eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
| تو دلم مونده آقا یه اربعین قدم قدم بیام حرم...😓🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت96 با همراهی رضا رفتیم سمت در اتاقی که راضیه رو
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 راضیه از بیمارستان مرخص شد دوره ی افسردگی رو میگذرونه هرکدوم خواستیم بریم دیدنش امتناع کرده و عصبی شده و داد و بیداد راه انداخته و بزرگترین غایب این روزها که باعث تعجب همه شده احسان بوده و هست و همچنان سر حرف خودش مونده و حتی تلفنی حال راضیه رو نپرسیده خاله سهیلا میگه یه شبه داره کاخ خوشبختیش فرو میریزه و مامان مهری سنگ صبورش شده و پا به پاش میگه خدا بزرگه مامان ملیحه میگه باید و ان یکاد وصل کنیم به زندگیمون تا چشم بد و بخیل و حسود دور بشه و کور بشه برداره نگاه نحسشو از امید و آرزوی جوونای خانواده و اجازه بده آب خوش از گلوشون پایین بره و پدربزرگ خان کمر خم میکنه با بدبیاری های نوه هاش و دم نمیزنه و فقط منی که ور دلش نشستم سفیدن موهاشو میبینم و خطوط چروکیده شده ی کنار چشماش احسان میگه زدن زیر قول دیده و دلش برنمیگرده به عشق دختر خاله ش و من لحظه به لحظه آتیش دلم گر میگیره برای دل برادر غربت نشینم این وسط یه محمد مهدی داریم که یه تنه داره به جون میخره غم این خونه و این عمارت و این خانواده ی نفرین شده میره و چند روز انرژی جمع میکنه و میاد یه روز دخل توانش میاد و بادش خالی میشه و هرازگاهی مثل الان کم میاره میاد پشت سرم بیصدا قدم علم میکنه و تاب رو هول میده و حرصشو خالی میکنه سر زور دستش و پرتم میکنه به آسمون تا چند لحظه خلا عالم رو تجربه کنم الهه؟ دلو زدم به دریا در جواب تنها مرد راست قامت این روزهام گفتم جانم؟ تابو نگهداشت انگار تاب شنیدن این جوابو نداشت کم کم دوباره هول داد نیاز دارم چند وقتی برم یه جا که هیچکس نباشه وقتی تو کم بیاری الهه باید چیکار کنه؟ دوباره تابو نگهداشت و این بار سرشو خم کرد کنار گوشم الهه باید بخنده تا انرژی بده جون بده خون بشه تو رگهای تنها مرد راست قامت این روزهای عمارت مگه نه شاه بانو؟؟ حرفای جدیدی میزد محمد مهدی نمیزد؟ لبخندی زدم و چشمامو بستم خوشتون اومد بانو؟ لبخندم به قهقهه تبدیل شد بخند تا زندگی جریان پیدا کنه حرفاش گوشت به تنم و جون گرفتم و جون گرفتم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
اگه نمیخوای پس فردا بفهمن تک دختر حاجی محمدی که بابات یه عمر سر بر افراشته بوده سر به زیر نشه؛ خودتو به آب و آتیش میزنی این خواستگاری ردیف شه! نازنین تیز نگاهش کرد با همان نگاه پر درد: _بمیرم شرف داره که با تو باشم. سر چرخاند سمت دخترک: _آبروی رفته مثل ریختن آب تو جوب می مونه، میتونی جمعش کنی؟ جمع کن خیالی نیست، فقط اون زمان دیگه نیای دم پرم که خودم ته مونده آبروی حاجی رو به باد میدم. _خیلی لجنی، امیدوارم اگه خواهر داری به بدترش مبتلا شه و همه وجودت بسوزه و بی آبرویی تونو جار بزنن تو کوی و برزن. خشم و غیرت به جوش و خروش آمده اش پشت دستی شد که بر دهان او فرود آمد: _قبل اینکه فکت بجنبه، اول از مغز پوکت کمک بگیر که هر حرفی رو نشخوار نکنی! خواهر داوود نجابت و آبروش مثال زدنیه، تو فکر خودت باش که خربزه آبه دختر معتمد محل! فقط تا پایان امشب وقت داری فهمیدی؟ حالا هم گمشو از ماشین پیاده شو https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍂 الهه 🍂
اگه نمیخوای پس فردا بفهمن تک دختر حاجی محمدی که بابات یه عمر سر بر افراشته بوده سر به زیر نشه؛ خودتو
نازنین دختر پاک و نجیب حاج رضا محمدی معتمد محل سر یه کینه ی قدیمی توسط داوورد پسر میکانیکی سرکوچه شون میشه و .‌. https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69 💦🤲
|°🍃 .‌.. ... و ♥️ ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
باز هم جای خالی‌اش خالیست... 🍃السلام علیڪ یا بقیة اللہ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
°•کاش قسمت کنی که یکبار بروم...🥺❣•° ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
گاه‌گاهی آنقدر زیرِ فشار روحی کوفته می‌شوم که برای فرار از درد و غم دست به دامانِ شهادت می‌زنم.. کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
تَنهٰا نَه بِه سویَش شُده فُطرُس مُتِوسِل... خَلقِ دوجَهٰان دَست بِه دٰامٰانِ حُسین اَست کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
افتخارمن‌مجنون‌همین‌بس ! کھ‌اربابم‌تویــے(: -اباعبداللھ! کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت97 راضیه از بیمارستان مرخص شد دوره ی افسردگی رو می
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 بی هوا از روی تاب پریدم پایین که شوک زده بلند اسممو صدا زد وقتی دید دارم میخندم پا تند کرد بیاد دنبالم اگه دستش بهم میرسید قطعا تیکه بزرگم گوشم میشد یه نفس دویدم سمت عمارت غافل از اینکه کسی نیست و من میخورم به دری که توسط مامان مهری قفل شده برگشتم سمت محمد مهدی که تقریبا بهم رسیده بود و از زور تکون دادن اون هیکب گنده ی ورزش دیده؛ نفس نفس میزد و جری تر از همیشه بنظر میرسید دستامو به حالت تسلیم بردم بالا و بدون حرفی چشمامو بستم بهم نزدیک شد و دوتا دستمو بالای سرم نگهداشت و نفس نفس زنون تهدید کرد دیگه این حرفا بدرد نمیخوره و تو باید کتک بخوری توروخدا مهدی امکان نداره فقط تنبیه صدای گوشی مهدی باعث شد دستشو شل کنه و بخواد جیبشو بگرده اخمی کرد و با صدای آرومی خدایا خودت بخیر کن بعد هم جواب داد جانم احسانی ... اره داداش خونه هستم چند روزه نشده درست درمون بریم سرکار تو چطوری ... الحمدلله خب چخبر؟ .... جان مهدی؟ تاریخ از دستمون در رفته یه مدته متوجه نشدیم .... عا باشه چشم چشم دلنگرون نباش چشم خبر میدم گوشیو قطع کرد و منم چشم انتظار موندم بدو بیا فنچ کوچولو برات خبر خوب دارم دستمو کشید و پشت سر خود کشوند سمت پله های راهرو بعد هم اتاق خودش بدون معطلی پشت لب تاب نشست و شروع کرد به تایپ و سرچ الهه شماره ملی؟ دلم لرزید جواب انتخاب رشته اومده بود ۶۵۶۰۰ بی وقفه هرچی پرسید جواب دادم با موفقیت لبخندی زد و منتظر بالا اومدن صفحه شد خنده اش به اخم و اخم غلیظ تر تبدیل شد این شهر از کجا اومده دیگه؟. کجا؟ خودمو کشوندم سمت پاهاش و نگاهمو چرخوندم روی صفحه ی لب تاب یا امام غریب کرمانشاه از کجا اومد اشک توی چشمام حلقه زد و با بغض چشم دوختم به لبهای مهدی که از شوک باز مونده بود من نزده بودم منم نزده بودم اون چنتا شهر اطراف تهران بود نه کرمانشاه امکان نداشت بی اختبار لب تابو از دست محمد مهدی کشیدم بیرون و صفحه رو بالا پایین کردم الهه وفایی فرزند نادر الهه وفایی فرزند نادر آهی کشید و با دو دست کوبیدم تو صورتم و اشکهام رو یاری کردم تا روونه ی گونه هام بشن 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞