🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت244 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت246
#نویسنده_سیین_باقری
برگشت نگاهم کرد و با حسرت گفت
_الان بهم حق میدی روانی باشم بی اعصاب باشم وقتمو با خندیدن با ایلناز بگذرونم؟
با کف دست زد تو سینه اش و ادامه داد
_احسانی که میشناختی اینی بود که رو به روت نشسته؟
احسان سرش میرفت عقایدش نمیرفت
با دخترا دمخور نمیشد با نامحرم نمیپرید
راضیه خواست اولم بود و هست ولی نمیپذیرمش اگه یه روز بگن راضیه ات از برگ گل پاک تر بوده نمیپذیرمش
مکثی کرد و با آه گفت
_نمیپذیرم چون بهم اعتماد نکرد بهم نگفت دردشو
دل زدم به دریا و گفتم
_من میدونم دردشو
چشماش گشاد شد
_یعنی چی؟
_یعنی میدونم چرا رفته اصفهان
_مگه تو از وقتی اومدی اینجا باهاش ارتباط داشتی؟
شتابزده جواب دادم
_نه نه یکی دیگه بهم گفته
اخم انداخت تو چهره اش گفت
_کی از راضیه خبر داره که من ندارم
نفس حبس کردم و جواب دادم
_ایلزاد
با تعجب گفت
_کیییییی؟
_ایلزاد. امروز باهاش رفتم دانشگاه بین حرفا اسم راضیه اومد بی هوا پرسید میدونی چرا راضیه رفت اصفهان گفتم نه گفت چون تو کلاس کنکور تهرانش یه استاد اصفهانی داشته و ....
دیدم ذره ذره داره عصبانی میشه صحبتامو قطع کردم
_داداشی بخدا من مطمئنم راضیه اهل اینکارا نیست میدونم دل با توئه بخدا ماه محرمی برام زنگ حالتو پرسید داداشی تورو خدا برو سمتش ببین مشکلش چیه
بلند شد رفت سمت گوشیش تند تند شماره ای رو گرفت و منتظر پاسخ موند
_به ولای علی راضیه به خداوندی خدا اگه دستم بهت برسه قبل از اینکه بابات سرتو بیخ تا بیخ ببُره خودم حلواتو پخش میکنم
به خودم لرزیدم ترسیدم از عصبانیت کمتر دیده شده ی احسان و گندی که زده بودم
_من هیچ حرفی حالیم نیست حتی اگه احمق بازی در بیاری و بلایی سر خودت بیاری زنده ات میکنم دوباره میکشتم
_دختره ی احمق با چه فکری اعتماد کردی به مرو غریبه و برداشتی رفتی شهر غربت
احسان عربده میکشید انگار که مامان سراسیمه بدون روسری اومد تو اتاق احسان
_چخبره خونه رو گذاشتی روی سرت
اشکم جاری شد و به تته پته افتادم
احسان داد زد
_خفه شو احمق من میدونم و اون رضای بی غیرت که نشسته تماشا نمیدونه تویه گشتاخ داری چه غلطی میکنی
گوشیشو بی ملاحظه کوبید تو آیینه ی اتاقش و با شتاب اومد سمتم یقه ام رو گرفت و پرسید
_ایلزاد از کجا مطمئن بود
نفسم بالا نمیومد
_استاد استاد راضیه دوس .. دوستشه
کوبیدم سمت تخت و از اتاق رفت بیرون درو جوری بهم کوبید که شونه های مامان از ترس بالا پرید
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞