🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت289 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت290
#نویسنده_سیین_باقری
دایی عامر نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
_میدونم دوست دارید حرفای همدیگه رو بشنوید ولی بلیطت برای نیم ساعت دیگه است ممکنه نرسی
عمه پرسید
_مگه میخوای بری تهران؟
سرمو تکون دادم
_مامان پروانه بیقراری میکنه دوست ندارم بیشتر از این تنها باشه اقا محسن که از ۲۴ ساعت ۲۵ ساعتش میره بیمارستان
عمه انگار احساس غربت به تنش چسبیده بود
_تو بری تنها تر میشم
قلبم درد گرفت
_بمونم چیکار؟من اومده بودم که با شما برگردم مگه احسان قصد داره برگرده؟
جواب داد
_احسان تازه رفته راضیه ی بیچاره رو چهار میخ اوورده معلوم نیست قراره باهاش چیکار کنه
دایی بلند شد خاک از شلوارش تکوند
_دایی اجازه بدید عمه حرفاشو بزنه عصر میرم
از خدا خواسته سری تکون داد و گفت
_هرطور مایلی
دوباره رو به روی عمه نشست
_عامر که به حرفم گوش نداد با خودم عهد کردم با تمام توانم مخالفت کنم
شب با بیحوصلگی کت و دامن رنگ و رو رفته ی قدیمیمو پوشیدم تا زمانیکه صدام نزدن نرفتم بیرون
عقیله رو فرستادن دنبالم خبر داشت از دل منو عامر اصراری نکرد برای اینکه با وضع بهتری ظاهر بشم
دستموگرفت با هم رفتیم بیرون
میون خنده و سر و صدای بقیه سلام که دادم ومتوجه حضورم شدن همه با تعجب نگاهم میکردن بجز مهدی و نسرین که اونها هم خبر داشتن از دلم
محسن پوزخندی زد و آرومتر گفت
_فاتحه ی این خواستگاری خونده است
بدون هیچ شوق و ذوقی بغل دست عقیله نشستم و زل زدم به چشمهای دریده ی نادر خان که سر تا پامو وجب میکرد
جمشید خان با بی میلی گفت
_غرض از حضور مارو خود شما بهتر میدونید گمان نمیکنم اخلاق رفتار و شخصیت ما دوتا خانواده بر کسی پوشیده باشه
بعد هم با تکبر ادامه داد
_البته فکر نکنم کسی دست رد به سینه ته تغاری خونه ی جمشید خان بزنه
بابا جوابشو داد
_حتما همینطوره ولی دختر من هرکسی نیست جمشید خان ریش و قیچی دست خودشه هرطور صلاح کار خودش باشه
جمشید خان ابرویی بالا انداخت و جواب داد
_درست میفرمایید پس ما جوابو از ملیحه بانو بگیریم
رو کرد سمتم و پرسید
_خب عروس شما چی میگی؟
از همون جلسه اول که پا گذاشت توی خونه بهم گفت عروس انگار شال کمر بسته بود تا منو عروس عمارتش کنه من با پررویی تمام جواب دادم
_من راضی به این وصلت نیستم خان
سکوت جمع آزار دهنده بود ولی لبخند مهدی و عقیله به دلم نشست و بدون معطلی از جا بلند شدم و رفتم به اتاقم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞