eitaa logo
الهه عشق
42.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
Sirvan-Khosravi-Dorost-Nemisham.mp3
7.05M
پلی موزیک | 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
الهه عشق
مدتی گذشته بود و هنوز چند قدمی از جلوی در خونمون دور نشده بودم که با صدای بوق های ممتد ماشین پر زرق و برقی ایستادم.ترمز زد و از ماشین پیاده شد و بعد از برداشتن عینک آفتابیش گفت سلام شما باید آقا رضا باشین. با تعجب به جوان رعنای روبروم،با ته ریشی که جذابترش کرده بود و چشم و ابروی مشکی نگاه کردم و گفتم بله خودمم پسرم ولی شمارو نمیشناسم. جوان در ماشین سمت راننده رو بست و به طرف من اومد و بعد از دست دادن در ماشینو باز کرد و تعارف کرد که بفرمایین بشینین تا براتون بگم من کی هستم. با تردید یه نگاه به ماشین و یه نگاه به جوان که آدم شروری به نظر نمی رسید انداختم و بعد سوار شدم. بعد از بستن در سمت من خودش هم وارد ماشین شد و گفت خیلی تعریفتونو شنیدم راستش می گن نگین خانم از شما خیلی حرف شنوی داره. اخم ریزی کردم و گفتم شما نوه ی منو از کجا میشناسی؟ کمی سرخ و سفید شد و گفت شاید اسممو شنیده باشین من دکتر جلالی هستم. ابروهامو بالا انداختم و گفتم بله شنیدم پس دکتر جلالی شمایین،خب بفرمایید از دست من چه کمکی برمیاد؟ دکتر یقه ی تیشرتشو بهم چسبوند و بعد از نفس عمیقی گفت من تک فرزند پدر و مادرمم و بهشون حق میدم نگران آیندم باشن.از طرفی هم من هرچی دارم از پدر و مادرم دارم.این ماشین،ویلا،خونه ی چند صد متری،حتی مطبی که به تازگی برام باز کردن تو بهترین نقطه ی تهرانه. به روبرو خیره شدم و گفتم خدا سایه شونو بالا سرت حفظ کنه،شمام با این اوصاف بهتره به حرفشون باشی. کمی هول شد و گفت نه نه من که نمیخوام از خودم برنجونمشون فقط...چون توصیفات خوبیای شمارو شنیده بودم و گفتم شاید با صحبت های شما پدر و مادرم راضی بشن اومدم دست بوستون که این گره ی کور رو برامون باز کنین. کمی فکر کردم و گفتم پسرم من حرفی ندارم ولی...مطمئنم جز بی آبرو کردن خودم و مورد تمسخر مادرتون قرار گرفتن چیزی نصیبم نمیشه.شما هم دو راه بیشتر نداری،یا قید نگینو بزنی و بچسبی به موقعیت اجتماعیت،یا قید موقعیت اجتماعیتو بزنی و بچسبی به نگین.که بهتره راه اولو انتخاب کنی،کسی که توی ناز و نعمت زندگی کرده با دو روز سختی کشیدن عشق و عاشقی از سرش میوفته و برمیگرده سراغ پله ی قبلیش. دکتر کمی توی فکر رفت و حین کشیدن دستی به ته ریشش گفت حق با شماست من تحمل سختی کشیدن ندارم ولی فراموش کردن نوه تون هم برام سخته...روی هر دختری دست بزارم جواب رد نمیشنوم ولی نگین با کم محلیاش،با وقارش منو بیشتر مجذوب خودش کرده. عصام رو از گوشه ی صندلی برداشتم و حین باز کردن در گفتم اگه غیر این رفتار می کرد به تربیتم شک می کردم.
دیسک کمر؟ بدون جراحی درمان کن‼️ پدرم پارگی شدید دیسک کمر داشت درد سیاتیک دیوونه اش کرده بود🔥 ۳۰ جلسه فیزیوتراپی و آب‌درمانی رفتن،💦 بی‌فایده بود ؛ 💊از بس مسکن خوردن و معده‌ نابود شده بود. داروها انگار گچ می‌خوردن و هیچ اثری نداشت😩 حتی دکتر گفت: اگه عمل نکنی، فلج میشی!⚠️ تا اینکه با این کانال اشنا شدیم🥲 فقط میتونم بگم معجزه است. وارد کانال بشید و درمان بگیر👇 https://eitaa.com/joinchat/3498508525Cc3548bddf5 شما هم می‌توانید درمان شوید!
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
درمان فوری و طبیعی دیسک کمر🌹 درد دیسک کمر و گردن اذییتت میکنه از درد شب ها خواب نداری😭 می خواهی از این درد راحت بشی😎🍹🔋 https://eitaa.com/joinchat/3498508525Cc3548bddf5 فقط کافیه بکوبی رو لینک👌👌👌
الهه عشق
مسیر برام غریبه شده بود و تو همون دوسال و نیم اون همه تغییر کرده بود...پدرم پشت فرمون بود و من کنارش
بخواه ... _ جونت سلامت که جونمی پدرم ...میخوام خواهش کنم خاتون رو ببخشی حلالش کنی دستش از دنیا کوتاه ...نزارید عـ. ـــ. ـداب بکـ. ـ. ـشه ‌..اون منو رو چشم هاش بزرگ کرد .. پدرم به سـ. ــنـ. ـ. ـگ‌ خاتون چشم دوخت و گفت : خاتون کـ. ـ.. ـناهش خیلی بزرگه ...تو نمیتونی درک کنی من چی کشیدم وقتی اوا_زه مهری و صمد همه جا پیچید ...درسته محرمیت ماتموم شده بود و میخواستیم با یه جشن همیشگیش کنیم ولی همه میدونستن مهری چقدر برام عزیزه ‌... برگشتم دیدم شده ز_ن صمد ...دیدم حا_مله است ...مهری بهم حـ.ـ.ـیا_نت کـ.ـ.ـرده بود و من اینطور فکر میکردم ... ا_هـ.ـ.ـی کـ.ـ.ـشید و گفت : خاتون ما رو نا_ـبود کرد ...مخصوصا مهری رو ...اشک های پدرم میریخت و گفت : د_رد داشت خیلی در_د داشت ... نتونستم دیگه خواهش کنم و به سـ.ـ.ـنـ.ــ.ـگ فرهاد اشاره کردم و گفتم: فرهاد خیلی خوب بود اونم مثل شما مراقب من بود خدا بیامرزدشون ... دیگه بریم هوا داره تاریک میشه ... دستشو به سمت من د_راز کرد و راهی شدیم ... از کوچه ها میگذشتیم و از خاطراتش میگفت ... جلوی درب عمارت خاتون که رسیدیم قلبم تنـ.ـ.ـدتر شروع به تپیدن کرد ... پدرم به درب اشاره کرد و گفت : میخوای بری داخل ؟‌ با سر گفتم نه و گفت : هرجور تو بخوای ماشین رو روشن میکرد که گفت: منم اینجا رو دوست ندارم ... تا عمارت برسیم دلم هزاربار جـ.ـ.ـو_شید و فـ.ـ.ـرو کـ.ـ.ـش کرد ... درب بزرگش باز بود و ماشین های زیادی اونجا پارک بود ... همه جارو سیاه ز_ده بودن و ز_ن اردشیر خان مر_ده بود ... صدای گریه نمیومد و دیگ های بزرگی به راه بود و عطر شام همه جا پیچیده بود ... عینک افتابی ام رو از بالای سرم تو کیف دستی کوچکم گزاشتم و به عمارت خیره بودم‌... هیچ تغییری نکرده و بود و حیف از عمر ما ادم ها که میگذشت و اون عمارت همچنان سرجـ.ـ.ـاش بود ‌... پدرم نگاهی با دقت کرد و گفت : ابهت و خـ.ـ.ـوف عجیبی داره ... به اتاق خودم اشاره کردم و گفتم: من اونجا میموندم ...
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقداری حال 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر جا خداوند امتحانت کرد و یک خورده به عقب برگشتی غصه نخور؛ این امتحان لازم بود تا به نواقص خودت پی ببری هرکس خدا را وکیل خودش بگیرد خداوند هیچ وقت او را ناامید نمیکند 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇨🇳مستقیم از چــــــــین خرید کن!😳 میدونستی تو هم با یه سرمایه کم میتونی از چین محصولات با سود بالا وارد کنی توی سنجاق کانال صفر تا صدشو توضیح دادم فرصتُ از دست نده 🥳 🙋‍♀بیا اینــجا تا بهت بگم از کی و کجا خرید کنی تا بتونی سود داشته باشی همه آموزشا اینجاست 👇 https://eitaa.com/joinchat/2217279826Cce41f12cdc 👆 خودت بیا سودا رو ببین 💵
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
باجناغمو توپ بزنن دیگه نمیترکه ! تا دیروز دستِ چپ و راستشو نمیشناخت ! حالا دیگه مارو پسند نمیکنه ! فکر میکردم یه ماه نشده دست از پا درازتر برمیگرده سرِکار! اما حالا با دنا پلاس از جلومون رد میشه تکاپ میکشه !🥶 آی نون توش بوده و نامردا بهمون نمیگفتنا 😏 اینجا راهشو یادگرفته دمش گرم منم برد👇 https://eitaa.com/joinchat/2217279826Cce41f12cdc
سرشو تکون داد و گفت : خوب شد که اومدیم ببین این همه ادم اومدن برای شرکت تو مراسم... فردا مراسم و امروز اینجا چخبر بوده ... اردشید خان مر_د خیلی بزرگی ... دستم رو دستگیره درب بود و میتـ.ـ.ـر_سیدم پیاده بشم ... میتـ.ـ.ـ.ـر_سیدم با اردشیر روبرو بشم ... مردی جلو اومد تا اون روز ندیده بودمش به پدرم اشاره کرد مهمان اردشیر خانی ؟! پدرم شیشه رو پایین داد و گفت: برای مراسم اومدیم ... _ همه برای مراسم اومدن ..‌برو ته اونجا پارک کن سد معـ.ـ.ـبر نکـ.ـ.ـن پدر بیامرز ...همینطوریش من تازه کارم هزارتا حرف رو سرمه ...پدرم به سمت اونجا رفت ...ماشینشو پارک کرد و گفت :چخبره اینجا ‌‌؟! پیاده شدیم وهمراه هم جلو میرفتیم ... اکرم خانم رو دیدم چا_در به کـ.ـ.ـمر بسته بود و سفارش میکرد زیر دیگها رو هیـ.ـ.ـز_م بیشتری بریـ.ـ.ـز_ن و با اخم میگفت وقت شام شده هنوز پلو ها دم نیوفتاده ...زود باشین ... از دور به ما گفت: خوش اومدین زنـ.ـ.ـانه بالاست ...مردها هم سالن پایین ... همچین میگفت سالن که انگار نمیدونستم ...اتاق ها درب هاشون تو در تو بود و درها رو باز میکردن و اتاق ها بزرگ میشد ... اکرم منو نشناخته بود و با اون همه تغییر حق داشت ... به پدرم اشاره کردم داخل بره و منم دوست داشتم برم اونجا و زودتر اردشیر رو ببینم ولی نمیشد و به سمت بالا رفتم ... کت و دامن مشکی من و کلاه تور دار مشکی که از کیفم در اوردم و روی موهام گذاشتم خیلی بهم میومد ... درب باز بود و همهمه بود کفش هامو در میاوردم که ز_نی خـ.ـ.ـم شد و گفت : شما بفرما من کفش هاتون رو میزارم کنار .‌. چقدر صدا اشنا بود اون صدا رو کامل میشناختم طاهره بود ... بغض گلومو گرفت با دیدنش ... همونطور خیره بهش بودم‌... سرشو بالا اورد و گفت: بفرما خانم ... وقتی دید تکون نمیخـ.ـ.ـورم با تعجب گفت: چی شده خانم ؟ دقیق تر نگاهم کرد و اینبار اون منو شناخت ... سرپا ایستاد و هنونطور که گره روسریشو محـ.ـ.ـکم میکرد گفت: شما ؟شما ... اما زبونش نمیچرخید و گفتم : من خاتونم ...ناز خاتون .... یه لحظه انگار نمیتونست نفس بکـ.ـ.ـشه و یهو نفس عمیقی کشید و گفت : هزارماشالا خاتون شمایی ؟‌ دستهاشو فشردم و گفتم: طاهره چقدر دلم برات تنگ شده ...بغـ.ـ.ـلش گرفتم و گفتم دلم برات تنگ شده بود ..... بغض کرده بود و گفت : باورم نمیشه ...دقیق براندازم کرد و گفت : چه خانمی شدی خانم ... ۱