🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت322 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت323
#نویسنده_سیین_باقری
وقتی رسیدیم پشت در اتاق که مامان مهری سر خورده بود کف راهرو
بابامحسن روی زانو سقوط کرده بود رضا در حال نفس نفس زدن و شوک وارد کردن به سینه بابابزرگ و بقیه هم هرکدوم یه طرفی زاری و شیون میکردن
قلبم داشت پاره پاره میشد بابابزرگ برای من سایه ی پدری بود که نداشتم
بابابزرگ برای من پناه روزای سختم بود
پذیرش نبودنش از زهر تلخ تر و از سم کشنده تر بود
اولین بار بود میدیدم بابا محسن کمر خم کرده دربرابر مصیبتی
اولین بار بود میدیدم که تظاهر نمیکنه به اینکه همه چی خوبه
اولین بار بود دونه های درشت اشک روی صورت و محاسنش میدیدم
اولین بار بود فریاد رضا و اشک احسان رو میدیدم
اولین بار بود هق هق بلند مامان مهری رو میدیدم
اولین بار بود بی پناه افتاده بود کنج دیوار و زیر لب صادقشو صدا میزد
غم الهه سنگین بود برای بابابزرگ سنگین تر
دختر جوونشو خون بس مرد مست و پاپتی کرده بود که هیچ تمایلی بهش نداشت
پسر رشیدشو داده بود سر قتلی که غیر عمد بود و در حمایت از مردم مظلوم بود
غم الهه طاقتشو بریده بود نه الان که فرار کرده بود بلکه روزیکه جمشید زنگ زد عمارت و با پوزخند کارد زد به دلش که الهه سهم عمارت وفایی بوده و میمونه
روزیکه نتونست کاری بکنه و دوباره قد خم کرد جلوی ظلم جمشید خانی که خدا بهش فرصت ستمگری میداد
بابابزرگ خیلی وقت بود که نفس آخرشو کشیده بود ما نمیدونستیم
رضا از اون اتاق لعنتی اومد بیرون و بدون معطلی رفت تو آغوش عمه ملیحه و باهم زار زار اشک ریختن و مرثیه خوندن
مامان پروانه دلش دریا بود کنار بابا محسن نشسته بود و پا به پاش اشک میریخت
احسان و راضیه و عمه سهیلا و لیلا هر کدوم جایی بودن و زاری میکردن
چقدر بی پناه بودم هر طرفی نگاه میکردم آغوشی نبود تا بهش پناه ببرم
بی انصافی بود در حضور پروانه آرزو کنم ولی دلم کمی عقیله رو خواست و آرامش کلبه ی کوچک و گرمش
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞