دوســــت بد
پــــل رفتــــن شما
به خرابــ🔥ـــات است
در انتـــخاب
دوستانـــتان
احتیــــ⚠ــــاط کنیـــــد...
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت94 بگو چه خاکی تو سرم شده؟ دور از جونت بگو راضی
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت95
کل مسیر تا برسیم به بیمارستان مهدی دستمو گذاشته بود روی دنده دستی و دست خودش روی دستم بود
نگاهم یه سره به بیرون و خیابونا رو رصد میکردم تا برسیم به بیمارستان
درختای حیاط بیمارستان طروات بارون دیشب رو حفظ کرده بودن و هوای حیاط کمی خنک تر از حال معمول بود
زیر نور خورشید و سایه ی درختا رضا دست به کله اش گرفته بود و کلافه روی دو پا نشسته بود رعنا هم تلق تلق کنون با کفش پاشنه ۷ سانتی با دیدن منو محمد مهدی رو برگردوند و دور شد
باز این دجال چه بازی ای در آوورد سر رضای بدبخت نمیدونم
خدا شاهده من روز اولم به رضا گفتم این دختره برای تو زن بشو نیست هوای خارج به سرشه زن نباید انقد سرکش باشهتو کتش نرفت که نرفت حالا هم حقشه هرچی بکشه
سلام پسر نبینم آواره بشی
رضا بلند شد و با سر سلامی کرد دست گذاشت شونه ی مهدی و خسته تر از همیشه جواب داد
به قرآن کم آووردم
مهدی با خشونت ذاتی که داشت راهنماییش کرد
جهنم غلط کردی خودتو انداختی تو دام این عفریته روز اول هم بهت گفتم باز هم میگم تا کار بیخ پیدا نکرده نزدین به تیپ و تاپ هم و برای بزرگترا گندش در نیومد بفرستش بره پی کارش
زشته مهدی من تعهدی دادم قراری گذاشتم
زشت برای زنیه که نگاهش کنی شرم چشماش تنتو بلرزونه نه ای دکترزاده ی پلاستیکی که نگاهش میکنی با چشماش میخواد ادمو بخوره زبون شش متری
روز اول اینجوری نبودا چرا یهو وحشی شد مادر مرده؟
حالا با حرفای مهدی هم خندمون گرفت بود هم قصد داشتیم ناراحتی خودمونو حفظ کنیم
برای همین منو رضا سرمونو انداخته پایین و مهدی همچنان حرف میزد که بی هوا گفت
راضیه حالش چطوره پس؟
رضا بیخیال گفت
اینم احمق تر از بقیه بعد از رفتن شما به هوش اومد
تعجب کردم مهدی به من گفت حالش بده میره ت کما
با چشمایی که قد توپ تنیس گرد شده بود برگشتم نگاهش کردم
دستاشو برد بالای سرش و مظلوم جواب داد
به همین قبله ی محمدی قسم عمه زنگ زد گفت الهه فوری فوتی بیار بیمارستان هیچ راهی نداشتم جز اینکه اونجوری بگم تا تو زود اماده بشی وگرنه باید علافت میشدم
پا پس کشید و با لبخند بدجنسی ادامه داد
الانم باید برم سر ساختمون معلوم نیست کی بیام
مواظب خودت باش عیال
تنها کاری که تونستم برای تلافی انجام بدم این بود کفشامو در اووردم و بی توجه به شلوغی اطرافم پرت کردم سمتش که خورد به بازوش و افتاد روی زمین
قهقهه زنون دور شد و رضا با خنده رفت کفشمو اورد و پوشیدم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
خواهرِ با حجابم 🌺
وقتی دلت میگیره از پوزخندهای به ظاهر روشنفکرها!!!😔
قران رو باز کن و سوره ی ”مطففین”
ایات ۲۹ تا ۳۴ رو بخون📖
”انان که امروز به تو میخندند ،فردا گریانند و تو خندان”
پس سرت رو بالا بگیر و
به حجابت افتخار کن 👌👌
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
اگهتوهرکارے
حکمتخدارودرنظربگیریم
دیگهناراحتنمیشیم..🙂♥️
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی🕊
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
#حرفقشنگ🌱
اگرذهن رو بتونیم ڪنترلڪنیم
رفتارمون هم رو میتونیم ڪنترلڪنیم
مواظبفڪرامونباشیم...✌️🏻
#استـــادپناهیان👤
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍃
ولی حواست
باشه!
تویِ فضایِ بی در
و پیکرِ مجازی؛
به بهونه عشق و عاشقی
دین و ایمونتُ نبازی
رفیق...!
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍃
بهشتما،در
قطعتعلقاتاست..
وبهشتشمادر
اثباتآنها . . .
#شهیدآوینی🍃
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
○°
•| #تلنگر
مراقـبباشتومـجـازی...🖐🏻
زندگیتـو
فڪرتو
آینـدتـو
دینـتـو
دلـتو
دلـتو
دلــــــتو
نبـآزے... ):🚶🏻♂💔
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
○°
-تو
درتمامِزبانهآ
ترجمہی لبخندۍ ؛
هرکجای جہآنکہتورابخوانند
گُل ازگلشانمیشکفَد💜•••
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت95 کل مسیر تا برسیم به بیمارستان مهدی دستمو گذاشت
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت96
با همراهی رضا رفتیم سمت در اتاقی که راضیه رو منتقل کرده بودن اونجا کسی پشت در نبود قدمهامو آرومتر کردم تا رضا زودتر از من بره که مبادا اشتباهی برم جای دیگه
بیا درسته بقیه رفتن داخل اتاق
لبخندی زدم و پشت سرش وارد اتاق شدم که با ورود ما همه برگشتن سمتمون مامان با اخم غلیظی اومد سمتم
سلام کردم و خواستم احوالپرسی کنم که مامان آرنجمو گرفت کشوندم بیرون از اتاق
شوکه به مامان نگاه کردم
تو دیشب رفتی کجا؟
خونه
انگشت اشارشو اوورد سمت صورتم و تشر زد
بدون اجازه من؟
مهدی زنگ زد بهتون
لباشو چپ کرد و جواب داد
وقتی خانم سوار ماشین بود مهدی زنگ زد اره
چشمامو تو جا چرخوندم و با پوف کلافه ای گفتم
مامان قبلت راحتتر اجازه میدادی با مهدی اینور اونور برم
اره قبلا دلم نمیترسید که دارم کبریت و پنبه رو کنار هم قرار میدم
پوزخندی زدم
مامان کبریت پنبه برای لیلی و مجنونه نه من و مهدی که به اجبار کنار هم قرار گرفتیم خیالتون راحت باشه
هولم داد سمت اتاق و با لحنی که کم نیاوورده باشه زیرلب گفت
خوبه خوبه زبون درازی میکنه
تقریبا پرت شدم تو اتاق و اولین بار نگاهم افتاد به صورت رنگ پریده ی راضیه با چشمهای بسته
بابابزرگ و دایی محسن مشغول صحبت بودن
زن دایی و مامان مهری کنار همدیگه
رضا و خاله سهیلا هم پچ پچ میکردن
کنار تخت راضیه صندلی خالی بود رفتم کنارش نشستم و دست بی جونش رو توی دست گرفتم به لبام نزدیک کردم و بوسید
تو دلم شروع کردم به حرف زدن باهاش
بقول احسان سلام قرص قمر سلام ماه شب چهارده
خوبی رفیق شفیق خوبی خواهر نداشته؟
دورت بگردم غریبه بودم که نیومدی و نگفتی و نکوبیدی تو سرم غم و دردتو؟ لایق ندونستیم؟؟
مشغول حرف زدن بودم که آروم آروم چشماشو باز کرد
خاله که منتظر همچین لحظه ای بود دوید و اومد کنار پاره ی تنش
بهوشی مامان؟
دایی محسن خشک خطاب به خاله گفت
سهیلا سوال پیچش نکن
خاله گریه کنون درحالی که میرفت بیرون جواب داد
پاره ی جیگرمه دارم میسوزم
دایی سری تکون داد و در واکنش به حرف خاله گفت
من برای خودش فکر میکنه دشمنشم
راضیه چشماشو چرخوند و نگاهم کرد سری تکون دادم که از گوشه چشم قطره اشک بزرگی چکید و فقط من فهمیدم درد بی درمون عشق خواهرم رو
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞