگاه باباطاهر به لحاظ محیط اطراف و فضای سبز و هم به لحاظ جایگاه خود مقبره نمای چشم نوازی دارد. َ پله ها رو رو به بالا طی می کنیم تا میرسیم به مقبره. داخل، مملو از جمعیتِ. گروهی در حال اجرای برنامه هستند و اشعار باباطاهر را می خوانند، مردم هم دور تا دور نشسته اند. ناگهان یکی از مسئولین اجرای برنامه که متوجه شده جمعی از طلاب میهمان شان هستند میاد سراغ یکی از اساتید و درخواست  می کنه تو جمعشون چند دقیقه صحبت کنه.شرایط حساسی پیش اومده، ما که برنامه تبلیغی نداشتیم، از طرفی هم فضا، فضای شعر و ادبِ، صحبت کردن متناسب با این فضا خیلی سخته مخصوصا که بدون آمادگی ذهنی قبلی باشه. لاجرم استاد مدرسی می روند و چند دقیقه ای صحبت می کنند و تهدید بوجود آمده رو تبدیل به فرصت می کنند. به زبون خودمونی کارو در می آرند. خلاصه ما طلبه ها باید خودمون رو برا مواجهه با همچین بحران هایی هم آماده کنیم. تا نماز حدود بیست دقیقه مونده که راهی بوعلی میشیم. تا بوعلی راهی نیست. دو سه دقیقه بعد آرامگاهیم. فضای فرهنگی خیلی تعریف نداره، اما دوستان هم از فرصت تذکر غافل نیستند. بعد زیارت بوعلی جلوی در جمع میشم. اتوبوس ها هنوز نیومدند. صدای اذان ظهر بلند میشه. اینجا بچه ها دو دسته میشند یه عده اسنپ می گیرند و  راهی نماز جمعه میشند، یه عده هم که خسته اند با اتوبوس ها راهی اسکان.