eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) بعد از این شیون مامان همه ساکت شدند و هرکسی خودش را مشغول کاری کرد تا کمتر ببیند و بشنود مامان هم که انگار قصد ساکت شدن نداشت ادامه میداد و ماهرخ خانم با تواضع همه را گوش می‌کرد شاید مراعات حالش را می کردند که چیزی نمی گفتند ولی من به مادرم حق نمی دادم که توی مجلسی که دخترش قراره بختش رقم بخوره این چنین شیون کنه اصلاً شگون نداشت برای همین دستم را به دسته مبل گرفتم و با اشاره به ایلزاد گفتم که کمی ناخوشم و میروم بیرون بلند شد پشت سرم از اندرونی خارج شدیم به نیمه های راه حیاط پر از درخت عمارت پدربزرگ خان که رسیدیم طاقتش سر شد و پرسید _چی حالتو بد کرد؟ چقدر خوب بود که به روش نمی‌آورد که مادرم در حال زدن چه حرفهایی بود شونه ای بالا انداختم و با لبخند مصنوعی گفتم _هیچی خوبم انگار می خواست کمی جو را عوض کنه با شیطنت خندید و گفت _ حالا هی من بگم تو فقط مال منی هی تو بگو اینجوری نیست به قول عمه نسرین هی چرخیدی چرخیدی چرخیدی آخرش رسیدی پیش پای خودم حالا حرفت چیه ضعیفه؟ از این همه شیطنت و لفظ ضعیفه که به کار برده بود تعجب کردم و بعد از چند ثانیه که متوجه شدم چی گفته با مشت کوبیدم توی بازوش و گفتم _اگه جرئت داری دوباره تکرار کن سرشو بلند کرد رو به آسمون بلند بلند خندید و گفت _چیه باید عنوان تا قبول کنی از این به بعد ضعیفه و اونی که دستور میده منم دیگه راه برگشت نداری اون موقعی که باهات مدارا می کردم می خواستم باهات راه بیام تا زودتر قبول کنی الان دیگه همه چی تموم شده 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞