مداحی آنلاین - آقا علی - مهدی رسولی.mp3
1.96M
🌸 #عید_غدیر
💐آقا علیِ
💐صاحب خونهی خدا علیِ
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌹.•❣°•
یاعلی...🍃
نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی
بِأَبي أنتَ وَ أُمّي🧡
(استاد شهریار)
#عید_غدیر✨
#حسینیه_قلب_زیبا 💐
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت668
#نویسنده_سیین_باقری
*محمد مهدی*
امروز بعد از چند هفته بدون تنش و به دور از اعصاب خوردی قصد داشتم برم دانشگاه
از وقتی که اون اتفاق برای الهه و همسرش افتاده بود انگار زندگی همه ما را تحت شعاع قرار داده بود و حالمون راگرفته کرده بود
هرچند من دلخوشی ازشون نداشتم ولی هیچ وقت علاقه نداشتن کسی را توی دردسر ببینم مخصوصاً اگر آن فرد آشنایی باشه که روزی با چشم دیگری بهش نگاه میکردم
بالاخره امروز بعد از کلی اصرار از طرف عقیله بانو بلند شدم راهی دانشگاه شدم
شنیده بودم که ایلزاد هم بهتر شده و حداقل کاری که می تونه بکنه اینه که دکتر بهش اجازه رانندگی داده هر چند که گاه و بیگاه حمله های عصبی بهش دست میداد و کارهایی می کرد که به گفته دکتر کم کم درست میشد
یکبار از عقیله خانم شنیده بودم که نسرین خانم براش تعریف کرده بوده که ایلزاد وسایل شکستنی اتاقش رو تحت تاثیر همون اعصاب خوردی ها شکسته دلم میسوخت برای الهه
حالا که داشت عشق را تجربه میکرد روا نبود که این چنین به هم بریزه نمی دونم چه جوری می تونستم کمکش کنم ولی اگر کمکی از دستم بر میومد هیچ وقت دریغ نمیکردم
قبل از رسیدن به دانشگاه تقریبا چند متری ورودی در دانشگاه ماشین مشکی رنگ ایزاد رو دیدم
انقدر ماشینش گرون قیمت و مدل بالا بود که به چشم همه می اومد
کمی از سرعتم کم کردم و رو برگردوندم سمت ماشین تا ببینم چرا اینجا در حال پارک شدنه چند ثانیه بعد که رسیدم کنارشون ایلزاد و الهه را کنار هم دیگه دیدم
انگار داشتند با هم مجادله میکردند کاملا ایستادم و نظاره گر ماجرا شدم میدونستم ایلزاد ممکنه حمله عصبی بهش دست بده برای همین قصدم فقط خیر بود و دوست داشتم اگر کمکی از دستم برمیاد حتما انجام بدم
پیاده شدم و رفتم سمت ماشین ایلزاد چنتا تقه به شیشه اش وارد کردم ولی توجهی نکرد و هر لحظه صداش میرفت بالاتر
اشکهای الهه تمام جونمو میسوزوند از الهه خواستم در ماشین رو باز کنه
لحظه اخر خواست دستگیره رو بکشه که ایلزاد بازشو کشید و پرتش کرد روی صندلی
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞