🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت285 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت286
#نویسنده_سیین_باقری
شوکه از حرف بابابزرگ تو جام له تر شدم نای مخالف و اعتراض نداشتم
توقعی نداشتم جمشید خان پدربزرگی بود که از مهر پدری فقط خشم گرفتن به فرزند و امر و نهی خودخواهانه رو یاد گرفته بود
ولی از برادری که لحظه به لحظه باهاش قد کشیده بودم توقع داشتم
توقع اینکه خواهرشو بفهمه درک کنه بغل بگیره و بگه غصه ات مال من تو بخند حتی اگه سپر بلا نباشه
نگاهمو دوختم به چشمای بهت زده ی احسان از برق سیلی مامان
دوختم به چشمای سیاهی که مو نمیزد با مدل چشمهای جمشید خان
زل زدم به چشمهاشو تمام نفرتمو ریختم تو قهوه ی چشمام تا بفهمه پیوند خواهر و برادریمون از این و از امروز پاره شده
نمیدونم چرا نگاهش داشت رنگ التماس میگرفت رنگ پشیمونی رنگ اینکه فریاد بزنه داداشتم پشتتم ولی نبود دیگه نبود
راضیه با هدایت مامان رفت سمت پله ها
ماهرخ خانم رفت سمت اشپزخونه
پدربزرگ همچنان نگاهم میکرد
اما امان از احسان که خشکش زده بود اون وسط و معلوم نبود چه چیزایی رو با خودش دودوتا چهارتا میکرد
_ناراحت بنظر نمیرسی دخترجان
پوزخندی زدم و بیخیال شدم هر آنچه از احترام و بزرگ و بزرگتری رو یاد گرفته بودم
_دوست داشتین ناراحت باشم؟
یه تای ابروشو بالا داد
_جالب شد بچرخ تا بچرخیم راه انداختی پس
بیحال از جام بلند شدم و با صدای تحلیل رفته ای جواب دادم
_خسته تر از اینم که بچرخم با چرخش شما ولی یه چیزیو خوب یاد گرفتم از این روزگار، آه مظلوم جوری به پر و پای ادم میپیچه که هرچی چنگ بندازه به هوا بدتر فرومیره آه نمیکشم ولی منتظر میمونم تا خدا حقمو بگیره از زنده و مرده ی هرکسی که خون کرد دل منو مادرمو
نگاه اخرمو انداختم به احسان و با قدی خمیده رفتم سمت اتاق مامان که حدس میزدم راضیه هم اونجا باشه
درو باز کردم مامان دراز کشیده بود راضیه کنارش نشسته بود آروم آروم موهای مامانو نوازش میکرد
رفتم کنارشون نشستم مامان چشماشو باز کرد و پرسید
_معرکه تموم شد؟
سرمو انداختم پایین
_اره الهه اتو عروس کردن
لبخند تلخی نشست روی لبهام و رو به راضیه گفتم
_گریه نکن محض نپوشیدن لباس عروس گریه نکن محض زوری اومدنت اشکات جایی بریزه که ببینی اونیکه برات زَر و زور زده دوستت نداره
به هق هق افتاد
_تو احسانو داری که همه رقمه سینه سپر کرده جلوی تمام مشکلاتتو گذاشته تورو جای تاج سرش تا مبادا دلت بشکنه نبین الان عصبی باهات میجنگه، پادشاه قلبش تویی
خودشو پرت کرد تو بغلم و از پشت شونه اش اشکای جاری شده ی مامانو با چشمهای خودم دیدم
توان موندن کنارشونو نداشتم با شونه های افتاده تر رفتم سمت اتاق خودم
الهه باید تو تنهایی خودش مرثیه میخوند و میبارید و ناله میزد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞