eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) ایلزاد ناگهانی مکثی کرد و برگشت سمتم شونه ای بالا انداختم و دوباره نگاهم رو بردم به طرف مامان ملیحه که شوکه نگاهم می کرد مامان ملیحه کمی رنگ به رنگ شده بود و احساس می کردم حالش خوب نیست بلند شدم رفتم سمتش کنار پاش زانو زدم و به آرومی پرسیدم _ مامان خوبین بی حال دستاش رو تکون داد و رو به عامرخان گفت _عامر الهه رو بفرست از اینجا بیرون دیگه طاقت دیدنش رو ندارم به یکباره دلم شکست احساس تنهایی شدیدی بهم دست داد وقتی مادرم از پذیرش من امتناع می کرد نگاهی به عامر خان انداختم و مظلومانه پرسیدم _ چرا؟؟ عامرخان چشماشو روی هم گذاشت و انگشتش اشارشو گرفتم به دوتا لبشو اشاره کرد که پاشم برم بیرون نگاهی به مامان انداختم دیدم سرش پایینه نگاهم نمی کنه بعد از آن نوبت احسان بود که متاسف سرش رو تکون میداد و عقیله خانم که تند تند ناخن انگشتانش را می جوید بلند شدم ولی سنگینی شونه هام رو روی دستام احساس میکردم چقدر درد بدی بود درد بی کسی و تنهایی چادرمو پشت سرم کشیدم نگاه اخر رو انداختم سمت مادرم و رفتم و بیرون جلوی در ایلزاد دستشو دراز کرد به طرفم با خشم من عقب کشید و منتظر واکنش بعدیم موند کفشمو پوشیدم و از اون فضا خارج شدم قبل از اینکه کسی بیاد دنبالم رفتم کنار قبر مامان مهری چنبره زدم و نشستم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞