eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت244 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) برگشت نگاهم کرد و با حسرت گفت _الان بهم حق میدی روانی باشم بی اعصاب باشم وقتمو با خندیدن با ایلناز بگذرونم؟ با کف دست زد تو سینه اش و ادامه داد _احسانی که میشناختی اینی بود که رو به روت نشسته؟ احسان سرش میرفت عقایدش نمیرفت با دخترا دمخور نمیشد با نامحرم نمیپرید راضیه خواست اولم بود و هست ولی نمیپذیرمش اگه یه روز بگن راضیه ات از برگ گل پاک تر بوده نمیپذیرمش مکثی کرد و با آه گفت _نمیپذیرم چون بهم اعتماد نکرد بهم نگفت دردشو دل زدم به دریا و گفتم _من میدونم دردشو چشماش گشاد شد _یعنی چی؟ _یعنی میدونم چرا رفته اصفهان _مگه تو از وقتی اومدی اینجا باهاش ارتباط داشتی؟ شتابزده جواب دادم _نه نه یکی دیگه بهم گفته اخم انداخت تو چهره اش گفت _کی از راضیه خبر داره که من ندارم نفس حبس کردم و جواب دادم _ایلزاد با تعجب گفت _کیییییی؟ _ایلزاد. امروز باهاش رفتم دانشگاه بین حرفا اسم راضیه اومد بی هوا پرسید میدونی چرا راضیه رفت اصفهان گفتم نه گفت چون تو کلاس کنکور تهرانش یه استاد اصفهانی داشته و .... دیدم ذره ذره داره عصبانی میشه صحبتامو قطع کردم _داداشی بخدا من مطمئنم راضیه اهل اینکارا نیست میدونم دل با توئه بخدا ماه محرمی برام زنگ حالتو پرسید داداشی تورو خدا برو سمتش ببین مشکلش چیه بلند شد رفت سمت گوشیش تند تند شماره ای رو گرفت و منتظر پاسخ موند _به ولای علی راضیه به خداوندی خدا اگه دستم بهت برسه قبل از اینکه بابات سرتو بیخ تا بیخ ببُره خودم حلواتو پخش میکنم به خودم لرزیدم ترسیدم از عصبانیت کمتر دیده شده ی احسان و گندی که زده بودم _من هیچ حرفی حالیم نیست حتی اگه احمق بازی در بیاری و بلایی سر خودت بیاری زنده ات میکنم دوباره میکشتم _دختره ی احمق با چه فکری اعتماد کردی به مرو غریبه و برداشتی رفتی شهر غربت احسان عربده میکشید انگار که مامان سراسیمه بدون روسری اومد تو اتاق احسان _چخبره خونه رو گذاشتی روی سرت اشکم جاری شد و به تته پته افتادم احسان داد زد _خفه شو احمق من میدونم و اون رضای بی غیرت که نشسته تماشا نمیدونه تویه گشتاخ داری چه غلطی میکنی گوشیشو بی ملاحظه کوبید تو آیینه ی اتاقش و با شتاب اومد سمتم یقه ام رو گرفت و پرسید _ایلزاد از کجا مطمئن بود نفسم بالا نمیومد _استاد استاد راضیه دوس .. دوستشه کوبیدم سمت تخت و از اتاق رفت بیرون درو جوری بهم کوبید که شونه های مامان از ترس بالا پرید 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞