🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت477 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت478
#نویسنده_سیین_باقری
شوکه شد از جوابم چشماش بی حرکت موند و لبهاش بی هدف تکون میخوردن زل زده بودم تو چشماش و قصد کوتاه اومدن نداشتم دستی کشید وسط موهاش و چند قدم ازم دور شد دوباره برگشت انگشت تهدیدشو آوورد بالا پر از حرص گفت
_به جهنم که باورت نشده انقدر تو همین حالت بمون تا موهات بشه رنگ دندونات
تفی انداخت جلوی پام و از در رفت بیرون چنان درو کوبید که تا چند ثانیه قلبم میکوبید به در و دیوار سینه ام
حرف آخرش یعنی اینکه قرار نیست بیخیال ادامه ی این صیغه ی کوفتی بشه و من باید تا اخر عمرم اسیر و در به درش بمونم
چندتا تقه به در عمارت خورد از ترس اینکه ایلزاد برگشته باشه، ساکت و بیصدا ایستادم و واکنشی نشون ندادم
دوباره در زد شک کردم اگه ایلزاد بود انقدر آروم نبود
_الهه پشت دری؟
مهدی بود نفسمو با صدا ازاد کردم و درو آروم باز کردم
_چی میگفت؟
_کی؟
_این پسره اصلا چرا راهش دادین؟
حوصله ی جواب دادن نداشتم پشت کردم بهش و راه افتادم سمت ساختمون دوست داشتم پناه ببرم به تنهاییهام
_با توام میگم چی میگفت؟
با عصبانیت برگشتم سمتش
_گفت به جهنم که چی فکر میکنی گفت انقدر بمون تا موهاتم بشه رنگ دندونات
احساس کردم لبخند آروم و نامحسوسی نشست روی لبهاش حرصم گرفته بود جیغ زدم
_خوشحالی؟ دوست داری بیچارگیمو ببینی؟
لبخندش پررنگ تر شد
_چرا میخندی؟
_خوشحالم
پوزخند زدم
_باید هم خوشحال باشی تنها کسی که سر این قضیه عقده ای شد تو بودی
منتظر جوابی نموندم دویدم سمت اندرونی بی توجه به صدا زدنای مامان و عقیله بانو رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت و صدای جیغم رو خفه کردم تو پتو
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞