-اللّٰهمأَنتَعُدَّتىإنْحَزِنْتُ
خدایابینغصہها،توپناهمنـی!
#شُکـرکهخُـدایِمَنشدے∞🌱
.
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت271 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت272
#نویسنده_سیین_باقری
ملیحه اومد دستمو گرفت و رفت سمت تختش همونجا نشستیم
_خب فریبا جون شروع کن لعبتی بساز برامون
فریبا خندید و کیف کارشو باز کرد
بنر اصلاح رو در اوورد پیچید دور گردنش و گفت
_بار اولته میخوای اصلاح کنی؟
سهیلا با پوزخند گفت
_آره سیبیلاشو نمیبینی داره میره تو دهنش؟
سر شکسته تر شدم فریبا با گفتن بسم الله بند رو کشسد روی صورتم انگار سوزن میزدن تو گونه هام و در میاردن همزمان با چرخش نخ روی صورتم دردش بیشتر میشد و اشک از چشمام بیرون میومد
ملیحه با ناراحتی گفت
_بمیرم الهی زود تموم میشه
فریبا بانو گفت
_میترسم صورتت دون دونی بشه دختر چرا تاحالا اصلاح نکردی؟
سهیلا با کینه گفت
_رعیته دیگه مگه میدونن خوشکلی چیه؟
ملیحه طاقتش طاق شد با عصبانیت از جا بلند یقه سهیلا رو گرفت از جا کندش
_تو از چی میسوزه که هی طعنه و کنایه میزنی هان؟ از چی زورت گرفته که نجابت این دخترو نمیبینی چسبیدی به اینکه اون رعیته تو دختر خان؟
سهیلا تلاش نیکرد یقه اشو از دست ملیحه بکشه بیرون فریبا هم بند اصلاحو گذاشت کنار پرید سمتشون این وسط من بودم که پشت سر هم اشک میریختم و راه چاره ای نداشتم
_زشته خانما شما دخترای خان هستین خوب نیست این رفتار
سهیلا با هوار هوار جیغ میزد
_به تو چه غربتی دوستتو قالب کردی به داداش مهدی چی گیرت اومد جز اینکه سرمون پایین جلوی فک و فامیل اگه پرسیدن عروستون کیه بگین دختر نوکر خونمون ها
فکر کردی مامان راضیه فقط به احترام مهدی سکوت میکنه
قبل از اینکه حرفای بعدی ملیحه رو بشنوم آروم و بیصدا از اتاق اومدم بیرون سعی کردم تو تیررس نگاه هیچکس نباشم آروم و پنهونی از اندرونی رفتم بیرون نمیخواستم برم اتاقک تا خیلی زود پیدام کنن رفتم پشت باغ بین کنده های نیم سوخته رو برفها زانو زدم و نشستم
صورتم میسوخت از جای موهایی که کنده بودن و دلم بیشتر میسوخت از حرفای سهیلا
تکه برفی برداشتم و گذاشتم روی صورتم کمی از التهابش کمتر شد دلم رو چیکار میکردم که از داغ این حرفا داشت میسوخت
دستمو فرو بردم توی برف و بیرون آوورد و چندبار تکرار کردم
حالم داشت بد میشد دستام از شدت سرما داشت میسوخت اشک چشمم خشک شده بود
نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشته بود با تکون خوردن دستی روی شونم چشمام بزور از هم باز شد
با دیدن چشمهای تیره و کدر محمد محسن از جا پریدم ولی جونی به بدنم نبود که بتونم بپرسم من کجام و چیکار میکنم
_تو اینجایی دختر؟ چرا فرار کردی همه دارن دنبالت میگردن
دنبال من مگه چیشده بود
محسن صداشو بلندتر کرد
_مهدی مهدی زنت اینجاست
زنت، زن محمد مهدی پسر ارشد خان روستا
چه واژه های غریبی بود
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
《قدنَریتَقَلّبوَجهِکفِیالسَّماء》♡🌿
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣یزدان به تو عمری دگر و روز دگر داد
یک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر داد🍂🌸
پس سجده وصَدشکر که پیمانه نشدپُر
این روز مبارک که خدا لطف دگر داد🍃🌸
❣عصرتون عالی🌸🍂
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
همہ میگن عشق یعنے
دوست داشتن
اما من میگم عشق یعنے
یکے مثلِ طُ داشتن♥️😍
#عاشقونہ_طورے
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.📸✨. . .
.
.
| #پروفایل🌱
| #دخترانه🦋
| #چادرانه🌸
| #bff👭
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت272 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت273
#نویسنده_سیین_باقری
محمد مهدی نفس نفس زنون رسید بالای سرم و بعد از اون عامر خشمگین و بعدش ملیحه با چشمهای اشکبار
عامر از روی زمین کندم و بغلم کرد تو صورتم عربده کشید
_اینجا چه غلطی میکنی چرا وقتی میری جایی خبر نمیدی نمیدونی ممکنه چند نفر نگرانت بشن دنبالت بگردن احمق؟
نمیگی اونجا یه عالمه مهمون منتظر تو هستن؟
محمد مهدی دست گذاشت روی شونه ی عامر و دعوتش کرد به آرامش ولی فوران شده بود خشم تنها برادرم
_هیچی نگین لطفا این سر به هواست معلوم نیست چه مرگش شده
ملیحه عصبی شد اومد جلو بی توجه به محدودیتی بازوی عامرو کشید و جیغ جیغ کنون گفت
_تقصیر عقیله نیست چرا بد باهاش حرف میزنی تقصیر سهیلاست اون رفت روی اعصابش حالش بد شد رفت بیرون ولش کن ناراحتش نکن نمیبینی داره میلرزه
عامر مسخ صورت ملیحه شده بود و حرف نمیزد
دستاش زیر کمرم شل شد
مهدی جلو اومد دستمو گرفت با چشمهای نگران که آروم گرفته بود گفت
_میتونی بلند شی
اولین قطره اشکم افتاد روی گونه ام سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم
دستمو گرفت و با مهربونی گفت
_تکیه بده به من بلند شو
دست انداختم دور بازوش و سنگینی وزنمو بردم سمت محمد مهدی و از جا بلند شدم
محمد محسن سرشو انداخت پایین و زودتر از ما جمع رو ترک کرد
عامر بدون حرف نشسته بود روی برفها و به یه نقطه ی کور خیره شده بود
ملیحه انگار بار دلش کم نشده بود که برگشت رو به عامر گفت
_عامر خان خیلی خیلی خری
بعد هم زد زیر گریه و دوید سمت حیاط و در واقع فرار کرد
محمد مهدی لپهاش پر از باد شده بود نگاهش کردم هردو نگاهی به عامر انداختیم که با تعجب نگاهمون میکرد
ناخوداگاه هر سه خندیدیم و فراموش کردیم حجم فشار غصه ای که چند لحظه پیش نشسته بود توی دلمون
عامر با خنده و کمی خشم رو به مهدی پرسید
_خانم کوچیک چرا عصبانی بودن
مهدی ابروشو بالا داد و جواب داد
_زن داداششو دوست داره
ناراحت سرمو انداختم پایین و بازهم بیاد آووردم حرفای سهیلا رو
محمد مهدی با آرامش رو به عامر گفت
_بی حرمتی سهیلا رو به من ببخشید که تا عمر دارم و هستم نوکر عقیله که مخلص شماهم هستم اقا عامر
حجم مهربونی عامر نشست ته قلبم لبخندی زدم و اجازه دادم عامر جواب بده
_خیلی آقایی دمت گرم
بعد برگشت پیشونیمو بوسید و گفت
_برید منتظرتونن من ببینم چرا خانم کوچیک انقدر عصبانی شد
دوباره خندیدیم و پا به پای مهدی رفتم سمت عمارت
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
•|🤍🥀|•
رهبــر معظم
انقلابـــ:
•|شهــادت|•
فضل خـــداسٺ
به هــرڪس
ڪه بخواهد میدهد
شهادت
گل خوشبـو و معطرے است
ڪه جـز دست برگزیدگان خـداوند در میان انسانها
به آن نمے رسد... :)
#آرزوےشهادٺ
#شهید_محمودرضا_بیضایی🕊
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
سلام مرسی از کانال خوبت😁❤️
منم سوتیم در مورد شلوار یادم اومد 😂رفته بودم شلوار بگیرم چند مدل امتحان کردم آخرم اونی ک میخواستم نبود عصبی اومدم بیرون😂😁 مانتوم جلو باز بود زیپ شلوار نبسته بودم 😂😭کلی از مسیر رفته بودم تازه با نگاه یه پسره ب پایین متوجه شدم نبستمش😂
قیافه من وقتی فهمیدم😞🏃🏻♀
قیافه پسره😍😂
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
『💛͜͡🌱』
آخر آیدیهامون ³¹³ گذاشتیم!...
اسم اکانتمون رو "منتظر" کردیم!...
داخل بیومون"اَللهُمَعَجِللِوَلیِڪَاَلفَرَج" نوشتیم!...
انواع پروفایلهای مهدوی رو
برای پروفایلمون انتخاب کردیم!...
دم اذان مغرب جمعه هم نوشتیم:
غروب شد نیامدی...
و این شد همه ی سهم ما از انتظار؛
ما فقط نشستیم،گناه کردیم...
و برای فرج تو دعا کردیم!
شرمنده ایم مهدی جان:)💔
#مهدی_را_باید_برگردانیم
#بدونِ_مهدی_نمیشود
#انقلابےنویسـ
#اللھمعجلاݪولیڪالفࢪج
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2