eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت284 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) از شوک حرفای ایلزاد بیرون نیومده بودم که بابابزرگ رو به مامان گفت _خب عروس نظرت چیه؟ مامان گیج و منگ بابابزرگ رو نگاه کرد بابابزرگ هم اشاره ای سمت من کرد و گفت _عروسی دخترت یا خودت؟ مامان به لحظه ای رنگ صورتش قرمز شد بابابزرگ بی رحم ادامه داد _راستی احسان خبر نداشت نه؟ احسان اخم غلیظی به چهره نشوند و با لکنت پرسید _چی ... چیو میگید شما؟ بلند شد رو به روی مامان ایستاد و گفت _چی میگه بابابزرگ چه اتفاقی افتاده دو روز نبودم مامان بیحال دستشو تکون داد رو به احسان گفتم _چرا مواخذه میکنی مامانو اون هرکاری بکنه از تو یکی عاقلتره رو کرد سمتم و با صدای بلندی گفت _تو ساکت باش که امشب تکلیف تو رو هم روشن میکنم رو کرد سمت مامان و دوباره پرسید _بابابزرگ چی میگه مامان؟ مامان مظلومتر از همیشه از جا بلند شد و بیحال گفت _کشش نده احسان توروی بزرگترت هم زبون درازی نکن بابابزرگ آتیش تند احسانو زیاد تر کرد _پس تصمیمتو گرفتی عروس مبارک باشه احسان عین بمب ساعتی منفجر شد _چخبر شده مامان کی اومده یه شبه از پسر و دخترت عزیزتر شده که قیدمونو زدی رفتی مبارکت باشه جمع کردی برای خودت؟ حرفای احسان نیش داشت و تازیانه شد به قلب دردمند مامان بیچاره ام که دستشو بلند کرد و به شدت کوبید تو گوش اولاد ارشد و پاره ی تنش حرفای احسان نیش داشت که خنجر شد وسط بغض مامان اکه اشکاش گلوله گلوله ریخت پایین و فریاد زد _بس کن احسان بس کن توروی مادر قد علم نکن برای کسی که کمر خم کرده تا تو قد علم کنی گردن کشی نکن کجای زندگی خطا رفتم که تو شدی نصیبم بابات شد نصیبم کجای زندگی حقی از کسی ضایه کردم که مستحق چنین عقوبتی بودم راضیه از جا بلند شد تند تند شونهای مامانو ماساژ داد و با اشک چشم دلداریش داد _هیچ کجا دورت بگردم تو همیشه خوب بودی به طعنه رو به احسان گفت _لقمه حروم رفته تو گلوی بعضیا که عربده میکشن سر مادرشون احسان ولی ذره ای اثر گذار نبود براش آه و ناله ی مامان _ساکت شو راضیه راضیه رو به روش قرار گرفت و چادرشو از دو طرف باز کرد _ساکت نشم میخوای چیکار کنی مگه بدتر از عقد اجباری و عروسی به سبک بیوه زنا هست که سرم در نیاوورده باشی ها بابابزرگ دخالت کرد _دعواهای خانوادگیتونو بذارید به وقتش عروس آروم باش تو خطایی نکردی فقط قبلش به پسرت خبر بده منتظر واکنش مامان نموند رو به ماهرخ گفت _شنیدی که ایلزاد چی خواست خانم؟ از فردا تدارک ببین برای سور عقد دوتا نوه هام یادت نره که عقد نوه های پسری جمشید خان باید چشم مردم رو کور کنه ماهرخ خانم سرشو تکون داد و در جواب گفت _چشم خیالتون راحت 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞