eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت480 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) _من اونموقع سنی نداشتم ولی سر زای مامانم بودم حواسم بهش بود بابا هم بود با اینکه متارکه کرده بودن ولی عین پروانه دورش میچرخید و قربون صدقه ی نوزادی میشد که دنیا نیومده بود عقیله خانم میون حرفاش اومد و ازش پرسید _خاله مامانت چجوری شد که اومد خونتون؟ _مامانم رو چندبار بعد از اینکه اینجا موند دیده بودم خاله عامر خان با صدایی پر از تعجب ازش پرسید _چی میگی دایی مامانت که همش اینجا بوده _نه دایی چند بار ما اومدیم دیدنش _عقیله تو خبر داشتی؟ عقیله خانم با مکث جواب عامر‌خان رو داد _نه داداش چه خبری _پس کِی اون مردک مفنگی اومده که ما متوجه نشدیم؟ _دایی بابام اومده بود دنبال مامان بلکه مامان برگرده ولی هربار گفت نه نمیتونه سکوت کرد کسی سوالی ازش نپرسید چند ثانیه بعد مریم گفت _خب از اونموقع بگو که من دنیا اومدم _مامان اونموقع اصرار داشت بابا از اتاق بره بیرون ولی بابا میگفت میخوام بمونم صدای فین فینش نشون میداد داره گریه میکنه _میدونستم مامانم نمیمونه میدونستم داره خداحافظی میکنه میدونستم بابا داره برای این بچه تلاش میکنه که یه سودی ببره ولی بچه بودم چه میدونستم چی تو سرشه صدای کشیده شدن دستمال کاغذی از جا دستمالی اومد بعد دختر ادامه داد _وقتی مریم دنیا اومد بابا دید دختره بادش خالی شد مامان هم نموند دو روز بعد هم بابابعد از کلی غرغر و کلنجار رفتن با خودش بچه رو برد گم و گور کرد منم نفهمیدم کجا و چیشد بیدلیل صدای گریه های مریم بلند شد نمیدونم چرا انقدر از این دختر بدم میومد شاید چون عکس اون باعث شده بود تصمیمات بیخودی بگیرم و مهدی بشه آدم بده و من تف سر بالا 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞