🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت476 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت477
#نویسنده_سیین_باقری
ایلزاد عصبی غرید
_زن عمو ... میگم کارش دارم
_غلط کردی باهاش کاری داشته باشی اصولا تو با همه دخترا کار داری
_زن عمو
_زهر مارو زن عمو من زن عموی تو نیستم
_میخوام همینو براش توضیح بدم
_رفتی چهار روز فکر کردی چه دروغی سر هم کنی حالا اومدی میگی میخوام همینو توضیح بدم؟
دستی کشید تو موهای جلوی سرش با کلافگی جواب داد
_شما اجازه بدین من حرف بزنم اگه قابل قبول نبود بیرونم کنید اخه این رفتار که مناسب نیست شما از قبل سر منم بریدین
عقیله خانم با سبد خرید سر رسید انگار ماجرا رو تماشا کرده بود
_ملیحه بهش اجازه بده حرفشو بزنه
_چرا طرفداری پسر ناصرو میکنی عقیله این از دودمان هموناست هرچقدرم خوب باشه دختر من تو دستش خوشبخت نمیشه
_ملیحه خانم این حرف برازنده ی شما نیست
ناراحتی ایلزاد دستای مامانو از روی چارچوب در شل کرد
_کنار نادر مار خوردم افعی شدم ایلزاد خان این حرف ازم انتظار میره
عقیله در کنار مامان رد شد با نگاهش از ایلزاد خواست بیا تو حیاط مامان با دستایی که دو طرف بدنش آویزون شده بود از کنارمون رد شد و رفت سمت اندرونی
_من واسطه شدم بیای داخل رو سیاهیش نمونه برام
ایلزاد محکم نفسشو داد بیرون سرشو تکون داد
_خیلی ممنونم
عقیله خانم هم رفت و تنهامون گذاشت تکیه زدم به در ایستادم ایلزاد رو به روم قرار گرفت دلم نمیخواست نگاهش کنم خواست با انگشت چونه ام رو بگیره بیاره بالا مانع شدم
_تو اهل زود قضاوت کردن بودی الهه خانم؟
_من اهل به زبون اووردن هرچیزیم که میبینم
_چی دیدی؟
_عکس تو رو صفحه ی اون دختره و نگاهش بیقرارش این یعنی چی؟
_یعنی سارگل از من خوشش میاد
_اونوقت تو چی؟
_من مگه یه بار برای شما توضیح نداده بودم؟
_دادی که دادی مگه قبول کردم ازت؟
_نکردی؟
سرمو آووردم بالا مستقیم زل زدم تو چشماش
_نه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞