eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت478 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چند دقیقه نگذشته بود که در اتاق بشدت باز شد و خورد تو دیوار از جا جهیدم سراسیمه کسیو که اینکارو کرده بود نگاه کردم _جمله ی آخریتو دوباره تکرار کن مامان و عقیله خانم با شتاب و دستپاچگی اومدن تو اتاق پشت سر مهدی که کل فضای چارچوب در رو گرفته بود ایستادن و نگران نگاهمون کردن _چیشده مهدی؟ _مامان جان من با الهه کار دارم عقیله خانم لباس مهدی رو گرفت از پشت کشید _من بهت یاد ندادم سرتو بندازی پایین بیای تو اتاق یه دختر که باهات نامحرمه با عصبانیت نگاهم کرد _باید‌ جواب سوالمو بده _چه سوالی عمه چیشده اخه _مگه با تو نیستم پاشو جمله آخرتو دوباره تکرار کن نگاهم سمت مامان بود تا از عربده های مهدی نجاتم بده ولی زهی خیال باطل که طرفدار برادر زاده اش بود _چی گفتی الهه که این بچه رو آتیشی کردی؟ پوزخندی زدم و از همشون رو برگردوندم _عمه جون الهه خانمتون با فاصله بی لیاقت ترین فرد زندگی منه صدای قدمهای بلندشو شنیدم که از اندرونی رفت بیرون و خیلی طول نکشید که صدای بلند بهم کوبیده شدن در عمارت بلند شد همزمان بغض منم سر باز کرد به هق هق افتادم از این همه بدبختی فکر میکردم مامان بشه آرامش روحم ولی شد سوهان قلبم و پیچید دور آرامشم _الهه چی بهش گفتی؟ _مامان برگشته به من میگه خوشحالم که ایلزاد بهت گفته برو به جهنم میگه خوشحالم که ناراحتی مامان کمی فکر کرد و جواب داد _منظورش این نبوده که از غم تو خوشحاله عالم و آدم خبر دارن مهدی خاطر خواه تو شده الا خودت که بی لیاقتی _مامان به من نگین بی لیاقت اون عالم و آدم خبر ندارن منم مهدیو دوست داشتم؟ مامان بلند شد دستاشو از هم باز کرد با حالت بیخبری گفت _نه کو کجا ما که تا دیدیم تو جیک تو جیک بودی با پسر عموی قدم نحست _مامان _مامان و زهر مار جون به جونتون کنن بچهای نادرین از اتاق رفت بیرون عقیله خانم ایستاده بود نگاهم میکرد انتظار داشتم بیاد کنارم همین کارو هم کرد اومد کنار تخت روی زانو نشست دستمو تو دستش گرفت آروم آروم نوازش کرد _من از بچگی سنگ صبور بود سکوت کردم گهگاهی هق هق خفه ای از گلوم خارج میشد _سنگ صبور عامر، عاطفه مامانم بابام تا وقتی اومدم سیاه کمر شدم سنگ صبور درد و غم ملیحه، محمد مهدی داییت، پروانه خانم حتی پونه زن ناصر لبخند زد _گاهی با خودم میگم اسم منو باید میذاشتن صبریه نه عقیله خندید _از بس که غم دیدم و ریختم تو دلم دستمو فشرد _حالام میخوام بهت بگم از غم و غصه های اون پسری که اینجا ایستاده بود عربده میکشید و نمیدونست کجا خودشو تخلیه کنه از حرفی که دلشو سوزونده اشکمو پاک کردم _محمد مهدی اون آدمی که تو اینجا دیدی نیست عزیزم مطمینم الانم رفته یه جا داره خودخوری میکنه آهی کشید و ادامه داد _مهدی از روزی که تو شدی محرمش، درسته یه محرمیت اشتباه بود ولی از روزی که شدی محرمش انگار تو آسمونا بود من مادرش بودم از دلش خبر داشتم وقتی ۳۰ سال تمام به دختری نگاه نکرده باشی یهو یه دختر پاک و نجیب بیاد و بشه محرمت، سعی میکنی تمام مردونگیتو خرج کنی ولی .. طوفان جمشید تمام زندگیشو ویروونه کرد و شد این ادم تخس و بی اعصابی که میبینی دستمو نوازش کرد _اگه میبینی عصبیه دست خودش نیست احساس گناه داره عذاب وجدان داره احساس شکست و از دست دادن داره نگاهش کردم _اگه خوشحاله از جدایی بین تو و ایلزاد خوشحاله که اشتباه میکنه _اگه خوشحاله، امید داره که خوشحاله وگرنه کی از غم عزیزترینش غمگین میشه چرا عقیله خانم داشت آشوب به پا میکرد وسط میدون قلبم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞