🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت645
#نویسنده_سیین_باقری
وقتی با این شدت شنید که ازش انتقاد کردم کمی متعجب شد و سرشو تا سینه خم کرد و با لحن نادمی گفت
_ آیم ساری مادام
نتونستم جلوی خندمو بگیرم و ایلزاد هم صدای خندم رو شنید سرش را بلند کرد و گفت
_اجازه هست راحت باشم یا هنوز دلخوری؟؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم
_ مگه دلخوری من مهمه اگه مهم بود اینقدر به من طعنه کنایه نمی زدی
دستشو دوباره برد توی جیبش با جدیت گفت
من به تو کنایه نمیزنم یعنی دلیلی نداره بهت کنایه بزنم ولی ...
اشاره کرد به سمت قلبش و گفت
_ ولی این لامصب آروم نمیگیره که همه چیو ببینه و بشنوه و سکوت کنه نمیتونه سکوت کنه دست خودش نیست
به حدی دمای بدنم بالا رفت که از ترس غش کردن تو این هوای سرد خودمو پرت کردم تو هاله خونه عمه نسرین
اینقدر حرکت ناگهانی بود که متوجه نشدم ایلناز در حال بیرون امدنه پرت شدم توی بغلش با خنده گفت
_ چه خبره الهه اگه می دونستم انقدر دلتنگی برام زودتر خودمو نشون میدادم
دستی به گونم کشیدم و سعی کردم بخندم
_دلتنگت که بودم ولی ببخشید سکندری خوردم
نگاهی به پشت سرم انداخت و با دیدن ایلزاد با شیطنت گفت
_ چی کار می کردین که اینقدر عجله داشتی بیای تو
تمام بدنم گر گرفت از خجالت نمی دونستم چیکار کنم
ایلزاد با خشم ساختگی زد پس کله ی ایلناز و گفت
_ببند دهنتو ایلناز خجالتم خوب چیزیه
ایلناز دهن کجی کرد و گفت
_خعل خب بابا انگار چی گفتما الان نه دو ماه دیگه همشو عملی میبینم ازتون والا از چشم هردو تون عووووقش میباره
بعد هم نمایشی تو استین لباسش عوقی زد و برگشت رفت
نمیتونستم برگردم به ایلزاد نگاه کنم قدم برداشتم برم سمت راهرویی که فکر میکردم ختم بشه به نشینمن که ایلزاد صدام زد
_الهه خانم؟
برگشتم سمتش در حالیکه سرم پایین بود جواب دادم
_بله؟
هوفی کرد و گفت
_احساس غرورمی وقتی کنارم قدم برمیداری خانوم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دانشجویی/دخترمذهبی و پسر لاکچری #پیشنهاد_جدید
https://eitaa.com/joinchat/50397300C396b6861f9
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞